نامه سرگشاده مدیریت وبلاگ

سلام. از همه بازدیکنندگان  گرامی ممنونم که به وبلاگ مذهبی-علمی-سیاسی بنده تشریف اوردید و از مطالب موجود در این وبلاگ بازدید کردید و نظرات ارزشمند خودتون رو برام ارسال کردید.اول از همه مژده بدم به همه ارادتمندان به عرصه علم و مذهب به خصوص مذهب تشیع! در نظر دارم این وبلاگ رو به یک وبسایت بین المللی تبدیل کنم.بدیهی است که در این میان نیاز به افزایش تعدد نویسنده شدیدا احساس میشه.همین جا از همگی علاقمندان برای همکاری دعوت به عمل میارم.لازم به ذکر است که دوستان میتونن در زمینه های تهیه مطالب جالب انگیز و یا ترجمه مطالب وبلاگ به زبان انگلیسی ما رو یاری کنند.

هدف از انجام این پروژه اطلاع رسانی و اگاه سازی افرادی است که نور ایمان در اعماق قلب هایشان سوسو میزند ولی متاسفانه به دلایلی مختلف دسترسی به  ترجمه کتب مذهب تشیع برای انان سخت یا ناممکن است.(فکر کنم متوجه شدید که منظورم همون خارجی ها هستن!!!).اجرکم عندالله....


خب الان دیگه روی صحبتم با SBZ و امثال SBZ اه.(پس همین جا از همه مخاطبین قسمت بالا معذرت میخوام و ازشون میخوام لطف کنن و  ادامه این نوشته رو نخونن.چون این قسمت در شان نازنینشون نیست و ممکنه ناراحت بشن.ممنون.):

ما هم ادعایی بر <اقا سید حسن خامنه ای=سید حسنی> نداریم.اینا شبهاتیه که خودتون درست کردید و خودتون هم هر جور خواستید تفسیرش میکنید. من نمیدونم تویی که دهن نجستو باز میکنی و این لغات منفور و در شان و لیاقت خودت رو برای چنین شخص نازنینی اون هم در چنین مکان عمومی ای به کار میبری وابسته به کدوم فرقه ظاله ای هستی.منافقان؟بهاییت؟وهابیت؟سلطنت طلبان؟یا هر قبرستون دره دیگه ای که تو ازش اومدی.برای تو وبسایت های مناسب به حالت خیلی زیاد هست. هر وقت هم از مطالب اون سایتهای مدرن و پیشرفته و روشنفکر (open mind)خسته شدی میتونی به سایتهای پورنوگرافی ساخت خودتون هم سری بزنی.اینها مناسب تواند.من و بقیه هم سنگری هام وقتی اینطور وبلاگهایی میسازیم واسه اقتدارش از کسی پول نمیگیریم.ما به مطالبمون ایمان داریم و امید داریم که یکی از بازدیدکنندگانمون انشالله امام زمانمون باشه.اینجور جاها جای تو نیست!(ببین حالا چند بار گفتم؟!) از این به بعد امثال شما به اینجور وبلاگها که برخوردید سر خر شیطونی که سوارشدید رو کج کنید و خارج بشید.نه ازتون میخوایم مطالبمون رو بازدید کنید نه اینکه بوی تعفنتون رو توی قسمت نظرات جا بذارید. خدا شماها رو خیلی بهتر از خودتون میشناسه.میگی نه؟برو همون قرانشو بخون و خودتو باهاش مقایسه کن ببین الان تو کدوم جبهه وایستادی؟!نمیخواد واسه من بحارالانوار و فلان و بهمان رو مثال بزنی و مثل قوم بنی اسرائیل که بهونه گیریهاشون در مقابل خدا زبانزد خاص و عامه یه قسمتی از وسط جمله جدا کنی سند کنی واسه حرفای چرتت.

در اخر از خدا واسه همه امثال شما ها طلب مغفرت میکنم.امیدوارم با دیدن عزرائیل به فکر توبه نیفتی!

سخن مدیر وبلاگ با بازدید کنندگان

من دراین وبلاگ قصد دارم به معرفی اولین دانشمندان بپردازم.

همونطور که خودتون می دونید دانشمندان اسلامی پیشروان عرصه علم و ادب و هنر بودند،ولی به لطف غربی ها و ناتوانی  مسئولین کشوری در شناساندن این عزیزان به جهانیان، غربی ها توانستند اکتشافات آنها را دوباره کشف کنند و نه تنها به نام خود به ثبت برسانند بلکه وارد کتاب های درسی خودمان کنند و به خورد جوان و نوجوان ایرانی بدهند، که جای بسی تاسف برای مای ایرانی است. اگر یک نگاه به آمار اولین مخترعین و مبتکرین و مکتشفین بیندازید به زحمت بتوانید نام برخی دانشمندان اسلام را مابین آنها بیابید، چه بسا بعیدهم نیست که چیزی نیابید! این درحالی است که زمانی که دانشمندان ما مشغول به کشف الکل و راهی نوین در درمان بیماری ها(جراحی) و برق رسانی به خانه های مردم و حتی ساخت پروتز اعضای بدن چه دندان و چه چشم مصنوعی(همانطور که در شهر سوخته هم ما اولین پیل های سوختی مولد برق و... را پیدا کردیم و حتی فراتر از اینها... شما می دانید که ایمپلنت(کاشت دندان در فک) چه علم جدیدی است ولی با کمال ناباوری باید بگویم که در شهر سوخته جسدی پیدا شد که ایمپلنت هم روی او انجام شده بود!) و ... بودند؛ غربی ها در قرون وسطی به سر می بردند و ازپاپ بهشت می خریدند و بهای آن را می پرداختند!!!!!

تازه من به امام صادق(ع) در 1400 سال پیش اشاره نکردم!!

از اینکه پر حرفی کردم معذرت می خوام.ولی دوستان عزیز وبلاگ من تازه تاسیسه و هنوز گمنام! سعی کردم که توی وبلاگم همه جور مطلبی داشته باشم تا کسی که به وبلاگم سر می زنه بتونه به همه جور مطلبی دسترسی داشته باشه و همینطور کسایی که به این موضوع علاقه مند نیستند از طریق سرچ سایر مطالب موجود در وبلاگم، به این موضوع هم که واقعا در حقش جفا شده نیم نگاهی بیندازند و بعضا به آن علاقه مند شوند.فعلا دارم بیوگرافی دانشمندان را وارد می کنم ولی انشاالله وقتی تمام شد، وبلاگ تخصصی تر میشه! اگر در این زمینه مطلب یا موضوعی هست که می توانید با سندیت مطرح کنید خوشحال می شم به من کمک کنید!

تارنماهای آموزش زبان – گرامر

برای یادگیری گرامر زبان انگلیسی تارنماهای متنوعی در اینترنت موجود هست که چند تا از انها به عنوان نمونه اینها هستند.

آموزش گرامر:

 دانشگاه ویکتوریا، دانشگاه ایلینویز، دانشگاه پوردیو، Ego4u Edufind - Englishleap

 -English-4u - Englishlearner Quickanddirtytips

 

تمرین گرامر

Roadtogrammar Englishmedialab Rong-chang

ادامه نوشته

به راحتی

به راحتی می شود درمورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ، ولی به سختی می شود اشتباهات خودرا پیدا کرد.

به راحتی می شود بدون فکرکردن حرف زد ، ولی به سختی می شود زبان را کنترل کرد.


به راحتی می شود کسی را که دوستش داریم ازخود برنجانیم ، ولی به سختی می شود این رنجش را جبران کنیم .


به راحتی می شود کسی را بخشید ، ولی به سختی می شود از کسی تقاضای بخشش کرد.

به راحتی می شود قانون را تصویب کرد ، ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.

به راحتی می شود به رویاها فکر کرد ، ولی به سختی می شود برای به دست آوردن یک رویا جنگید.


به راحتی می شود هر روز از زندگی لذت برد ، ولی به سختی می شود به زندگی ارزش واقعی داد.


به راحتی می شود به کسی قول داد ، ولی به سختی می شود به آن قول عمل کرد.


به راحتی می شود اشتباه کرد ، ولی به سختی می شود از آن اشتباه درس گرفت .


به راحتی می شود گرفت ، ولی به سختی می شود بخشش کرد.

ادامه نوشته

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

ادامه نوشته

مجموعه بشقاب هایی برای اموزش گرامر زبان

 

 

 

ادامه نوشته

FOR OTHERS

هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی‌کند

رودخانه‌ها، آب خود را مصرف نمی‌کنند

درختان، میوه خود را نمی‌خورند

خورشید، گرمای خود را استفاده نمی‌کند

ماه، در ماه عسل شرکت نمی‌کند

گل، عطرش را برای خود گسترش نمی‍دهد

 

 

 

پس؛ زندگی برای دیگران، قانون طبیعت است .....

ادامه نوشته

تبلیغ خداپرستی..

داداشی به نظر تو زندگی بعد از تولد وجود داره ؟ آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟ نه! من به این اراجیف اعتقادی ندارم؛ من یک روشنفکرم! مگه تا حالا مامانو دیدی؟!

ادامه نوشته

معرفي 15 سايت بي نظير براي آموزش زبان انگليسي

درباره اهميت يادگيري زبان انگليسي بسيار سخن رفته است . اگه شما نيز قصد داريد زبان انگليسي را فرا گيريد يا زبان خود را تقويت نماييد امروز در ايران فاكس نيوز پانزده سايت بي نظير و ممتاز در اينترنت معرفي خواهم نمود كه اميدوارم جواب گوي نياز شما در زمينه يادگيري زبان انگيسي باشد .




livemocha اولين سايت شبكه اجتماعي مخصوص يادگيري زبانهاي خارجي در دنياست . در اين سايت دروس خود آموز ، نوشته ، صوت و ويدئوهايي متنوع و گوناگوني در اين زمينه ها وجود دارد اما اين ، همه قابليت هاي اين سايت نيست !
مهمترين خاصيت اين سايت اين است كه عده بسيار زيادي از علاقمندان به يادگيري زبان هاي خارجي در سرتاسر جهان در اين سايت گرد هم آمده اند و با امكاناتي كه اين سايت در اختيار آنها قرار گذاشته است قادر هستند با يكديگر با زبان پايه مورد علاقه خود ارتباط برقرار نمايند و زبان خود را بهبود بدهند . همچنين افراد بسيار زيادي در اين سايت وجود دارند كه به زبان مورد نظر شما تسلط كافي دارند و شما را در اين زمينه ياري مي دهند . نام ديگر آن را فيسبوك علاقمند به يادگيري زبانهاي خارجي بگذاريد ! lخودم هم به اين سايت علاقمند شدم بعد از نوشتن اين مطلب در سايت ايران فاكس نيوز حتما به اين سايت مراجعه خواهم نمود ! البته جالب است بدانيد اگر ايراني هستيد ، اگر در ايران نيستيد ولي نمي توانيد خوب فارسي صحبت كنيد اين سايت از علاقمندان به يادگيري زبان فارسي نيز پشتيباني مي كند .


هر علاقمند با يادگيري زبان انگليسي آرزو دارد دايره لغات خود را افزايش دهد . تخصص اين سايت نيز همين است . در ورژن رايگان اين سايت فايل هاي mp3 و فيدهاي پرباري علاوه بر آموزش هاي معمول به شما مي دهد و متدهاي گوناگوني را براي يادگيري به شما معرفي مي نمايد .

3-BBC
قسمت اموزش زبان هاي خارجي بي بي سي كه شامل زبان انگليسي نيز هست يك سايت آموزشي قوي و پربار است كه مطالب آن روزانه با موضوعات روز بروز مي شود . صوت و تصوير بسيار در اين سايت بكار رفته است .

اين سايت هم يك سايت بسيار مفيد براي كساني است كه دوست دارند زبان انگليسي را بعنوان زبان دوم خود بياموزند ! در اين سايت مجموعه كاملي از قوائد ، لغات ، آزمون ها و مباحث ESL و يك انجمن فعال گفتگو و همچنين استادان راهنما همگي به رايگان آماده خدمت به شماست .

اين سايت هم آموزش خود را بر مبناي زبان انگليسي زبان دوم قرار داده است . اين سايت درس هاي خود را به هشت نرحله تقسيم نموده است و از يك انجمن فعال گفتگو نيز بهره مي برد .

خب اين سايت براي كساني مفيد است كه پايه بسيار ضعيفي در انگليسي دارند . يازده مرحله دارد و در هر مرحله ممكن است درس هاي شمابه باشند پس در مجموع بيش از 50 درس در آن وجود دارد.

سايتي ديگري كه در ايران فاكس نيوز معرفي مي كنم در حقيقت يك دايركتوري مخصوص يادگيري زبان انگليسي است كه در آن مي توان لينك هاي بسيار زيادي به فيلم هاي آموزشي ، سايت هاي آموزش زبان ، گرامرها ، تلفظ ها و سايت هايي از اين قبيل يافت.

اين هم نرم افزار خو آموز زبان انگليسي شامل مقاله ، بازي و دانلود است . همچنين براي راحتي كاربران واژگان اين نرم افزار به 100 زبان دنيا ترجمه شده است .

اين سايت نيز در كنار آموزش ويدئوهاي صوتي و تصويري بسيار زيادي در كنار چت و گفتگوي ان لاين به شما مي دهد .

اين سايت كه بر پايه وب 2 ساخته شده است به شما كمك مي كند تا با دوستيابي ، شركاي خود براي يادگيري زبان انگليسي را بيابيد . همچنين صدها مقاله ، ويدئو ، صوت و تصوير در اين سايت اجتمي يافت مي شود .

در اين سايت مي توانيد ازمون هاي زبان انگليسي در همه مراحل از پايه تا پيشرفاته و به تفكيك موضوع از قبيل واژگان ، گرامر ، سطح را بيابيد .

در اين سايت با بازي هاي متنوع به شما زبان انگليسي را اموزش مي دهد.

اين سايت بر پايه صوت بيش از بيست زبان مختلف را آموزش مي دهد . شما مي توانيد فايل ها را بصورت mp3 دانلود نماييد و هر مكان كه مايليد از آن استفاده نماييد .

براي قوي كردن دايره لغات در سه زبان انگليسي ، فرانسه و اسپانيايي در درس هاي 90 روزه


گاهي اوقات گوش دادن بهترين شيوه آموزشي است . در اين سايتدبيش از چهل درس بر پايه صوت مي توانيد بيابيد .

منبع:

http://www.iranfoxnews.com

چهار اصل زندگی زرتشت



از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

                                                گفت : چهار اصل

1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم

2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم

3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم

4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم

ادامه نوشته

پوشش


      


بی حجابی آزادی نیست... چون هیچ صاحب خانه ای به نام آزادی،

              دیوارخانه خود را برنمی دارد !!

       به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند ... که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

ادامه نوشته

سخنان رهبر انقلاب درمورد وبلاگ نویسان


تذکر اول رهبر عزیز انقلاب به وبلاگ نویسان؛
«واقعاً یکى از چیزهایى که ما همه‌مان [باید توجه کنیم]، به مردم هم باید بگوییم، یاد بدهیم که توجه بکنند این است که: به صرف توهم این که حالا این کار مصلحت دارد، دست‌شان را، یا قلم‌شان را، یاوبلاگ‌شان را آزاد نکنند که هر چه به دهن‌شان آمد، آن را بگویند؛ اینجور نیست، چون وسایل مدرن امروز همه مشمول همین حکم است. یعنى خواندن وبلاگ هم مثل خواندن کاغذ است، کتاب است، نامه است، مثل شنیدن حرف است. استماع غیبت شامل همه‌ى اینها می‌شود؛ یعنى ملاک استماع در اینها وجود دارد مسلماً.»
تذکر دوم رهبر فرزانه انقلاب؛
«فضاى اهانت و هتک حرمت در جامعه، یکى از آن چیزهایى است که اسلام مانع از آن است؛ نباید این اتفاق بیفتد. فضاى هتک حرمت، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق است، هم خلاف عقل سیاسى است.انتقاد، مخالفت، بیان عقاید با جرأت، هیچ اشکالى ندارد؛اما دور از هتک حرمت‌ها و اهانت‌ها و فحاشى و دشنام و این چیزها.همه هم در این زمینه مسئولند. این کار علاوه بر اینکه:فضا را آشفته می‌کند،و اعصاب آرام جامعه را به هم می‌ریزد،که امروز احتیاج به این آرامش هست “خداى متعال را هم از ما خشمگین می‌کند.»

ادامه نوشته

آیین نامه اجرایی اولین جشنواره کشوری وبلاگ نویسی از قلم تا قدم

ادامه نوشته

هـــر چـــی رهـــبرمون بگـــهــ

عراقی ها گشته بودند..پیدایش کرده بودند


آورده بودندش جلوی دوربین برای مصاحبه


صورت بدون مویش،صدای بچه گانه ش،همه چیز جور بود


پرسید:قبل از جنگ چه کار میکردی؟


گفت:درس میخوندم


پرسید:کی تو رو به زور فرستاده جبهه؟


گفت:نمی اوردنم،به زور اومدم،با گریه و التماس


پرسید:اگر صدام آزادت کنه چیکار میکنی؟


گفت: "ما رهبر داریم هر چی رهبرمون بگه "


فقط همین دو تا سوال را پرسیدبودند که یک نفر گفت: کات!



ادامه نوشته

عاشورا در انديشه امام خمينى‏قدس سره‏


ابواحسان ميانجى‏


نهضت حسينى، پيام‏آور اصلاحات حقيقى در دين محمدى است، از اين‏روى مسلمانان اصلاح طلب در هر عصر و دوره‏اى، براى اصلاح دين خود، جوهره‏اصلاح‏خواهى را از نهضت حسينى انتخاب و به عنوان دستور عمل خويش در حركت‏هاى اصلاح‏گرى برگزيده‏اند. امام خمينى‏قدس سره نيز براى برپايى نهضت احياگرى و اصلاحى خود و نيز برقرارى حكومت صالحان، از همين الگو استفاده كرد و در سرتاسر دوران نهضت، شعارها، برنامه‏ها، اموراجرايى و... را بر پايه آن طراحى و اجرا كرد. وى براى بهره‏گيرى بيش‏تر از اين الگو، در دوبخش يعنى «افسادهايى كه وجود داشت» و «اصلاح‏هايى كه ايجاد شد تا بار ديگر دين به عرصه اجتماع برگردد»، سخن گفته است. در اين مقاله مى‏خواهيم با عنايت به سخنان رهبر فقيد انقلاب در اين دو بخش، الگويى براى اصلاحات در دوران معاصر بيابيم.

افسادهاى امويان‏
اين افسادها را در چند محور مى‏توان بررسى كرد:

الف) افساد در حكومت‏

1. غصب خلافت:
از منظر امام خمينى‏قدس سره غصب مقام خلافت پيامبر، يكى از انحراف‏هايى بود كه از سوى حزب اموى بر جامعه اسلامى تحميل شد1، به گونه‏اى كه منشأ بسيارى از كج‏روى‏ها و بروز ضدّ ارزش‏ها شد. از اين منظر، حكومت و قدرت، به عنوان مؤثرترين ابزار، توانست ارزش‏هاى دينى در تمام بخش‏هاى ديگر را نيز متأثر سازد.
اين غصب، به واقع از اين حيث بود كه مرتجعان اموى، صلاحيت لازم براى خليفه رسول بودن را نداشتند. امام خمينى‏قدس سره اين حقيقت را چنين به تصوير كشيده است.
«يزيد، كه خوب، يك حكومت قلدرى بود، يك حكومت مقتدرى بود و اظهار اسلام هم مى‏كرد واز قوم و خويش‏هاى خود اين‏ها هم بود، در عين حالى كه اظهار اسلام مى‏كرد حكومتش به خيال خودش حكومت اسلامى بود، خليفه رسول اللّه به خيال خودش بود، لكن اشكال اين بود كه يك آدم ظالمى است كه بر مقدّرات يك مملكت بدون حق تسلط پيدا كرده است».2

2. ايجاد تغيير در چگونگى دستيابى به حكومت‏
حكومت و خلافتى كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم براى جامعه پس از خود پيش‏بينى كرده بود، برپايه شاخص‏هاى ارزشى بود. براين اساس براى دستيابى به حاكميت بردين‏داران جايى براى ملاك هايى ديگر وجود نداشت. اما بعد از وفات پيامبر اين شاخص نيز به شكل‏هاى مختلف مورد تعرض قرار گرفت تا اين‏كه خطرناك‏ترين نمونه آن توسط معاويه اتخاذ شد و آن، موروثى كردن حكومت، يعنى «فدا كردن تمام ملاك‏ها و معيارهاى لازم جهت جاودان‏سازى جامعه دينى» بود. امام خمينى‏قدس سره خطر اين رويكرد به قدرت را بيش از خطر غصب خلافت مى‏داند و معتقد است:
«خطرى كه معاويه و يزيد بر اسلام داشتند، اين نبود كه غصب خلافت كردند؛ اين يك خطر كمتر از آن بود. خطرى كه اين‏ها داشتند، اين بود كه اسلام را به صورت سلطنت درمى‏خواستند بياورند... اين مهم بود.»3
«سلطنت و ولايتعهدى همان طرز حكومت شوم و باطلى است كه حضرت سيدالشهداءعليه السلام براى جلوگيرى از آن قيام فرمود... اسلام سلطنت ولايتعهدى ندارد.»4

3. هماهنگ سازى اسلام با سلطنت و معرفى اسلام به عنوان رژيم طاغوتى:
بعد از دست‏يابى اموى‏ها به حكومت، ضرورى‏ترين اقدام در جامعه اسلامى، همرنگ‏سازى حاكميت جديد با باورها و دين مردم بود؛ چه در غير اين صورت، توان دينى مردم اجازه تثبيت نظام منافق‏پيشه را نمى‏داد. از اين روى اموى‏ها كه هيچ اعتقادى به دين نداشتند، كوشيدند تا درگام بعدى، اسلام را با سلطنت هماهنگ جلوه داده و هرگونه تضاد و فاصله بين آن دو را كم رنگ و يا بى‏معنا نشان دهند. اين التقاط مى‏توانست از هجوم اعتراض‏آميز و بنيان برانداز دين‏داران به سوى حكومت جديد، جلوگيرى و بهانه تمام مخالفان را نيز سلب كند.
پى آمد اين سياست، معرفى اسلام به عنوان رژيم طاغوتى بود كه بعد از سياست مذكور رخ مى‏داد.
«رژيم منحط بنى‏اميه مى‏رفت تا اسلام را رژيم طاغوتى، و بنيانگذار اسلام را بر خلاف آنچه بوده معرفى كند. معاويه و فرزند ستمكارش به اسم خليفه رسول اللّه با اسلام آن كرد كه چنگيز با ايران و اساس مكتب وحى را تبديل به رژيم شيطانى نمود.»5
«حضرت سيدالشهداءعليه السلام ديدند كه معاويه و پسرش -خداوند لعنتشان كند اين‏ها دارند مكتب را از بين مى‏برند، دارند وارونه اسلام را جلوه مى‏دهند...»6
«... قيام بر ضدّ سلطنت طاغوتى بود، آن سلطنت طاغوتى كه اسلام را مى‏خواست به آن رنگ درآورد كه اگر توفيق پيدا مى‏كردند، اسلام يك چيز ديگر مى‏شد، اسلام مى‏شد مثل رژيم دوهزار و پانصد ساله سلطنت...»7

ب) افساد در دين‏
تسلط اموى‏ها بر حكومت در جامعه مسلمانان، علاوه بر آن كه انحراف در مسير زمامدارى را در پى‏داشت، آسيب‏هاى جدّى به دين و اسلام وارد كرد؛ آسيب‏هايى كه گاه تا حدّ نابودى اسلام پيش مى‏رفت. افسادهاى امويان در دين را با توجه به سخنان امام خمينى‏قدس سره مى‏توان در ضمن چند فصل مرور كرد:

1. آلوده كردن سيماى مكتب‏
امام خمينى‏قدس سره در اين باره مى‏فرمايد:
«آن روزى كه وجهه اسلام بخواهد درش خدشه وارد بشود، آن روز است كه بزرگان اسلام جانشان را دادند براى او. در زمان معاويه و در زمان پسر خلف معاويه، مسلم اين طور بود كه چهره اسلام را اين‏ها داشتند قبيح مى‏كردند. به عنوان خليفةالمسلمين، به عنوان خليفه رسول اللّه آن جنايات را مى‏كردند... اين است كه خطر مى‏اندازد اسلام را...»8

2. وارونه‏كردن دين و متروك‏سازى ارزش‏ها
امام خمينى‏قدس سره در مورد وارونه‏سازى دين توسط اموى‏ها مى‏فرمايد:
«اين‏ها اصل اساس اسلام را وارونه مى‏خواستند بكنند. سلطنت بود، شرب خمر بود، قمار بود در مجالسشان. خليفه رسول اللّه در مجلس شرب خمر و در مجلس قمار و باز خليفه رسول اللّه نماز هم مى‏رود در جماعت مى‏خواند.»9
نتيجه حاكميت ناصالحان، چيزى جز بى‏توجهى به ارزش‏هاى الهى نيست. زيرا ارزش‏هاى الهى با اساس حكومت باطل و ناشايست‏ها، تعارض دارد و حكومت ارزش‏ها به معناى محكوميت حاكمان فاسق مى‏باشد. امام حسين‏عليه السلام در يكى از منازل، در مسير خود به سوى كربلا فرمود:
«اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ وَ اَنَّ الدُّنيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ و اَدْبَرَ مَعْرُوفُها وَاْسَتَمَرَّتْ حذاءً فَلَمْ يَبْقَ مِنْها اِلاَّ صُبابَةٌ كُصابَةِ الاِْناءِ وَ خَسيسُ عَيْشٍ كَالمَرْعىَ الوَيْلِ. اَلاتَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لايُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لايُتَناهى‏ عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ مِنْ لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً؛10
چيزى پيش آمد كه مى‏بينيد و به درستى كه دنيا دگرگون شده و به بدى روى آورده است و نيكى‏هاى آن پشت كرده‏اند و با شتاب در حال گذرند. پس از آن جز اندكى چون ته مانده آب در ظرفى، و زندگى پستى چون چراگاهى بسيار بد، به جاى نمانده است. آيا نمى‏بينيد كه به حق عمل نمى‏شود و از باطل بازدارى نمى‏شود. حقّا كه مؤمن بايد ملاقات با خدا را بخواهد...»
امام خمينى‏قدس سره با اشاره به همين حقيقت، تأكيد مى‏كرد:
«مى‏بينيد كه معروف عمل بهش نمى‏شود و منكر بهش عمل مى‏شود. انگيزه اين است كه معروف را اقامه [نكند ]و منكر را از بين ببرد.»11
علاوه بر اين، خود حاكمان جور، به منكرات دامن مى‏زدند و محرّمات الهى را هتك مى‏كردند و اين، گامى ديگر در مسير محوى عملى ارزش‏هاى نبوى بود. برخى از كلمات امام خمينى‏قدس سره درباره اين موضوع چنين است.
«چرا من در مقابل اين آدم قيام كردم، براى اين‏كه اين، عهد خدا را شكسته است و سنّت پيغمبر را مخالفت كرده است و حرمات اللّه تعالى را نكث كرده است و نقض كرده است.»12
«شرب خمر مى‏كردند، امام جماعت هم بودند. مجالسشان مجالس لهو و لعب بود، همه چيز در آن‏ها بود، دنبالش هم جماعت بود. امام جماعت هم مى‏شدند، امام جماعت قمارباز، امام جمعه هم بودند و منبر هم مى‏رفتند و اهل منبر هم بودند... به اسم خلافت رسول اللّه بر ضدّ رسول اللّه قيام كرده بودند. فريادشان، لااله الاّ اللّه بود و بر ضدّ الوهيت قيام كرده بودند. اعمالشان، رفتارشان، رفتار شيطانى بود لكن فريادشان، فرياد خليفه رسول اللّه.»13

3. جايگزين‏سازى ارزش‏هاى جاهلى‏
گام بعدى در افسادهايى كه بنى‏اميه براى بازگشت به دوران قبل از پيامبر پيش گرفتند و كوشيدند جامعه دينى را به آن نزديك كنند، سياست جايگزين‏سازى ارزش‏هاى جاهلى به جاى ارزش‏هاى الهى بود. به اين طريق، آنان ابزار لازم براى تثبيت حكومت بر پايه ارزش‏هاى مورد نياز را مى‏يافتند و قدم مهمى در انهدام اسلام برمى‏داشتند. امام خمينى‏قدس سره مى‏فرمود:
«آن‏ها (بنى اميه) مى‏خواستند اصل اسلام را بيرند و يك مملكت عربى درست كنند.»14
«اين‏ها مى‏خواستند كه اللّه را بردارند، طاغوت را جايش بنشانند. همان مسائل جاهليت....»15

4. حاكميت بخشيدن به منطق جاهلى‏
تمام تلاش‏هاى حزب نفاق و ارتجاع بنى‏اميه براى به حاكميت رساندن منطق جاهلى و باورهاى غير دينى خود بود. امرى كه كوشيدند به ترتيب با «آلوده كردن سيماى مكتب»، «وارونه‏سازى دين و ارزش‏ها»، «متروك كردن ارزش‏ها» و «جايگزين‏سازى ارزش‏هاى جاهلى» به آن دست يابند. اين حقيقتى است كه در طول تاريخ بارها از زبان سران بنى‏اميه گفته شد. امام خمينى‏قدس سره با اشاره به اين سخنان، فرمود:
«منطق جاهليت ابوسفيانيان كه مى‏خواستند قلم سرخ بر وحى و كتاب بكشند، و يزيد يادگار عصر تاريك بت پرستى كه به گمان خود با كشتن و به شهادت كشيدن فرزندان وحى اميد داشت اساس اسلام را برچيند و با صراحت و اعلام «لاخَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ» بنياد حكومت الهى را بركند...»16

5. نابودسازى اسلام اصيل‏
آن گاه كه تعارض حاكميت منطق جاهلى در عرصه اجتماعى، با منطق الهى پيش آمد، حاكمان مرتجع حزب نفاق، تلاش مضاعفى را براى نابودى اسلام آغاز كردند، تا منطق ابوسفيان يگانه سخن روز باشد و ارزش‏هاى عصر قبل از اسلام، بار ديگر بقاى آنان را تضمين كند. امام خمينى‏قدس سره از اين هدف نهايى چنين ياد مى‏كند:
«آن‏ها مى‏خواستند اصل اسلام را ببرند.»17

ج) افساد در جامعه دينى‏
بخش سوم از افسادهايى كه رجعت‏طلبان بنى‏اميه به وجود آوردند، به حوزه ارتباط حاكمان با مردم مربوط مى‏شود. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با انقلاب بزرگى كه ايجاد كرده بود، اين ارتباط را بر مبناى خدمت به خلق و حفظ عزّت و كرامت آنان بنا نهاده بود و با مهربانى و به صورتى خيرخواهانه، مشورتى و هدايت‏گر با مردم رفتار مى‏كرد.
حكومت‏هاى قبل از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به دليل تحميلى بودن حاكمان، بر پايه سلطه و سلطنت استوار بودند. اين امر، تنعّم و عيش‏جويى آنان را به دنبال داشت و حكومت، وسيله‏اى براى استثمار و استعمار و وصول به مقاصد پست بود. چون اين امور به زيان توده مردم بود، حاكميت نمى‏توانست در اجراى آن‏ها با خود مردم مشورت كند. از اين رو استبداد حكّام رسم و سنّت جاهلى شده بود.
از سوى ديگر، چون حاكمان جاهلى حكومت را غالباً با تحميل به چنگ مى‏آوردند، هيچ شرط و محدوده‏اى را براى خود قائل نبودند. از اين رو حكومتى كه مرتجعان اموى در پى رجوع به آن بودند، برپايه سلطه، استعمار، استثمار، استبداد و خودكامگى بى‏حدّ و حصر استوار بود.
در ارتباط با افسادهايى كه بنى‏اميه در تعامل مردم و حاكمان به وجود آوردند، امام خمينى‏قدس سره به موضوعاتى چند اشاره مى‏كند كه برخى از آن‏ها عبارتند از:

1. نابود كردن عدالت و آزادى‏
«در صدر اسلام پس از رحلت پيغمبر ختمى (مرتبت)، پايه‏گذار عدالت و آزادى مى‏رفت كه با كجروى‏هاى بنى‏اميه، اسلام در حلقوم ستمكاران فرو رود و عدالت در زير پاى تبهكاران نابود شود...»18
«سيدالشهداء سلام اللّه عليه وقتى مى‏بيند كه يك حاكم ظالمى، جائرى در بين مردم دارد حكومت مى‏كند، تصريح مى‏كند حضرت كه اگر كسى ببيند كه حاكم جائرى در بين مردم حكومت مى‏كند، ظلم به مردم مى‏كند...»19
«يزيد يك آدمى بود كه به حسب ظاهر متشبث به اسلام بود... اما از آن طرف معصيت‏كار بود، مخالف سنّت رسول اللّه مى‏كرد. رسول اللّه سنّتش اين است كه بايد با مردم چه جور عمل بكنند، او خلافش عمل مى‏كرد. بايد حفظ دماء بشود، دماء مسلمين را مى‏ريخت. بايد مال مسلمين هدر نرود، او هدر مى‏داد مال مسلمين را؛ همان شيوه‏اى كه پدرش معاويه هم داشت...»20

2. استثمار ملت‏
«... سلطان عصرى كه شهادتين را مى‏داد و مى‏گفت كه من خليفه پيغمبر هستم. براى اين كه يك آدم قاچاق بود؛ براى اين كه يك آدمى بود كه مى‏خواست اين ملت را استثمار كند. مى‏خواست بخورد اين ملت را. منافع ملت را مى‏خواست خودش بخورد و اتباعش بخورند.»21

اصلاحات حسينى‏عليه السلام‏
در سه محور گذشته يعنى (حكومت، دين و جامعه) و در مقابل افسادهاى بنى‏اميه، اصلاحات حسينى را با توجه به كلام امام خمينى‏قدس سره مطرح مى‏كنيم.

الف) اصلاحات نسبت به حكومت‏

1- الف) نسبت به حكومت فاسد
امام حسين‏عليه السلام در ارتباط با حكومت و براى ايجاد اصلاحات، اقدامات خود را در دو محور زير انجام مى‏دهد.
1- برخورد با حكومت طاغوت
2- برخورد با حكومت اسلامى‏
الف) برخورد با حكومت طاغوت‏
در اين بخش، امام حسين‏عليه السلام اقداماتى را انجام داد كه برخى از آنها عبارتند از:

1. مخالفت با سلطه يزيد
پس از تحكيم سلطنت معاويه و پيروزى حركت ارتجاعى، موضوع موروثى كردن سلطنت در خاندان بنى‏اميه پيش آمد. اين كار بيش از سلطنتى شدن رويه حكومت و طرز تصدى آن، خطرناك بود و منافى اسلام به نظر مى‏رسيد. چون شيوه‏اى تصدى ضد اسلامى قهر و غلبه تا اين جا فقط توانسته بود معاويه را بر تخت بنشاند، اما موروثى شدن، سلسله‏اى از سلاطين جابر را بر گردن مردم سوار و در جامعه استوار مى‏ساخت.
معاويه از اوان تحكيم حكومتش چون ميدان را بلامنازع يافت، در انديشه ولايتعهدى يزيد فرو رفت تاحكومتش را در نسل خود پايدار گرداند. هفت سال تمام در پى راضى كردن اين و آن بود و براى اين مقصود، به نزديكان هديه مى‏داد و بيگانگان را با رشوه نرم مى‏ساخت و سرانجام به صراحت، مقصود خود را بيان كرد و خواهان بيعت براى يزيد شد.22
اين امور جملگى موجب شدت مخالفت امام حسين‏عليه السلام مى‏شد. امام خمينى‏قدس سره در باره اين مخالفت مى‏فرمايد:
«سلطنت و ولايتعهدى، همان طرز حكومت شوم و باطلى است كه حضرت سيدالشهداء - عليه السلام - براى جلوگيرى از برقرارى آن، قيام فرمود و شهيد شد. براى اين كه زير بار ولايتعهدى يزيد نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد.»23

2- امر و نهى حكومت‏
امام خمينى‏قدس سره در باره انگيزه امام حسين‏عليه السلام از نهى از منكر، در مقابل كارهاى زشت حاكمان زمان خود، مى‏فرمايد:
«از حضرت سيدالشهداء - سلام اللّه عليه - خطبه‏اى نقل شده است كه در آن خطبه علت قيام خودشان را بر ضدّ حكومت وقت ذكر فرموده‏اند و آن، اين است كه فرموده‏اند خطاب به مردم كه پيغمبر اكرم فرموده است كه كسى كه ببيند يك سلطان جائرى حلال مى‏شمرد محرّمات اللّه را، چيزهايى را كه خداوند حرام كرده است، اين آزاد مى‏گذارد و مخالف سنّت رسول اللّه عمل مى‏كند و عهد خدا را مى‏شكند، اگر كسى ديد يك سلطان جائرى اين كارها را مى‏كند و مع ذلك ساكت شد و تغيير نداد با قول خودش با عمل خودش، خداى تبارك و تعالى حتم كرده است... كه جاى او را هم جاى همان سلطان جائر در آخرت قرار بدهد.»24
«اين كه حضرت ابى‏عبداللّه - عليه السلام - نهضت كرد و قيام كرد با عدد كم در مقابل اين، براى اين كه گفتند تكليف من اين است كه استنكار كنم، نهى از منكر كنم.»25
در گفتارى ديگرى امام راحل‏قدس سره مردم را به الگوگيرى از حضرت سيدالشهداء در زمينه نهى از منكر توصيه كرده و مى‏فرمايد:
«ما كه تابع حضرت سيدالشهداء هستيم بايد ببينيم كه ايشان چه وضعى در زندگى داشت؛ قيامش، انگيزه‏اش نهى از منكر بود...»26

3. نابودسازى حكومت طاغوت‏
«انگيزه‏اش نهى از منكر بود... مِنْ جمله قضيه حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود.»27
«كربلا كاخ ستمگرى را با خون خود در هم كوبيد.»28
«سيدالشهدا - عليه السلام - نهضت عظيم عاشورا را بر پا نمود و با فداكارى و خون خود و عزيزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بنى اميه را محكوم و پايه‏هاى آن را فرو ريخت.»29

4- شكست ابدى تفكّر بنى اميه‏
«يعنى بنى‏اميه را تا ابد شكست داد... يعنى اين اسلامى كه بنى اميه مى‏خواست بد نمايش بدهد و با ادعاى خلافت برخلاف موازين انسانى عمل بكند، آن را سيدالشهدا - سلام اللّه عليه - با نثار خون خودشان آن رژيم را، رژيم فاسد را شكست داد.»30
«بساط معاويه را كه مى‏خواست اسلام را به صورت يك امپراطورى در آورد، برگرداند به زمان جاهليت و آن اوضاع جاهليت، شكستش دادند. يزيد و اتباع يزيد دفن شدند تا ابد و لعن مردم برآن هاست تا ابد؛ لعن خدا هم بر آنهاست.»31
«سيدالشهداء - سلام اللّه عليه -... اساس سلطنت آن خبيث را به هم شكستند... اساس سلطنتى كه مى‏خواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتى در آورد.»32

5. جلوگيرى از گسترش تفكّر جاهلى‏
«اگر سيدالشهداء نبود، اين رژيم طاغوتى را اين‏ها تقويت مى‏كردند، به جاهليت بر مى‏گرداندند. اگر حالا من و تو هم مسلم بوديم، مسلم طاغوتى بوديم نه مسلم امام حسينى.»33

2- الف) نسبت حكومت اسلامى‏
قيام امام حسين‏عليه السلام همان گونه كه از يك سو به تخريب و نابودى حكومت جور مى‏انجامد، از سويى ديگر باحكومت اسلامى و سرنوشت آن ارتباط پيدا مى‏كند، به گونه‏اى كه هم پاى نابودى طاغوت و شكست ارتجاع و حزب نفاق، آن حضرت موفق مى‏شود خلافت اسلامى را به مسير اصلى خود، هرچند در يك مدت زمانى طولانى، بازگرداند. از اين ديدگاه نيز امام خمينى‏قدس سره به نهضت حسينى مى‏نگرد و در چند محور، موضوع را تبيين مى‏كند:

1. تلاش براى ايجاد حكومت اسلامى‏
«كسى كه فرمايشات ايشان را از وقتى كه از مدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند و از مكه آمدند بيرون، حرف‏هاى ايشان را مى‏شنود، همه را، مى‏بيند كه ايشان متوجه بوده است كه چه دارد مى‏كند. اين جور نبود كه آمده است ببيند كه، بلكه آمده بود حكومت هم مى‏خواست بگيرد، اصلاً براى اين معنا آمده بود و اين يك فخرى است و آن‏هايى كه خيال مى‏كنند كه حضرت سيدالشهداءعليه السلام براى حكومت نيامده، خير، اين‏ها براى حكومت آمدند. براى اين كه بايد حكومت دست مثل سيدالشهداءعليه السلام باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهداء هستند باشد.»34

2. مبارزه براى تداوم نظام سياسى و اجتماعى اسلام‏
«سيدالشهدا - عليه السلام - كه تمام جهات مادى خود را به معرض خطر در آورد و فدا كرد،... در فكر آينده اسلام و مسلمين بود. به خاطر اين كه اسلام در آينده و در نتيجه جهاد مقدس و فداكارى او در ميان انسان‏ها نشر پيدا كند و نظام سياسى و نظام اجتماعى آن در جامعه ما برقرار شود، مخالفت نمود، مبارزه كرد و فداكارى كرد.»35

ب) اصلاح در دين‏
اقدامات امام حسين‏عليه السلام علاوه بر آن كه تحركات ارتجاعى حزب نفاق در بخش حكومت را خنثى كرد، در بخش دين نيز توانست تلاش بنى‏اميه براى محو اسلام را ناكام گذارد. باتوجه به سخنان امام خمينى‏قدس سره اقدامات امام حسين‏عليه السلام در اين مورد عبارتند از:

1. شفاف سازى در دين‏
«اين‏ها اصل اساس اسلام را وارونه مى‏خواستند بكنند... اين خطر را سيدالشهداءعليه السلام دفع كرد»36
«قتل سيدالشهداء يعنى اين اسلامى كه بنى‏اميه مى‏خواست به نمايش بدهد... سيدالشهداء - سلام اللّه عليه با نثار خون خودشان آن رژيم را، رژيم فاسد را شكست داد.»37

2. احياى اسلام‏
«اسلام را تا حالايى كه شما مى‏بينيد اينجا ما نشسته‏ايم، سيدالشهداءعليه السلام زنده نگه داشته است.»38
«سيدالشهداء كشته شد، مكتبش محفوظ بود، بلكه مكتب را زنده كرد. با اين كشته شدن مكتب را زنده كرد.»39
«اگر عاشورا و فداكارى خاندان پيامبر نبود، بعثت و زحمات جان فرساى نبىّ‏اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را طاغوتيان آن زمان به نابودى كشانده بودند...»40

3. جاودان سازى اسلام اصيل‏
«اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست كه اسلام رهايى‏بخش و قرآن هدايت افروز را جاويد نگه دارد و با خون شهيدانى چون فرزندان وحى، احياء و پشتيبانى فرمايد و از آسيب دهر نگه دارد و حسين بن على، آن عصاره نبوّت و يادگار ولايت را برانگيزد تا جان خود و عزيزانش را فداى عقيدت خويش و امت معظم پيامبراكرم نمايد تا در امتداد تاريخ، خون پاك او بجوشد و دين خدا را آبيارى فرمايد و از وحى و از ره آوردهاى آن پاسدارى نمايد.»41
«شهادت سيّد مظلومان و هواخواهان قرآن در عاشورا، سرآغاز زندگى جاويد اسلام و حيات ابدى قرآن كريم بود.»42
«سيدالشهدا - سلام اللّه - عليه مذهب را بيمه كرد. با عمل خودش اسلام را بيمه كرد.»43

ج) اصلاح نسبت به جامعه‏
برخى از اقدامات امام حسين‏عليه السلام براى ايجاد اصلاح در جامعه اسلامى، عبارتند از:

1. عدالت‏خواهى‏
«[در] زندگى سيدالشهداءعليه السلام، زندگى حضرت صاحب - سلام اللّه عليه - زندگى همه انبياء عالم... اين معنا بوده است كه در مقابل جور، حكومت عدل را مى‏خواستند درست كنند.»44
«سيدالشهداء - سلام اللّه عليه - از همان روز اول كه قيام كردند براى اين امر، انگيزه‏شان اقامه عدل بود.»45

2. ظلم ستيزى‏
«سيدالشهداء - سلام اللّه عليه - تمام [اصحاب ]خودشان را، همه جوانان خودش را... در راه خدا داد و براى... مخالفت با ظلم قيام كرد.»46
«حضرت سيدالشهداء - سلام اللّه عليه - به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد.»47

3. الگوسازى براى آيندگان‏
حركت امام حسين‏عليه السلام الگوى بسيار مناسبى براى انسان‏هاى آزاده و اصلاح طلب است. امام خمينى‏قدس سره به نقش الگويى اين حركت اشاره كرده و مى‏فرمايد:
«گمان نكنيد كه اگر اين مجالس عزا نبود و اگر اين دستجات سينه زنى، و نوحه‏سرايى نبود، 15 خرداد پيش مى‏آمد. هيچ قدرتى نمى‏توانست 15 خرداد را آن طور كند مگر قدرت خون سيدالشهداء و هيچ قدرتى نمى‏تواند اين ملتى را كه از همه جوانب به او هجوم شده است و از همه قدرت‏هاى بزرگ براى او توطئه چيده‏اند، اين توطئه‏ها را خنثى كند، الاّ همين مجالس عزا.»48
«حضرت سيدالشهداء مطلبى كه فرموده‏اند اين مال همه است. يك مطلبى است عمومى، «مَنْ رَأى‏»؛ هركه ببيند، هركسى ببيند يك سلطان جائرى اين طور اتصاف به اين امور دارد و در مقابلش ساكت بنشيند، نه حرف بزند و نه عملى انجام بدهد، اين آدم جايش جاى همان سلطان جائر است.»49


پى‏نوشت‏ها:
1. صحيفه نور، ج 7، ص 36 (... كه غصب خلافت كردند...).
2. همان، ج 14، ص 15.
3. همان، ج 7، ص 37.
4. همان، ج 15، ص 204.
5. همان، ج 7، ص 236.
6. همان، ص 230.
7. همان، ص 36.
8. همان، ص 31.
9. همان، ص 36.
10. تحف العقول، ص 249.
11. صحيفه نور، ج 20، ص 189.
12. همان، ج 4، ص 42.
13. همان، ج 7، ص 230.
14. همان، ج 13، ص 158.
15. همان، ج 7، ص 37.
16. همان، ج 14، ص 265.
17. همان، ج 13، ص 158.
18. همان، ج 4، ص 100.
19. همان، ج 2، ص 208.
20. همان، ج 4، ص 42.
21. همان، ج 3، ص 8.
22. انقلاب تكاملى اسلام، جلال الدين فارسى، بخش سوم.
23. ولايت فقيه، ج 1، ص 8 و 7.
24. صحيفه نور، ج 4، ص 41.
25. همان، ج 14، ص 15.
26 و 27. همان، ج 20، ص 189.
28. همان، ج 9، ص 57.
29. همان، ج 4، ص 100.
30. همان، ج 7، ص 251.
31. همان، ج 11، ص 153.
32. همان، ص 150.
33. همان، ج 8، ص 70.
34. همان، ج 20، ص 190.
35. ولايت فقيه، ج 1، ص 123.
36. صحيفه نور، ج 7، ص 37.
37. همان، ص 251.
38. همان، ج 3، ص 225.
39. همان، ج 7، ص 230.
40. همان، ج 14، ص 263.
41. همان، ص 265.
42. همان، ص 263.
43. همان، ج 10، ص 216.
44. همان، ج 20، ص 191.
45 و 46. همان، ص 190.
47. همان، ج 17، ص 58.
48. همان، ج 16، ص 212.
49. همان، ج 4، ص 42.


ادامه نوشته

عاشورا؛ تجلّى ادب رحمانى‏


محمدجواد رودگر‏‏


چكيده:
ادب، حدّشناسى، قملرودانى و نگاهداشت جايگاه و حد خويشتن است كه بر معرفت نفس و معرفت ربّ استوار مى‏باشد؛ چه اين كه ادب انسانِ خودآگاهِ خداآگاه؛ ادب مع‏الله، ادب عندالله و حريم نگاهداشتن و شريعت محورى در فكر، قول و عمل است. در آينه كربلا و تابلوى عاشورا ادب انسانهاى كامل و متكامل، از امام و مأموم به صورت تمام عيار ترسيم و تصوير شده است. عاشورا در حقيقت، فرهنگستان ادب ولايى و توحيدى و ادبستان رحمانى و روحانى است و معلم و مربى، آن انسان كامل و امام زمان عاشورا؛ يعنى حسين بن على عليه‏السلام و شاگردان ايشان از بنى هاشم (عباس بن على عليه‏السلام ، قاسم بن الحسن عليه‏السلام ، على اكبر، زينب كبرى عليهاالسلام و...) و غير بنى هاشم (حرّ بن يزيد رياحى، زهير بن قين، حبيب بن مظاهر، اُمّ وهب، جُون و...) بوده‏اند.

هر كدام از آنان در مرتبه وجودى خود، ادب در برابر ولىّ‏الله و حجة‏الله، ادب در برابر خداى متعال و ادب حضور عنداللّهى را مراعات كرده و حيات طيّبه و زندگى پايدار پاك را با واژه ادب تفسير كردند. ناگفته نماند از باب «تعرف الاشياء باضدادها» آن سوى جبهه عاشورا؛ يعنى كاروان يزيدى جز حدّنشناسى و بى‏ادبى در مقابل «ولىّ خدا» و شريعت الهى، ظهور ديگرى نداشت. پس ادب سرمايه كمال و سعادت انسانى و بحران فيض الهى و مَجْلاى عنايت و بارقه ربوبى است كه عده‏اى از عاشوراييان را به ديدار خدا كشاند. در اين نوشتار، از ادب، نقش ادب در بيدارى، بينايى و گذر از خود به خدا و نيل به فيض لقاى رب از رهگذر ديدار امام و ولىّ خدا سخن رفته است.

عاشورا وجوه فراوانى دارد و تنها يك حادثه جزئى و پديده محدود به زمان، زمين و زمينه‏هاى خاص نيست بلكه به دليل ماهيت و هويت فراگير، جاودانه و قدسى و در عين حال الهى ـ انسانى، همه مرزهاى مادى و آفاق محدودنگريها را در نورديد. عاشورا ظهور انسان كامل و مُكَمِّل و تجلّى سلوك عقلى در بالاترين مراتبش و سلوك قلبى و باطنى در عميق‏ترين وجه آن است كه چگونه سالكان مجذوب و مجذوبان سالك(2) پروانه‏وار گرد شمع وجود مُراد و پير طريق خويش طواف مى‏كنند تا در شعله‏هاى شهودزايش به مقام محو و فنا تا مقام صحو و بقا نايل آيند. عاشورا تصويرى كامل از عشق، شور، شيدا و سلوك رحمانى است كه رابطه عارفانه و پيوند عاشقانه مريد و مراد و شاگرد و استاد را به عرصه وجود آورده و سرمشق و الگويى از كمال‏گرايى و جمال‏پرستى و شهد شهودخواهى گشته است تا به همه عشّاق كمال و جمال، پيام «كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكلها»(3) را با «عشق از اول سركش و خونى بود»(4) نشان دهد كه عقل در مسلخ عشق قربانى گردد و ديوانه خال لب دوست شود؛(5) در پرتو عشق و جذبات و جلواتش شكوفا شده و شكفته گردد و شناخت عقلى، به شهود عقلى تبديل شود. عاشورا ادب‏آموز جبرئيل عقل در همرأيى و همراهى پيامبر عشق گشته است تا روشن نمايد:

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند(6)

آرى! عاشورا درس نثار و ايثار در همه ابعاد و ساحتهاى وجودى به همه سالكان كوى دوست و عاشقان روى محبوب داد كه اگر كسى آستان‏بوسى حضرت دوست مى‏طلبد لا جرم بايد «سر در آستين» داشته و بذل جان نمايد و خون دل او بذر كمال، وصال و لقاء باشد.

مى‏توان با رويكردى تاريخى و حتى تحليل تاريخ، تاريخ علمى و فلسفه تاريخ مى‏توان به سراغ قيام كربلا رفت كه يك ضرورت عقلى، علمى و اجتماعى است و آموزه‏ها و بركات فراوانى نيز دارد اما بايد رويكردى فراتاريخى نيز به قيام كربلا داشت و با چشم ديگر به سيماى كربلا نگريست و چهره باطنى واقعه كربلا را به شهود نشست واز افق و زاويه‏اى ديگر به آن نگريست كه سيرت تاريخى است. اين نگاه، حديث امام صادق عليه‏السلام «كل يوم عاشوراء، كل ارض كربلاء و كل شهر محرم.»(7) را تفسير بلكه تأويل مى‏نمايد و انسان را هماره در معرض انتخاب، ساختن و سوختن، مسؤوليت‏پذيرى يا مسؤوليت‏گريزى، پيش به سوى نامحدود كمال و كمال نامحدود يا نامحدود نقص و نزول، گزينش صعود يا سقوط، عروج يا هبوط و... قرار مى‏دهد و همه حجابهاى زمانى و حصارهاى زمينى را در برمى‏گيرد تا انسان را ميهمان بزم عاشورا نمايد كه انسان چهره ظاهرى و باطنى، صورت و سيرت، مُلك و ملكوت، پيدا و ناپيدا و غيب شهودش را در آينه كربلا به نظاره نشيند كه آيا حسينى است يا يزيدى؟ چهره جنّتى دارد يا جهنّمى؟ سيماى زيبا دارد يا زشت؟ آيا به سوى نفس مطمئنه و بهشت جمال و جلال الهى در صيرورت و شدن است يا در گرداب وحشتناك و تيره و تاريك نفس امّاره و نفس مسوّله گرفتار آمده است؟ آيا مبادى به آداب وحيانى، نبوى، علوى و حسينى است يا آداب ظلمانى و ضلالتى جاهليت سنّتى و مدرن و اميّت خودپرستى و بت‏پرستى ضخيم و رقيق و شرك ذهنى و عينى را در متن حيات و هستى‏اش نهفته دارد؟ آيا ادب الهى و رحمانى دارد يا ادب شيطانى و نفسانى؟... .

پس اگر به تأويل حادثه كربلا و تفسير باطنى عاشورا بپردازيم و اندكى در افاق و انفس عاشورا درنگ نماييم، گوهرى جاودانه مى‏يابيم كه ثقل اكبر و كبير، ثقل اصغر و اكبر(8) و قرآن و عترت را در خويشتن متجلّى ساخته است و سيماى جهاد اكبر؛ يعنى جهاد بين عقل و عشق را به تصوير كشيده است.(9) اساسا عاشورا خودشناسى و انسان‏شناسى تمام عيار و ادب‏شناسى و ادب‏آموزى و تربيت‏شناسى و تربيت‏پذيرى همه جانبه است كه «حجت كامل» الهى براى همه اصحاب عقل و ارباب كشف و شاگردان مكتب وحى است. به همين جهت، در اين مقال تمام تلاش ما بر آن است تا جلوه‏اى از «ادب مع الله» و «ادب عندالله» كه محصول تركيب زيباى عقل و عشق و امتزاج متعالى «عقل و وحى» و اختلاط روشن فطرت عقلى و فطرت قلبى خواهد بود را نشان دهيم و از لابلاى پديده‏هاى ماندگار و ملكوت پيشه عاشورايى، معارف اخلاقى ـ عرفانى و آموزه‏هاى پايدار و زوال‏ناپذير سلوكى را استخراج كنيم و پيش روى كمال‏خواهان و معرفت‏اندوزان و تشنگان محبت قرار دهيم؛ نقش ادب را در بن مايه‏هاى حركت جوهرى، تجدد امثالى و حركت حبّى نشان دهيم و فصلى نوين در تفكر، تحقيق و تدقيق بگشاييم و ادب از ادبستان عاشورا و فرهنگ از فرهنگستان كربلا بياموزيم تا آگاهانه، عاقلانه و عاشقانه در «صراط مستقيم» الهى گام نهيم و قدمگاه و قرارگاه صدق(10) را زمينه‏اى براى «عند ربهم يرزقون»(11) و زاد راه «ارجعى الى ربك راضية مرضيه»(12) قرار دهيم و انسان كامل و مُكمِّل را اسوه حسنه خويش تلقى كنيم. در اين باره، در سه محور بحث مى‏كنيم:

الف) چيستى ادب؛
ب) ظهور و حضور ادب در ادبستان كربلا؛
ج) ثمرات و ره‏آورد ادب در اخلاق و عرفان.

چيستى ادب
استاد حسن‏زاده آملى در تعريف ادب مى‏فرمايد:
«ادب يعنى نگاهداشت حدّ هر چيز. به همين لحاظ علوم ادبى را علوم ادبى ناميده‏اند چون حافظ و نگهدار حدود معارف مربوط به خودند و هر رشته‏اى از علوم ادبى، ميزانى براى نگاهداشت حدّ معارف خود است...»(13)

علامه طباطبايى رحمه‏الله در تفسير الميزان مى‏نويسند:
«الادب ـ على ما يتحصل من معناه ـ هو الهيأة الحسنة التى ينبغى أن يقع عليه الفعل المشروع اما فى الدين او عند العقلاء فى مجتمعهم كآداب الدعاء و آداب ملاقاة الأصدقاء و ان شئت قلت: ظرافة الفعل. و لا يكون الا فى الامور المشروعة غير الممنوعة فلا أدب فى الظلم و الخيانة و الكذب و لا أدبَ فى الأعمال الشنيعه و القبيحه و لا يتحقق ايضا الا فى الافعال الاختياريه التى لها هيئات مختلفة فوق الواحدة...»(14)
يعنى: ادب، هيأت زيبا و پسنديده‏اى است كه سزاوار است هر عمل مشروعى، چه دينى باشد مثل آداب دعا و چه عقلى باشد مانند ديدار دوستان بر اساس آن انجام پذيرد. به تعبير ديگر ادب عبارت است از ظرافت عمل و عمل ظريف، عملى است كه اولاً مشروع بوده و منع تحريمى نداشته باشد؛ پس در ظلم و دروغ و خيانت و كارهاى قبيح، ادب معنا ندارد. ثانيا اختيارى باشد؛ يعنى شخص با اختيار و آگاهى خويش، آن را به صورتى محقق نمايد كه مصداق ادب باشد مثل آداب غذا خوردن، آداب نماز، آداب دعا و... كه اسلام مشخص كرده است و در آموزه‏هاى اسلامى مندرج است. پس دستورهاى الهى و بايد و نبايدهاى دينى، ادب‏آموز و فرهنگ‏پرورند و انسان تربيت يافته دين، همه افكار، افعال و احوالش را در بهترين شكل محقق مى‏سازد. اسلام، انسان‏ساز است و عقايد ناب دينى، اخلاق اصيل اسلامى و احكام جامع تكليفى، ادبستانى هستند كه انسان را آنچنان كه شايسته اوست مى‏پرورانند و خداوند متعال، مربّى نفوس كامله و پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه عليه‏السلام مربى نفوس مستعده و مشتاق كمال و تعالى وجودى هستند. قرآن صامت، (قرآن كريم) و قرآن ناطق (پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و عترت طاهره‏اش عليهم‏السلام ) ظهور ذات خداوندى‏اند كه انسان را متخلق به اخلاق الهى و مؤدب به آداب الهى مى‏سازند و ادب مع الله و ادب عندالله را در متن وجود انسان صورت مى‏دهند؛ چنان كه در حديث شريف نبوى آمده است: «ان هذا القرآن مأدبة‏الله فتعلموا مأدبته ما استطعتم...»(15) استاد علامه حسن‏زاده آملى در شرح و تفسير اين حديث مى‏فرمايد:

«... بعد از آن مرحوم، سيد وجهى ديگر در بيان مأدبه حديث ياد شده نقل كرده است به اين عبارت: «المأدبة بفتح الدّال مفعلة من الادب، معناه ان الله تعالى انزل القرآن ادبا للخلق و تقويما لهم.» بدين وجه، معناى القرآن مأدبة الله اين است كه قرآن براى ادب و تقويم خلق است. ادب نگاهداشت حدّ هر چيز و تقويم راست و درست ايستادن است. اين وجه با تعلموا مناسبتر است؛ پس معناى حديث اين كه قرآن ادب و دستور الهى است؛ از اين مأدبة الله ادب فرا بگيريد و حدّ انسانى خودتان را حفظ كنيد و نگاه بداريد و بدين دستور، خودتان را راست و درست به بار بياوريد و به فعليت برسيد. مأدبه، فرهنگستان و ادبستان است كه به تخفيف مى‏گوييم دبستان؛ مأدبه مكتب و مدرسه است كه جاى تأديب و تربيت است. آنجايى كه به انسان ادب ياد مى‏دهند، آنجا را مأدبه مى‏گويند. قرآن به انسان ادب ياد مى‏دهد.»(16)

مرحوم علامه طباطبايى رضى‏الله‏عنه پس از بيان معناى ادب و اين كه حسن و زيبايى از مقومات ادب است و زيبايى در ميان اقوام و قبايل و صاحبان اديان، مختلف بوده و آداب و رسوم هر اجتماعى به منزله آينه افكار و خصوصيات اخلاقى آن اجتماع است كه زاييده مقاصد اجتماعى است، مى‏نويسند:

«... فالأدب الالهى الذى ادب الله سبحانه به انبياءه و رسله عليهم‏السلام هو الهيأة الحسنة فى الاعمال الدينية التى تحاكى غرض الدين و غايته و هو العبودية على اختلاف الاديان الحقه بحسب كثرة موادها و قلتها و بحسب مراتبها فى الكمال و الرقىّ. و الاسلام لما كان من شأنه التعرض لجميع جهات الحياة الانسانية بحيث لا يشّذ عنه شى‏ء من شؤونها يسير أو خطير دقيق أو جليل فلذلك وسع الحياة أدبا و رسم فى كل عمل هيأة حسنة تحاكى غايته و ليس له غاية عامة الا توحيد الله سبحانه فى مرحلتى الاعتقاد و العمل جميعا... فالادب الالهى ـ أو ادب النبوة ـ هى هيأة التوحيد فى الفعل.»(17)

يعنى: خداى سبحان انبيا و فرستادگانش را بر هيأت زيباى اعمال دينى ادب كرده است كه از غايت و غرض دين حكايت مى‏نمايد و آن جز عبوديت و بندگى الهى چيز ديگرى نيست؛ اگر چه اين عبوديت در اديان حقه از نظر كمى و زيادى دستورها و از جهت مراتب كمال با هم فرق دارد. اسلام، به عنوان دين كامل كه تمام جهات زندگى انسان را سامان مى‏دهد و هيچ يك از شؤون انسانيت، نه كم، نه زياد، نه كوچك و نه بزرگ را فروگذار نكرده است، تمام زندگى را آكنده از ادب مى‏نمايد كه مبدأ آن، معرفت و منتهاى آن توحيد است؛ يعنى آغاز و انجام آن، خداشناسى و خداپرستى و در نتيجه خداگونگى است. پس در ادب دينى چند نكته مطرح است:

1ـ دين همه اعمال و شؤون زندگى انسان را در بر گرفته و در چارچوب ادب الهى قرار مى‏دهد.
2ـ ادب دينى، به حسب اختلاف مراتب وجودى انبيا و امتهاى آنها از نظر كمىّ و كيفى و شدت و ضعف، فرق دارد.
3ـ اسلام، جامعترين و كاملترين ادب الهى است كه همه مراتب و ساحتهاى زندگى آدميان را در بر گرفته است و از رهگذر عبوديت الهى، آدميان را به سوى توحيد علمى و عملى سوق مى‏دهد و ادب رحمانى در وجود انسانها ايجاد مى‏نمايد. البته اين حقيقت الهى و ملكوتى، بر محورآگاهى، آزادى، انتخاب، مسؤوليت‏پذيرى، عمل و تمرين دستورهاى دينى در طول زمان، بتدريج حاصل مى‏گردد. آينه‏داران تمام عيار و الگوهاى همه جانبه علمى و عينى ادب الهى و دينى، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه معصومين عليهم‏السلام هستند. شايد يكى از معانى حقيقى آيه «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوءْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً...»(18) همين معنا باشد كه حيات طيبه، حياتى آكنده از آداب الهى است و مؤمن، مؤدب به آداب الهى و دينى است و همين آداب عقيدتى، اخلاقى و عملى است كه عامل صعود انسان به اوج قله كمال وجودى است: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ»(19) آرى! شاه بيت ادب الهى، پيامبر اسلام و امامان پاك عليهم‏السلام هستند كه بارى تعالى درباره آنان فرمود: «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ»(20). مرحوم علامه طباطبايى رضى‏الله‏عنه نوشته‏اند:
«... و بالجمله فقوله «فبهداهم اقتده» تأديب الهى اجمالى له صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بأدب التوحيد المنبسط على اعمال الانبياء عليهم‏السلام المنزهة من الشرك...»(21)
امام صادق عليه‏السلام فرمود:«ان الله عزوجل ادب نبيّه فأحسن أدبه، فلمّا اكمل له الادب قال: «و انك لعلى خلق عظيم» ثمّ فوّض اليه امر الدين و الامّه ليَسُوسَ عباده.»(22)
يعنى: «خداى بزرگ پيامبر خود را تربيت كرد و نيكو تربيت كرد و چون ادب را در او به كمال رساند فرمود: همانا تو داراى خلقى عظيم هستى. آنگاه كار دين و امت را به او سپرد تا بندگانش را اداره كند.»(23)
از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده است: «أنا اديب الله و على أديبى.»(24) يعنى: من پرورده خدايم و على پرورده من است.
حضرت على عليه‏السلام نيز فرمودند:«انّ رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ادّبه الله عزّوجل و هو ادّبنى و انا أودّب المؤمنين و اورث الادب المكرمين.»(25)
يعنى: پيامبر خدا را خداوند تربيت كرد و او مرا و من مؤمنان را تربيت مى‏كنم و براى بزرگواران، ادب را به ارث مى‏گذارم.
اين كه ادب، از خدا به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على عليه‏السلام و از على عليه‏السلام به مؤمنين منتقل شده است، دست كم بر دو نكته دلالت دارد:

الف) ادب تنها ادب الهى و دينى است؛
ب) تنها الگوهاى كامل ادب الهى، انسانهاى كامل؛ يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، على عليه‏السلام و ائمه عليهم‏السلام هستند: «لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(26)

استاد علامه حسن‏زاده آملى چنين سروده‏اند:
ادب‏آموز نبود غير قرآن كه قرآن مأدبه است از لطف رحمان
بيا زين مأدبه بر گير لقمه نيابى خوشتر از اين طعمه، طعمه
طعام روح انسان است قرآن طعام تن بود از آب و از نان»(27)
علامه طباطبايى رحمه‏الله پس از تبيين أدب دينى، نمونه‏هايى از آداب الهى و ادب انبياء عظام خداوند عزّوجلّ را با استفاده از آيات قرآنى برشمرده است كه چگونه آنها در پرتو تربيت الهى به كمالات وجودى خويش رسيده و اعضا و جوارح و جوانح آنها؛ يعنى ظاهر و باطنشان خدايى شده است و در جهان‏بينى، ايدئولوژى و يا حكمت علمى و حكمت عملى، عقل نظرى و عقل عملى، صورت و سيرت، ظاهر و باطن و فكر و فعل و حال و قال خويش مبادى به آداب الهى شده و ادب را در برابر پروردگار و حتى در برابر كفار و منافقان و ملحدان مراعات مى‏كردند و الگوهاى انسانيت براى همه طالبان سعادت شده‏اند(28) تا ياران كمال‏خواه و سعادت دوست، بر سيرت و صورت و مشرب انبياء الهى در سه حوزه عقيدتى، اخلاقى و عملى قرار گيرند و به فلاح حقيقى و رستگارى و فوز واقعى نايل آيد.

از مجموعه بحثهاى لغوى و اصطلاحى پيش‏گفته در ادب‏شناسى چنين بدست مى‏آيد:
1ـ ادب؛ حدّشناسى و حدنگهدارى، قلمروشناسى، مرزشناسى و قلمرودارى و مرزبانى است كه از متن آن، مراقبت نفس و خودنگهدارى به دست مى‏آيد.
2ـ حدنگهدارى و مراقبت، فرع بر خودشناسى و خوديابى يا معرفت نفس است كه نافعترين معارف، معرفت به خويشتن است و هر كس ظرفيت، منزلت و حدود خويش را شناخت و از حد و مرز خود فراتر نرفت، مؤدب به آداب پسنديده است.
3ـ دين، مجموعه انسان‏شناسى و انسان‏سازى است و قرآن، كتاب خودشناسى، خوديابى و خودسازى است؛ پس قرآن كتاب ادب‏شناسى و ادب آموزى و تربيت است.
4ـ انسان متدين و مؤمن، انسان خودشناس خودساخته و خودنگهدار و حدّنگهدار است و در اين مسير، از معارف فكرى و اخلاقى و عرفانى و بايد و نبايدهاى دينى و قرآنى در متن زندگى‏اش بهره‏هاى لازم و كافى مى‏برد تا به حيات معقول و حيات طيبه برسد.
5ـ الگوهاى عينى و اسوه‏هاى كامل و جامع، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه عليهم‏السلام هستند و طبق حديث نبوى «حسينٌ منّى و انا من حسين.»(29) امام حسين عليه‏السلام و عاشوراى حسينى ادبستان، گلستان، فرهنگستان و ادب‏آموز است و بر اساس «ان الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة.»(30) حسين عليه‏السلام كشتى هدايت و نجات و كربلا صراط مستقيم الهى و آيت ادب توحيدى و الهى است و شاگردان مكتب عاشورا، شاگردان قرآن و عترت هستند كه همه پروردگان مكتب نبوى، علوى و حسينى‏اند؛ پس عاشورا تجلّى ادب رحمانى و آداب دينى است كه سيماى تمامى انبياء الهى و چهره ملكوتى خاتم‏الانبياء صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ابوالائمه على عليه‏السلام در آينه كربلا و آينه‏داران كربلا به ظهور رسيده است.

ظهور و حضور ادب رحمانى در ادبستان كربلا (عاشورا تجلّى ادب اخلاقى ـ سلوكى)
قيام كربلا، قيامى بريده از گذشته و تمام‏شده در ظرف زمانى و مكانى خويش نبود و نيست بلكه حلقه وصل از گذشته تا آينده بيكرانه‏هاست و هر دو چهره زيبا و زشت آن (كه زيبايى از آن حسين عليه‏السلام و اصحابش و زشتى از آن يزيد و انصارش است.) از دو فرهنگ، ايدئولوژى، باورها و از دو طرز تفكر درباره هست‏ها و بايدها حكايت مى‏كند در حقيقت، تقابل بين نماد اسلام ناب محمدى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و علوى و اسلام ابوسفيانى و اموى است؛ يك چهره تربيت شده آداب الهى و نبوى و ديگرى فاقد ادب و آداب الهى ـ انسانى بلكه ظهور كمال بى‏ادبى است كه يكى مع الله و عندالله است و ديگرى مع الشيطان و عند الشيطان. امام يك چهره، امام نور و امام چهره ديگر، امام نار است؛ پس كربلا وارث حقيقى دو چهره توحيد و شرك، اطاعت و عصيان است به تعبير استاد شهيد مطهرى:

«حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا دو صفحه دارد: يك صفحه سفيد و نورانى، و يك صفحه تاريك، سياه و ظلمانى كه هر دو صفحه‏اش يا بى‏نظير است يا كم نظير.»(31)

حادثه عاشورا آفريده معرفت، عبوديت، توحيد، ولايت، محبت، ايثار، مجاهدت، صفا و وفا، خلوص و صداقت و حكمت وعدالت است كه حسين عليه‏السلام به عنوان امير و امام كاروان عشق و جهاد و ياران عارف و سالكش به عنوان مأموم و تربيت‏يافته تمام عيار مكتب اسلام ناب، آن را خلق كرده‏اند. با نيم نگاهى به طرح منطقى، عقلانى و تاكتيك‏ها و استراتژيهاى حساب شده يا راهبردهاى جامع‏نگرانه و تبيين‏هاى همه جانبه فراقومى، فراملى و در حقيقت، اسلامى و انسانى امام حسين عليه‏السلام از مدينه به مكه و از مكه به مدينه، خطبه‏ها، نامه‏ها، گفتگوها و وقايع (اتفاق افتاده از بيست و هفتم رجب تا دهم محرم سال شصت و يك) كه در دهه محرم شكل گرفته از دو جهت، ادبستان و فرهنگستان دينى است:

1ـ امام حسين عليه‏السلام مفسر و سخنگوى اصلى دين و قرآن؛ يعنى قرآنِ ناطق است. آن حضرت توانست در قالب خطبه، نامه، گفتگوها و حتى ادعيه و نيايش از مدينه تا كربلا چهره‏اى اصيل و جامع و جاودانه از اسلام حقيقى و حقيقت اسلامى ارائه دهد و ادب‏آموز معرفت و رفتارى باشد كه در ساحتهاى عقلانى، نفسانى و جسمانى يا حوزه‏هاى عقلى، قلبى و قالبى دين، به صورت معارف بديع، عرضه شده‏اند.

2ـ حسين بن على عليه‏السلام ، در برابر خداوند از يكسو و در برابر مردم از سوى ديگر ودر برابر دشمن دين و معنويت از سوى سوم در كمال معرفت و ادب نوشته‏اند و سخن گفته‏اند و به نيايش ايستاده‏اند؛ يعنى ادب الهى امام حسين عليه‏السلام او را به گونه‏اى پروريد كه در برخورد با مردم و كفار و ملحدان، اوج ادب دينى را رعايت نموده و نشان دهد؛ با فكر و فعلش امتياز اسلام ناب نبوى را از اسلام تحريف شده و انحرافى اموى، به منصه ظهور برساند. به همين جهت، حتى اصحاب عام و خاص امام حسين عليه‏السلام داراى آداب و روش و منش و گرايشهاى متعالى در طول حركت و قيام تا دهه محرم و پس از آن بوده‏اند كه ادب دينى و اسلامى را نشان مى‏داد و در مقابل، يزيد، عبيدالله، عمر بن سعد و اصحاب و يارانشان در كمال بى‏ادبى مصداقهاى جاهل، غافل، مال‏اندوز، خودخواه، و مقام‏پرست، تفكر و رفتار جاهلى شده‏اند. شخصيت‏شناسى اصحاب دو سپاه ايمان و كفر و توحيد و شرك خود، ادب اسلامى، ادب اخلاقى و سلوكى را در برابر حدّناشناسى و بى‏ادبى كاملاً متبلور مى‏سازد كه خود سرچشمه ادب‏شناسى و ادب آموزى است؛ زيرا طبق فرمايش امام على عليه‏السلام : «تعرف الاشياء باضدادها.»(32) نور را از ظلمت، حيات را از ممات، عقل را از جهل، و ادب را از بى ادبى مى‏توان دريافت.

چنان كه گذشت در ادب‏شناسى با مؤلفه‏هايى چون معرفت دينى يا درك دينى، عبوديت دينى يا درد دين، توحيدشناسى و توحيدگروى، قلمروشناسى و حدّنگهدارى، خودآگاهى و خودنگهدارى روبرو شده‏ايم. حال ببينيم چنين مؤلفه‏هايى در عاشورا چگونه به ظهور رسيده است؟ اگر به بازشناسى، بازنگرى و دوباره‏خوانى پرونده نهضت كربلا و قيام عاشورا بپردازيم و با عمق‏انديشى و باطن‏نگرى از سطح ظواهر و صورتها عبور كنيم، مى‏يابيم كه اصحاب امام حسين عليه‏السلام ، هم در جبهه جهاد اصغر (جنگ ظاهرى با لشگريان يزيد و عمر بن سعد) و هم در جبهه جهاد اوسط (جنگ فضايل اخلاقى با رذايل اخلاقى) و هم در جبهه جهاد اكبر (جنگ بين عقل و عشق) پيروز شده و توانستند ادب دينى را با همه مؤلفه‏هاى آن، نشان دهند. سرحلقه كاروان كربلا؛ يعنى امام حسين عليه‏السلام در اوج معرفت الهى و شناخت و درك دينى (دين‏شناسى) و درد دينى (ديندارى) و توحيد و ادب حضور در برابر پروردگار قرار داشت كه از دعاى عرفه آن حضرت تا «الهى رضا بقضائك.»(33) و قرار گرفتن در بهشت ديدارِ محبوب كاملاً هويداست و امام حسين عليه‏السلام مظهر اتمّ و اكمل ادب توحيدى و اخلاقى ـ عرفانى بوده است؛ چه اين كه در برابر خداى متعال عرضه مى‏دارد: «ماذا وجد من فقدك و ماالّذى فقد من وجدك.»(34) و «عميت عين لا تراك.»(35) از نوع رفتار سيد الشهداء با فرستادگان و نامه‏هاى ارسالى سران و مردم كوفه و پاسخهاى آن حضرت و ارتباط عاطفى، مهربانانه و حساب‏شده‏اش با اهل بيت خويش، پاسخ آگاهانه و مؤدبانه‏اش به على‏اكبر در بين راه، تفقد و دلجويى‏اش از فرزندان مسلم بن عقيل پس از شنيدن خبر شهادت سفير خويش، رفتارش با لشگر حُرّ بن يزيد رياحى و آنگاه خود حرّ پس از توبه و انقلاب درونى و بازگشت به ادبستان حسينى، ديدار با تك تك اصحابش در شب و روز عاشورا، رفتن بر سر بالين هر كدام از شهداى راه فضيلت و توحيد، رفتارش با خواهران، همسران و فرزندانش و مجموعه اهل بيتش در ظهر و عصر عاشورا و نگاه و نداى توحيدى و اعلان رضاى الهى در لحظه ديدار با خدا و قرار گرفتن در شبستان شهود و جنت لقاء و وصال، همگى نشانى از ادب الهى، ادب نبوى و علوى بوده است كه همه فضايل اخلاقى و سجاياى انسانى و انوار و لمعات غيبى و رحمانى را يكجا در تابلوى زيباى عاشورا ترسيم كرد.

از عجايب و شگفتى‏هاى شگرف رفتار امام حسين عليه‏السلام با برادرش عباس اين بود كه در غروب تاسوعا او را مخاطب قرار داد و فرمود: «بنفسى انت يا اخى!» يعنى: جانم به فدايت اى برادر!(36) اين كه امام به مأمومش، مراد به مريدش خضر راه به موساى طريقش، برادر پنجاه و هفت ساله به برادر سى و چهار ساله‏اش چنين سخن مى‏گويد، از يك طرف نشان از ادب امام حسين عليه‏السلام دارد و از طرف ديگر بيانگر اوج مقام و مرتبه وجودى و ولايى حضرت عباس است. يا وقتى امام حسين عليه‏السلام در عصر عاشورا عازم ميدان جهاد و شهادت است خطاب به خواهرش حضرت زينب عليهاالسلام مى‏فرمايد: «يا اُختاه لا تنسينى فى نافلة الليل...»(37) يعنى: خواهرم! مرا در آن نيمه‏هاى شب و شبانگاهان و سحرگاهانت كه به مناجات در برابر قاضى الحاجات مى‏پردازى فراموش نكن!

اين جمله نيز دست كم دو پيام داشته است: الف) كمال‏طلبى نامحدود و قرب جويى دائمى امام حسين عليه‏السلام ب) منزلت ويژه و مقام ممتاز حضرت زينب عليهاالسلام عقيله بنى هاشم و عالمه غير معلمه. پس تمام گفتار و رفتار و قول و فعل و تقرير امام حسين عليه‏السلام منبع معرفت و ادب است و روح ادب دينى و جان ادب اصحاب امام حسين عليه‏السلام را بايد در ادب معلم مكتب عاشورا و آفريننده حادثه كربلا يعنى خود امام حسين عليه‏السلام جستجو كرد كه تجسّم كامل ادب الهى است.

از سوى ديگر، امام حسين عليه‏السلام شب عاشورا را با هدف تلاوت قرآن، نيايش با خداى تعالى، استغفار در برابر پروردگار و نماز مهلت خواست؛(38) اگر چه تمام عمر امام حسين عليه‏السلام چون شب عاشورا بوده است اما ادب مع‏اللهى و حضور عنداللهى او را بايد ديد كه آن دين‏شناسِ ديندار، آن حدّشناسِ حدنگهدار، چگونه معرفت و مراقبت را به هم گره زد تا نداى قرآن و نماز نيايش و استغفار را به گوش جهانيان برساند. پيشواى شهيدان، اوج ادب و ارادت و كمال محبت و حد نگهدارى را در جلوتش، در قيام و قعودش نشان داده است. يكى از بزرگان در تعريف ادب و ارادت و فرق آنها مى‏نويسد:

«... ادب نگهداشتن نسبت به جناب مقدّس حضرت ربّ العزّه و خلفاى او و اين معنا با ارادت و محبت كه قبلاً ذكر شد، فرق دارد؛ چه معناى ادب عبارت است از توجه به خود كه مبادا از حريم خود تجاوزى شده باشد و آنچه خلاف مقتضاى عبوديت است از او سر زند؛ زيرا كه ممكن در برابر واجب، حدّ و حريم دارد و لازمه حفظ اين ادب، رعايت مقتضيات عالم كثرت است ولى ارادت و محبّت، انجذاب است به حضرت احديّت و لازمه‏اش توجه به وحدت است.»(39)
پس ادب عالم كثرتى وادب عالم وحدتى (ارادت) در تمامى اعمال و احوال امام حسين عليه‏السلام بروز داده شده است و امام علما و عملاً توانست اصحاب و شاگردانى بپروراند كه ارادت و ادب، محبت و حدنگهدارى را در خويشتن ايجاد نمايند و ولايت‏شناسانه و ولايت‏مدارانه عمل نمايند كه از ويژگيهاى شاخص شخصيت ياران امام حسين عليه‏السلام ، ولايت است؛ ولايتى از خدا تا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و امام عليه‏السلام . در يك نظام طولى و سيستم منطقى، ولايت به معناى درك و ديدن عالم و آدم در پرتو انوار الهى و ولايت ربوبى و فناى غير خدا در خداست.
حادثه عاشورا، از يقظه و بيدارى عقلى و قلبى و بينايى درونى شروع شد تا همه منازل و مقامات با جذبه و سلوك و يا سلوك و جذبه طىّ شود و چشم دل عاشقان و بيداران و بينايان را به شهود جمال دل‏آراى حق و جنّت ديدار خداى متعال باز كند. به همين جهت، در شب عاشورا پرده‏ها را برداشت و ديدند آنچه را كه مى‏بايد مى‏ديدند؛ در نتيجه، شب عاشورا، شب شهود و شب وصال آنها شد و سر از پا نشناخته منتظر روز، صبح و ظهر و عصر عاشورا بودند تا خويشتن را در خدا از رهگذر ولايت ببينند كه «يقظه» از مدينه صلا داده شد و بنا گشت(40) و لقاء و وصال در كربلا حاصل آمد:

پير مى خواران به صدر اندر نشست
احتياط خانه كرد و در ببست

محرمان راز خود را خواند پيش
جمله را بنشاند پيرامون خويش

جمله را كرد از شراب عشق مست
يادشان آورد آن عهد الست

گفت شاباش اين دل آزادتان
باده خوردستيد بادا، يادتان

يادتان باد اى فرامش كرده‏ها
جلوه ساقى ز پشت پرده‏ها

كاين خمار، آن باده را بُد در قفا
هان و هان آن وعده را بايد وفا(41)

حركت از مدينه تا كربلا نماد و سمبل طى طريقت بر محور شريعت و با راهبرى و راهنمايى ولايت تا رسيدن به حقيقت است و رياضت و سلوك و جذبه را توأمان مى‏طلبد؛ چه اين كه برخى اصحاب امام عليه‏السلام ، محبوبان محب و برخى ديگر مُحبّان محبوب بودند؛ بعضى مجذوبان سالك و بعضى سالكان مجذوب بوده‏اند؛ برخى عام و برخى خاص و برخى اخص خواص بوده‏اند. بين سالكان نيز مراتب و درجات محفوظ است و جهاد اصغر، اوسط و اكبر در هجرتهاى اصغر، اوسط و اكبر متجلّى شده است:

چون دل تو دشمن جان آمده است
جان بر افشان ره به پايان آمده است

سدّ ره جان است جان ايثار كن
پس بر افكن ديده و ديدار كن

درد و خونِ دل ببايد عشق را
قصّه مشكل ببايد عشق را(42)

اى قدح نوشان صحراى الست
از مراد خويشتن شوييد دست

كشته گشتن عادت جيش شماست
نامرادى بهترين عيش شماست

آرزو را ترك گفتن خوشتر است
با عروس مرگ خفتن خوشتر است(43)

پس اصحاب امام حسين عليه‏السلام از كوى معرفت به توحيد راه يافته و از مقام عبوديت به منزل فناء رسيدند و مست عشق شده و اساس هستى خويش را از اين مستى ويرانگر خوديت و انانيت در آن هجرت و جهاد جسته‏اند و ادب مع ولىّ الله آنها را به ادب مع الله و حضور نزد ولى خدا به حضور نزد خدا رساند و به يك گوشه چشم دوست از ملك تا ملكوتشان حجاب را برداشت. پرده درى كردند تا به مقام كشف و شهود نايل آمدند و از كثرت به وحدت و از وحدت به وحدت سير و سياحت كرده و سفر از افاق به انفس آنان را به سفر در حق كشاند: «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»(44)

نمونه‏هايى از ادب اصحاب امام حسين عليه‏السلام
1ـ عباس بن على يا ابوالفضل العباس را كه معروف حضور همه عاشوراشناسان و عاشورا پيشگان است نيز مى‏شناسيد كه در تبيين مقام ومنزلت ايشان آمده است: «انّ له عندالله درجة يغبطه بها جميع الشهداء.»(45) يعنى: او پيش خدا مقامى دارد كه تمام شهدا به حال او رشك مى‏برند. چرا نباشد؟! او عارفتر، موحّدتر و عابدتر از همه و ولايت‏شناستر و ولايت‏مدارتر از همه بود؛ او كه وقتى أمان نامه براى او آوردند و او و برادرانش را صدا زدند از سر ادب در برابر امام و ولىّ خويش، اعتنايى نكرد و پاسخى نداد تا به فرمان امام و ولىّ خويش پاسخ دهد؛ پاسخى از سر مهر و معرفت و ولايت تاريخى.(46) به همين جهت، است كه به او «پدر فضايل» گفته‏اند. به راستى كه همه ارزشهاى دينى و صفات پسنديده دينى از آگاهى، عشق و محبت، بندگى، ولايت‏پذيرى، خلوص، صفا، وفا، شجاعت و مجاهده را در خويشتن به ظهور رساند. او بريده از كثرت بود و عاشق وحدت، رهيده از خود و رسيده به خدا بود. او كه از سر ادب هماره حسين بن على عليه‏السلام را امام و آقا و سيّد و مولايش خطاب مى‏كرد و از سر ادب در برابر فاطمه زهرا عليهاالسلام (كه هنگام شهادتش به ديدارش آمد و او را فرزند خطاب كرد، امام حسين عليه‏السلام را «برادر» صدا زد و فرياد استغاثه‏اش را با «يا اخا ادرك اخاك!»(47) سرود تا سرود ولايت و شهادت را نيز در توحيد و ادب و ارادت نشانه بگيرد يا قبل از شهادت در كنار نهر علقمه آب را بر روى آب ريخت و سيماى امام و صورت اهل بيت امام عليه‏السلام را در آينه آبِ كف دست ديد و آب را ننوشيد؛ در حالى كه تشنه بود و جان عطشناك داشت و از اين ايثار به آن نثار رسيد و ادب را در همه حالات و حركاتش متبلور ساخت. پس ابوالفضل عليه‏السلام مظهر تام ادب رحمانى و حدّنگهدارى الهى و آراستگى به صفات پسنديده بود و پروريدگى‏اش را در دامان على عليه‏السلام در جريان واقعه عاشورا نشان داد.

2ـ حرّ را مى‏شناسيد؟ زندگى او را مطالعه كرديد؟ سابقه و لاحقه‏اش را ديديد؟(48) به راستى چرا حر در تحيّر و ترديد ميان دو راه بهشت و جهنم و حسين و يزيد و خدا و خود، آخرت و دنيا؛ راه بهشت، حسين عليه‏السلام خدا و آخرت را برگزيد و بزرگترين انتخاب تاريخ را به رخ جهانيان كشيد و از ولايت ظلم و ظلمت، به ولايت عدل و نور در آمد و از فرش تا عرش را در پرتو ولايت طى كرد. حد خويش را شناخت و از قلمرو وجودى‏اش تجاوز نكرد؛ چرا در پاسخ امام عليه‏السلام كه فرمود مادرت به عزايت بنشيند عرضه داشت افسوس كه مادرت زهرا عليهاالسلام دخت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است و در اقامه نماز پشت سر امام حسين عليه‏السلام ايستاد و نماز را به جماعت خواند؟ آيا اينها مقدمه‏اى براى توبه و انقلاب عليه خويشتنِ تجاوز شده و بازگشتى به حدّشناسى و حدنگهدارى نبوده است؟ آيا زمينه‏اى براى رهيدن از خود و رسيدن به خدا نبود؟ آيا در نَوَرديدن فاصله ديدار الستى تا ديدارى در بهشت برزخى و قيامت كبرى نبوده است؟ آيا لقاء الله و شهادت، از رهگذر ادب داشتن در محضر انسان كامل و حجت بالغه حق و ولىّ الله و خليفة‏الله روزى حرّ نشده است؟ پس معرفت، ديندارى، عبوديت و توحيد حرّ كه پوشيده مانده بود با تصرّف ولايى ولايت الهى حسين و هدايت باطنى و ولايى آن امام هُمام، شامل حال حر بن يزيد رياحى شده است كه حر پرورده مكتب نبوى و علوى بود و فرجام او با اسلام حسينى و شهادت در ركاب امام زمانش حسين بن على عليه‏السلام پيوند يافت. حرّ مجذوبان سالك و محبوبان محبّ بود.

3ـ امّ وهب، را نيز كم و بيش مى‏شناسيد و حماسه انقلابى و جهادى كه ايجاد كرد؛ چه اين كه وهب خود مهاجر مجاهدى بود كه دست از همه تعلّقات و حتّى تعيّنات كشيد. وهب و همسر او، زفاف خويش را به زفاف وصال به امام حسين عليه‏السلام و قرار گرفتن در بزم ديدار با خدا و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و على عليه‏السلام و زهراى مرضيه عليهاالسلام سپرى كردند. از خود گذشتند تا به او رسيدند و بين خود با خدا، حسين عليه‏السلام را كه آينه‏دار جمال و جلال الهى بود، واسطه گرفتند و از بستر ولايت به شبستان شهادت راه يافتند، جنگيدند و خون دل خويش تقديم محبوب كردند و به لقاء الله رسيدند اما امّ وهب خود، حماسه در حماسه و جهاد در جهاد خلق كرد و مصداق «ابرار» گشت كه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ»(49) به همين جهت، آنچه دوست داشت تقديم دوست كرد و وقتى سر فرزند شهيدش را براى او آوردند، پس از نگاهى به سر خونين فرزند عرضه داشت «سرى كه به محبوب داده شد پس گرفتنى نيست.» كه در چنين سرى سرّى نهفته بود و پيام ابدى به دل تاريخ فرستاد تا از ماوراء تاريخ هماره انسان مُستكمل در پرتو انسان كامل و مكمّل به كمال خويش برسد؛ خواه مرد باشد، خواه زن كه فرهنگ قرآنى است و مژده نيل به حيات طيّبه.(50) پس أم وهب چون وهب و تازه عروسش ادب مع‏الله داشتند.(51)

4ـ حضرت زينب عليهاالسلام قهرمان كربلا كه رهبرى ظاهرى قيام كربلا را پس از عصر عاشورا به عهده گرفت و اين عالمه غيرمعلمه و عقيله بنى‏هاشم توانست على‏گونه و زهراوار از امامت و ولايت پاسدارى نمايد و خود مظهر سير و سلوك در هفت شهر عشق از مدينه تا كوفه، از كوفه تا مدينه، از مدينه تا كربلا، از كربلا تا كوفه، از كوفه تا شام، از شام تا مدينه و از مدينه تا شام با همه حوادث تاريخى و طاقت فرسا باشد كه همه را در پرتو معرفت و عبوديت و بر مدار و محور ولايت طىّ كرده است. با على عليه‏السلام ، امام حسن عليه‏السلام ، امام حسين عليه‏السلام و امام سجاد عليه‏السلام توانست منازل سير و سلوك را بپيمايد و وارث همه مصائب و رنجهاى سير و سلوك باشد و رياضتهاى طاقت‏سوز را متحمل شود و صبر را معنا نمايد. آرى! زينب، تجسم عينى و تمام عيار ادب الهى و توحيدى و ادب ولايى است و سالكان مؤدب و ادب پيشگان سالك بايد بر سر سفره او بنشينند و معرفت‏اندوزى و ادب‏آموزى نمايند. او كه همه هستى‏اش عشق به حسين عليه‏السلام بود و شرط ضمن عقدش، بودن با حسين عليه‏السلام و همراهى هميشگى با او. از نشانه‏هاى ادب اخلاقى و سلوكى‏اش اين بود كه وقتى امام على عليه‏السلام از او خواست بگويد يك گفت يك اما «دو» را نگفت و چنين دليل آورد كه غير از «يك» چيزى نيست؛(52) يعنى با ذهن، ضمير، فكر و ذكر توحيدى زندگى كرد و زينت پدر (زين اب) شد. در عصر امام حسين عليه‏السلام نيز از خط توحيد و صراط نورانى ولايت خارج نشد و وقتى در عاشورا فرزندانش در ركاب امام و برادرش به شهادت رسيدند، آگاهانه از خيمه خارج نشد تا مبادا چشمان امام به او بيفتد و شايد قدرى شرمندگى و ناراحتى براى امام پيش آيد يا وقتى على اكبر فرزند رشيد امام حسين عليه‏السلام كه شبيه‏ترين افراد به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از حيث خَلق و خُلق بود، به شهادت رسيد و امام بى‏تاب گشت، از خيمه بيرون آمد تا غيرت حسينى را به جوش آورد و امام حسين عليه‏السلام را متوجه خويش سازد و از آلام و دردهاى امام و برادرش بكاهد و التيامى بر زخم دل و درون سينه امام باشد. به فرمان امام عليه‏السلام صبر را پيشه ساخت، از امام زين‏العابدين مراقبت كرد، دختران و فرزندان امام را نيز مراقبت نمود و پس از شهادت امام عليه‏السلام قافله‏سالار كاروان حسينى شد و در حيات امام و پس از شهادت امام در همه اطوار و احوال، ادب را رعايت كرد.

5ـ به تعبير استاد شهيد مطهرى رضى‏الله‏عنه نهضت عاشورا و حادثه كربلا «جنبه توحيدى و عرفانى»، جنبه پاكباختگى در راه خدا و ماسواى خدا را هيچ انگاشتن» نيز داشت كه در كنار جنبه‏هاى ديگر مثل حماسه‏سازى و پرخاشگرى، موعظه و نصيحت و فضايلى چون: مروّت، ايثار، مساوات اسلامى و... را نيز در بر داشته است. آفريننده اين همه سجاياى ارزشى و اخلاقى كريمانه و ادب اسلامىِ و فضايل الهى، تربيت‏يافتگان مكتب امام حسين عليه‏السلام ؛ يعنى همه اصحاب عام و خاص آن امام همام بوده‏اند؛ از حبيب بن مظاهر كه دست پرورده پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، على عليه‏السلام ، امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام بود تا زُهير بن قين تا جون غلام ابوذر و غلام امام حسين عليه‏السلام و تا على اكبر، على اصغر، قاسم بن الحسن عليه‏السلام و... . اعلام وفادارى همه اصحاب غير بنى هاشم در آستانه شب عاشورا، تجلى ادب و اخلاق بود. همه آنها در ادب‏شناسى و ادب‏گرايى الگو بوده و معيارى براى خودشناسى و خودنگهدارى ما هستند كه خويشتن را با آينه وجود آنها نقد نماييم و پشت سر آنها حركت كرده و به خويشتن خويش برگرديم؛ حتى طفلى (در كربلا نه يا ده طفل شهيد شدند.)(53) خود فرزند شهيد بوده است و از امام اجازه به ميدان رفتن خواست و امام اجازه نداد (چون پدرش شهيد شده بود) و فرمود: شايد مادرش راضى نباشد؟ عرضه داشت يا ابا عبدالله! اصلاً اين شمشير را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده تا به ميدان بروم و جانم را فداى جان شما نمايم تا اجازه گرفت. ادب را بنگريد! حتى طفل نابالغ ركاب امام حسين عليه‏السلام نيز معرفت دارد و آراسته به فضائل اخلاقى و توحيدى است.)

حال اين طفل، پسر مسلم بن عوسجه يا حرث بن جناده يا... بود، معلوم نشد.(54) او در معرفى خويش در ميدان مبارزه، منطقى را برگزيد كه گوى سبقت از همه ربود؛ وسط ميدان فرياد زد:

اميرى حسين و نعم الامير سرور فؤاد البشير النّذير(55)
يعنى: من كسى هستم كه امير من و رهبر و مولايم حسين است كه مايه خوشحالى قلب پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده است.(56)

آيا اين تربيت يافتگان مكتب حسين عليه‏السلام الگوهاى كامل ادب الهى نيستند؟ آيا سالكان كوى اخلاق و عرفان نبايد به آنها اقتدا نمايند؟ همه اصحاب امام از خرد و كلان، زن و مرد، پير و جوان، بنى هاشم و غير بنى هاشم، داراى فضايلى بودند و الگوى ادب؛ اگر چه مراتب و درجات بين آنها مختلف است كه عاشورا خود ادبستان است و فرهنگستان كمال اخلاقى ـ عرفانى.


ثمرات و ره‏آورد ادب اخلاقى ـ عرفانى
پيشتر گفتيم كه ادب، حد نگهداشت هر چيز است و عناصرى چون عبوديت و توحيد را از رهگذر دين، دارد و اسلام جامعترين و جاودانه‏ترين فرهنگ ادب در حوزه‏هاى عقيدتى، اخلاقى ـ سلوكى و رفتارى و اعمالى را در بر دارد تا انسان، ملكات فاضله و صفات پسنديده را در متن وجود خويش پياده نمايد. حادثه عاشورا، هم معلول ادب الهى و دينى، ادب توحيدى و معرفتى و هم علت ادب در ساحتهاى وجودى انسان است و الگوهاى تمام عيارى از ادب را فراروى آدميان نهاد و خود كانون ادب توحيدى شد كه انسانهاى به ادب رسيده، خودشناسِ خودساخته و تربيت يافته مكتب اسلام ناب، توان راه‏يابى به سپاه و صحابه امام حسين عليه‏السلام را داشتند و از منزل هجرت و جهاد به مقام شهادت نايل آمده‏اند:

گر رود از پى خوبان دل من معذور است
درد دارد چه كند كز پى درمان نرود

آرى! به تعبير على عليه‏السلام : «من تأدب بآداب الله عزوجل ادّاه الى الفلاح الدائم.»(57)؛ يعنى: هر كه به آداب خداوند بزرگ مؤدب شود او را به رستگارى جاويد رساند.

استاد علامه حسن‏زاده آملى سرمايه‏هاى چهارگانه حضور، ادب، همت و طلب را براى سالك مطرح كرده و سروده‏اند:

سرمايه راهرو حضور و ادب ست
آنگاه يكى همت و ديگر طلب ست

ناچار بود رهرو ازين چار اصول ورنه
به مراد دل رسيدن عجب است(58)

و در فرازى ديگر، ادب را فرع بر خويشتن‏شناسى از يكسو و مراقبت در حضور و ادب را آگاهى به سرّ وجود خويشتن شمرده‏اند تا هماره انسان را «عند اللّهى» نمايد:

گرت حفظ ادب باشد مع الله
شوى از سرّ سرّ خويش آگاه

بر آن مى‏باش تا با او زنى دم
چه مى‏گويى سخن از بيش و از كم(59)

يا سفارش به ادب پيشگى در همه احوال و اطوار وجودى كرده و سروده‏اند:

ابد در پيش دارى اى برادر
ادب را كن شعار خود سراسر(60)

همچنين مرقوم داشته‏اند:

«انسان آنگاه به حقيقت، عبدالله است كه عندالله است و آنگاه به حقيقت انسان است كه انس او به خداى سبحان است و چون بدين موهبت عظمى نايل آمد، خلق را مظاهر اسماء و صفات او مى‏يابد و حقيقت توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى در رواق ديده يكتا بينش به منصه ظهور و شهود مى‏رسد؛ تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد.»(61)

پس ره آورد ادب الهى و توحيدى عبارت است از:

1ـ آراستگى به فضائل و پيراستگى از رذائل؛

2ـ حضور عندالله و مراقبت در حضور؛

3ـ قرب الى الله تا مرحله فناء و وصال؛

4ـ خويشتن‏شناسى و خويشتن‏يابى؛

5ـ نيل به مقام توحيد از توحيد معرفتى و صمدى در همه مراحل سه‏گانه توحيد ذاتى، صفاتى، افعالى و توحيد عملى.

در اهميت و ضرورت ادب الهى و مؤدب به آداب خداوندى شدن، امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد:

«انّ الله تعالى ادّب عباده المؤمنين ادبا حسنا، فقال جَلَّ من قائل: يحسبهم الجاهل اغنياء من التّعفف.»(62)

يعنى: خداى تعالى بندگان مؤمن و عارف خود را نيكو تربيت فرمود و چه خوب فرمود: آنچنان عفيف و پاكدامنند كه هر كس حال ايشان نداند، پندارد كه از توانگرانند.

همچنين فرمودند: بلا، مايه تأديب ستمگران، آزمايش مؤمن، ترفيع درجه پيامبران و بزرگداشت اوصياء است.(63) آن حضرت برترين نوع ادب را نيز معرفى نمودند: «أفضل الادب ان يقف الانسان عند حَدِّه و لا يَتعَدّى قدره.»(64) يعنى: بهترين ادب آن است كه انسان حدّشناس باشد و مرز و ظرفيت خويشتن را بداند و از قلمرو و توان خويش تجاوز نكند.

پس حدّ خويش را يافتن و از استعداد و ظرفيت خويش خارج نشدن، هم ادب است و هم يك ضرورت كه چنين انسانى از نارواها، دورى از دروغ و خلق و خوى ناپسند اجتناب مى‏كند.(65)

ادب در منطقه عقل، دورى از شهوات و شبهات از سر آگاهى و اختيار و رها ساختن قواى ادراكى از تمايلات نفسانى و خواهش‏هاى درونى و مادى و حيوانى است و ادب در منطقه قلب، آميختن دل است به معرفت الهى و خشيت رُبوبى، خوف داشتن در برابر پروردگار و آزادسازى دل از وساوس شيطانى. پرورش عقل و دل به آن است كه انسان با خدا انس داشته و هماره خويشتن را در محضر بلكه حضور خدا ببيند و دل از دنيا بر كَنَد. با دانشمندان همنشينى داشته باشد و با اهل ذكر حشر و نشر يابد و از غافلان و گناهكاران دورى گزيند كه چنين انسانهايى تيز هوش، صاحبدل، صاحب انديشه و خردورز، مهرورز، اهل تزكيه نفس و سعادتمند حقيقى هستند. امام على عليه‏السلام فرمود: «سبب تزكية الاخلاق حسن الأدب.»(66) البته ادب با تلاش و مجاهده و به تدريج بدست مى‏آيد و در نتيجه، انسان از زشتى‏ها و بديهاى اخلاقى و رفتارى پاك و منزّه مى‏گردد كه امام على عليه‏السلام فرمودند: در برابر مشكلات روزگار بايد از عقل و خرد كمك خواست و براى دست‏يابى به ادب، از كاوش و جستجو مدد گرفت.(67) از لقمان حكيم نقل شده است:

«هر كه خواهان ادب باشد، بدان اهتمام ورزد و هر كه بدان اهتمام ورزد، در شناخت آن رنج برد و هر كه براى دانستن آن زحمت كشد، سخت جوياى آن شود و هر كه بشدت آن را بجويد، به سودش دست يابد؛ پس ادب را عادت خود گردان؛ زيرا تو (به لحاظ متصف شدن به اين عادات پسنديده) جانشين كسانى هستى كه پيش از تو به اين آداب آراسته بوده‏اند و سود آن را به آيندگان نيز مى‏رسانى.»(68)

از امام سجاد عليه‏السلام نيز نقل شده است: «اللّهم... اجعلنا من الذين تمسكوا بعروة العلم و أدّبوا انفسهم بالفهم.»(69)

يعنى: بار خدايا!... ما را از كسانى بدار كه به حلقه دانش چنگ آويختند و نفس خويشتن را با فهم پروراندند.

پس ادب اولاً بتدريج و آهسته آهسته، ثانيا با تلاش و مجاهده و ثالثا با كمك و فضل الهى و عنايت ربوبى حاصل مى‏گردد و انسان را از هر آنچه نبايد و نشايد منزه و مهذّب كرده و با آنچه بايد و شايد آراسته و متّصف مى‏كند. به گفته مولانا:

از خدا جوييم توفيق ادب
بى‏ادب محروم ماند از لطف ربّ

از جمله آثار ادب، شكر در برابر نعمات الهى، خضوع و خشوع در برابر پروردگار عالميان، توجه به اسماء و صفات الهى و حضور دائمى داشتن نزد خداى متعال است كه به حقيقت، اصحاب امام حسين عليه‏السلام ، چنين ويژگى الهى‏اى داشتند و دائم الحضور بودند و همه عالم و آدم را جلوه حق و اسماء الهى مى‏ديدند. از جمله تجلّى روح ريحانى و ملكوتى و روحيه عارفانه وعاشقانه «حضور» و «شهود جمال جميل حق» آن است كه حضرت زينب عليهاالسلام پس از آن همه رنجها و دردها؛ چه در عصر عاشورا و پس از آن در اسارت و سفر پر از رنج و تعب به كوفه و شام آنگاه كه در برابر تحريفهاى يزيدى قرار مى‏گيرد، على‏وار در كاخ ستم و استبداد فرياد توحيدى و عرفانى سر مى‏دهد: «ما رأيت الا جميلاً.»(70) و اين همان ادب كامل است كه در فكر و فعل زينبى به ظهور رسيد. به تعبير يكى از حكيمان عارف و عارفان حكيم:

«ادب آن است كه ممكن حدود امكانى خود را فراموش نكند، لهذا چون وقتى در نزد حضرت صادق عليه‏السلام سخنى كه در آن شائبه‏اى از غلوّ در حقّ آن حضرت بود به ميان آمد آن حضرت فورا به خاك افتاد و جبين مبارك را بر خاك مى‏ماليد.

مرتبه كامل از ادب آن است كه سالك در همه احوال خود را در محضر حضرت حق ـ سبحانه و تعالى ـ حاضر دانسته ودر حال تكلّم و سكوت، در خوردن و خوابيدن، در سكون و حركت و بالأخره در تمام حالات و سكنات و حركات، ادب را ملحوظ دارد. و اگر سالك پيوسته توجه به أسماء و صفات الهى داشته باشد قهرا ادب و كوچكى بر او مشهود خواهد شد.»(71)

البته همه ياران امام عليه‏السلام مستغرق در درياى اسماء الهى بودند و از رهگذر قدرت ولايتى و تصرّفات وجودى و باطنى امام و ظرفيتى كه اصحاب در طول زمان كسب كردند، متنعّم به نعمت ولايت شده بودند؛ يعنى به جايى رسيدند كه قدرت مطلقه حقّ و حكمت و حاكميت مطلقه الهى را مى‏ديدند و عالم و آدم را غرق در انوار الهى مشاهده مى‏كردند و همه چيز را تحت تدبير و ولايت مطلقه الهيّه مى‏دانستند؛ در نتيجه، براى خود هيچ استقلال و اصالتى قائل نبودند و پسند آنها پسند خداى تعالى بود؛ يعنى مقام توحيد ولايت و عبوديت تامّه را (البته بر اساس درجات وجودى خويش) در مرتبه علم وعمل درك كردند و اين همان ادب الهى است كه در بحثهاى پيشين گفته شد. پس ره آورد ادب مع الله و ادب عند الله، رسيدن به مقام رضوان الله و لقاء الله است.

حاصل سخن
ادب حقيقى و حقيقت ادب، تنها در پرتو تعاليم الهى و در مكتب انبيا حاصل مى‏گردد و ادب دينى ادب اصيل است. اسلام ناب، مجموعه‏اى از عقايد، اخلاق و احكام به هم پيوسته است كه همه ساحتهاى وجودى انسان را سامان مى‏دهد و نظام مى‏بخشد و مسلمان و مؤمن بر تمام شؤون حيات و هستى‏اش بر اساس آموزه‏هاى دينى مديريت مى‏كند تا به عناصر اصلى ادب يعنى عبوديت و توحيد نايل آيد. بنابر گزارش محتوايى دقيق علامه طباطبايى رضى‏الله‏عنه از ادب انبيا در قرآن و ادب پيامبر اسلام، در قرآن و روايات ادب در روابط چهارگانه انسان با خدا، رابطه انسان با خود، انسان با جامعه و رابطه انسان با جهان شكل گرفته و به ظهور مى‏رسد. ادب، حضور دائمى و مراقبت نفس كامل در محضر بلكه حضور الهى است وانسان مؤدب در مكتب پيامبر اسلام و على عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام ، عالم و آدم را جلوه حق و تجلّى اسماى حسناى الهى مى‏بيند. حادثه كربلا در حقيقت، تجلّى ادب الهى ـ انسانىِ «انسان كامل» و به نمايش گذارنده همه فضايل، ارزشها و كمالات وجودى وامكانى است و عاشورا در واقع، آفريده ادب حسينى و ادب ياران امام حسين عليه‏السلام است كه خود تابلوى زيبا و دلنشين و شيرين از همه خوبيها و زيبايى‏هاست. شايد بتوان گفت كه آيه «انى اعلم ما لا تعلمون»(72) در آينه كربلا ظهور پيدا مى‏كند و تفسير حديث قدسى «كنت كنزا مخفيا فَاَحْبَبْتُ أن اعرف، فخلقت الخلق لكى اعرف.»(73) در شخصيت و شاكله امام حسين عليه‏السلام و اصحاب و يارانش متبلور است كه گويى همه آنها تربيت شده خداوند عزّ و جلّ و برگزيده او بودند تا ظهور اسماء جمال و جلال الهى باشند. تنها راه رستگارى و صراط كمال و سبيل سلوك حقيقى و حقيقت سلوك اخلاقى ـ عرفانى همانا در عاشورا تعبيه شد. آينه در كربلا بود و امام حسين عليه‏السلام و يارانش كه به توصيف آن حجت بالغه الهى بهتر از آنان هرگز وجود نداشته و ندارد، آينه‏داران جمال و جلال الهى بودند: «... اللهم اجعلنا عندك وجيها بالحسين عليه‏السلام ... اللهم ارزقنا شفاعة الحسين يوم الورود و ثبت لنا قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام.»


پى‏نوشت‏ها:
1ـ استاديار دانشگاه آزاد اسلامى واحد كرج و عضو هيأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.
2ـ سالكان مجذوب، كسانى هستند كه پس از يقظه و بيدارى، اراده كرده، رياضت كشيده و مجاهده كردند و در بين راه جذبه الهى شامل حال آنها شده است و در خطبه 210 نهج‏البلاغه از اوصاف آنها سخن به ميان آمده است چون على اكبر، ابوالفضل و... يا حبيب بن مظاهر و زهير بن قين كه امام به او جلوه‏اى كرد و در او تصرّفى نمود و... مجذوبان سالك كسانى هستند كه به يك جذبه و جلوه الهى و نفحه رحمانى به سير و سلوك پرداخته و رياضت كشيده تا به مقصود برسند مثل فضيل يا حرّ و ...
3ـ ديوان اشعار حافظ، ص 5.
4ـ مثنوى معنوى، بيت 115 دفتر اول.
5ـ ديوان اشعار حضرت امام خمينى رحمه‏الله ، ص 74.
6ـ ديوان اشعار حافظ، ص 105.
7ـ فروغ شهادت، ص 208.
8ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 23، ص 133.
9ـ شكوفايى عقل در پرتو نهضت حسينى، صص 194ـ193، مركز نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1381؛ پرسشها و پاسخهاى برگزيده، صص 290ـ249، گروه مؤلفان مركز فرهنگى نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها، دفتر نشر معارف، قم، چاپ اول، 1382.
10ـ يونس / 2؛ قمر / 45.
11ـ آل عمران / 169.
12ـ فجر / 30ـ28.
13ـ حسن حسن‏زاده آملى، انسان و قرآن، انتشارات الزهراء، تهران، چاپ اول، 1364، ص 53.
14ـ سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، مؤسسة الاعلمى، بيروت، 1390 ق.، ج 6، ص 256.
15ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 19.
16ـ حسن حسن‏زاده آملى، پيشين، صص 53ـ52.
17ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، صص 258ـ257.
18ـ فاطر / 10.
19ـ نحل / 78.
20ـ انعام / 90.
21ـ الميزان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 262ـ261.
22ـ محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج 1، ص 266، ح 4.
23ـ محمد محمدى رى‏شهرى، ميزان الحكمة، انتشارات دار الحديث، چاپ سوم، 1381، ج 1، ص 107.
24ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص 231، ح 35 و ج 77، ص 267، ح 1.
25ـ همان، ص 231، ح 35.
26ـ احزاب / 21.
27ـ حسن حسن‏زاده آم‏لى، ديوان اشعار، نشر رجاء، تهران، چاپ اول، 1364، ص 290.
28ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ص 302 تا 260.
29ـ محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 43، ص 261.
30ـ سيد هاشم البحرانى، مدينة المعاجز، چاپ اول، 1414 ق.
31ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، چاپ دوم، 1378، ج 17، صص 28 و 481 ـ480.
32ـ البحر الرائق، فى شرح كنز الدقائق، دار الكتب العلميه، بيروت، 1418 ق.، ج 4، ص 599.
33ـ مقرّم، مقتل الحسين، ص 357. به نقل از: مرتضى مطهرى، پيشين، صص 50 و 384.
34ـ مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
35ـ همان.
36ـ شيخ مفيد، الارشاد، نشر دار المفيد، ج 2، ص 90.
37ـ وفيات الائمه، دار البلاغه، بيروت، چاپ اول، 1412 ق.، ص 449.
38ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، صص 394ـ392 و ج 45، ص 3.
39ـ سيد محمدحسين حسينى تهرانى، رساله لبّ اللباب در سير و سلوك اولوالالباب، تهران، چاپ دوازدهم، 1424 ق.، صص 117ـ116.
40ـ عمّان سامانى، گنجينة الاسرار، نشر دفتر معارف، چاپ اول، 1381، ص 28.
41ـ همان، ابيات 221ـ215. 42ـ همان، ابيات 224ـ222. 43ـ همان، ابيات 366ـ362.
44ـ فصلت / 53.
45ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 44، ص 298؛ شيخ عباس قمى، سفينة‏البحار، ج 6، ص 133؛ مرتضى مطهرى، پيشين، ص 667؛ عبدالله جوادى آملى، حماسه و عرفان، نشر اسراء، چاپ اول، 1377.
46ـ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 430؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 246.
47ـ همان.
48ـ ر.ك.: پرسشها و پاسخ‏هاى برگزيده ويژه محرم، صص 272ـ269، مركز فرهنگى نهاد رهبرى در دانشگاه‏ها، چاپ اول، 1382.
49ـ آل‏عمران / 92.
50ـ نحل / 87.
51ـ البته در رابطه با زن وهب مطالب ديگر نيز گفته شده است. ر.ك.: مرتضى مطهرى، پيشين، صص 392ـ391.
52ـ حماسه و عرفان، صص 272ـ271 (پاورقى). البته برخى، اين مسأله را در مورد حضرت ابوالفضل گفته‏اند. همچنين بايد بررسى شود كه «زينب» ذكر شده در اين قضيه، همان زينب كبراست يا ام كلثوم است.
53ـ همان، ص 392.
54ـ همان، صص 393ـ392. آيت الله جوادى آملى او را فرزند جنادة بن كعب انصارى دانسته است. حماسه و عرفان، ص 246.
55ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 45، ص 27.
56ـ مرتضى مطهرى، پيشين، صص 393 ـ 392.
57ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 92، ص 214، ح 13.
58ـ حسن حسن‏زاده آملى، پيشين، ص 214. 59ـ همان، ص 290. 60ـ همان، ص 214.
61ـ انسان و قرآن، پيشين، ص 57.
62ـ محمد محمدى رى شهرى، پيشين، ص 106.
63ـ همان، ص 109.
64ـ همان، ص 100.
65ـ همان، ص 101، برگرفته از احاديث 391 و 392.
66ـ آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ح 5520.
67ـ محمد محمدى رى‏شهرى، پيشين، ص 99.
68ـ همان، صص 99ـ98.
69ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 94، ص 127، ح 19 و ج 13، ص 211، ح 2.
70ـ همان، ج 45، ص 116.
71ـ سيد محمدحسين حسينى تهرانى، پيشين، ص 118؛ رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، چاپ ششم، 1422 ق.، صص 155ـ154.
72ـ بقره / 37.
73ـ در رابطه با سند اين حديث از يك طرف و محتواى و مضمون آن از طرف ديگر بحثهاى فراوانى نزد علما مطرح شده است كه خوب است به كتابهايى چون: سيد يحيى يثربى، عرفان نظرى، بوستان كتاب، قم، چاپ چهارم، 1380، ص 47، مراجعه شود.


ادامه نوشته

بعد اخلاقى ـ تربيتى حماسه عاشورا و دستاوردهاى آن ‏


اسماعيل نساجى زواره‏‏


سپيده سخن:
ماجراى عاشورا نمايش عالى ترين و زيباترين حماسه هاست. شمع وجود امام حسين(ع) پروانه هايى را به گرد خود جمع كرده بود كه سر از پا نمى شناختند و در راه عشق به معبود, هر نيشى را نوش مى دانستند و با فداكارى بى نظير و ايمان بى بديل خود, جامعه بشرى را از لحاظ سازندگى سربلند كردند و ملكوتيان را در برابر خود به تعظيم واداشتند.(1)

اين واقعه ـ كه در كم ترين زمان و با فداكارى افراد معدودى رخ داد ـ هميشه به عنوان ((انقلاب بزرگ)) بر تارك تاريخ بشر مى درخشد. همه طبقات تلاش كرده اند تا با بررسى و تحليل وقايع, نوعى با آن ارتباط برقرار كنند. انديشمندان بسيارى از اديان, مكاتب, فرقه ها و نژادهاى مختلف درباره اين رخ داد عظيم سخن گفته اند و هر يك در خور شإن و مقام علمى و اجتماعى خود, آموزه هايى از آن را براى مخاطبان به ارمغان آورده اند.(2)

آنچه بيش از همه, حادثه كربلا را پرفروغ و سازنده جلوه مى دهد, توجه به بعد ((اخلاقى و تربيتى)) آن است كه در ضمير انسان ها تإثير شگفت انگيزى داشته است و بسيارى از آنها را متحول و انقلابى ساخته و جلو خودكامگى بسيارى از زمامداران فاسد را گرفته است.

اگر حماسه عاشورا رخ نمى داد, بدون شك هيچ نهضت اسلامى ديگرى به وقوع نمى پيوست و خودكامگى زمامداران فاسد افزون تر مى شد. در نتيجه, رشد جوامع اسلامى با خطرات جدىترى روبه رو شده و مكتب ((انسان ساز)) اسلام تعطيل مى شد, اما تإثير حماسه حسينى در بيدارى سياسى و شور انقلابى مردم به اندازه اى عميق بود كه سلاطين پرقدرت و كم شعورى مانند متوكل عباسى ناچار مى شدند براى تحكيم پايه هاى حكومتشان و جلوگيرى از رشد و تعالى جامعه مسلمين, با كشته آن حضرت بجنگند و تبليغات مسمومى بر ضدش به راه اندازند;(3) چنان كه اقدامات شديدى براى خاموش كردن مشعل هدايت كربلا به عمل آوردند, اما جذابيت اين واقعه سرنوشت ساز در ضمير حق پرست مردم به صورت مقدس و هدايت بخش استوار مانده و به نقش اساسى اش ـ كه هدايت و نجات جامعه بشرى و تربيت شاگردان است ـ هم چنان ادامه مى دهد. در اين نوشتار, سعى بر اين است تا به بخشى از دستاوردهاى اخلاقى وتربيتى حماسه جاويدان عاشورا اشاره شود:

1. الگو دهى
در نظام تربيت اسلامى يكى از عوامل موثر در شكل گيرى شخصيت مذهبى افراد, الگوپذيرى از اسوه هاى دينى است. تاريخ اجتماعى بشر نشان داده است كه در صورت عدم وجود الگو در يك جامعه انسانى, افراد در زندگى ظاهرى, عقلى و ايمانى خويش سرگردان و حيران مى مانند. جامعه اى كه مى خواهد نسلى توانمند, پويا, موثر و پرصلابت تربيت كند, احتياج به الگوهاى جاويدان دارد.

يكى از جلوه هاى تربيتى و انسان ساز حادثه كربلا ((الگودهى)) آن است. اين خصيصه چنان عيان است كه حتى بزرگان غير مسلمان را نيز به اعجاب و تإثيرپذيرى واداشته است كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود, زيرا:
خوش تر آن باشد كه سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران(4)

محمد على جناح مى گويد: ((هيچ نمونه اى از شجاعت, بهتر از آن كه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى و تهور نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمين بايد از سرمشق شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربانى كرده است, پيروى نمايند)). (5)

توماس كارلايل مى گويد: ((بهترين درسى كه از تراژدى كربلا مى گيريم اين است كه امام حسين(ع) و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند, آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوق عددى در جايى كه حق و باطل رو به رو مى شود, اهميت ندارد و پيروزى حسين(ع) با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى من است)).(6)

بالاخره مهاتما گاندى ـ رهبر استقلال طلب هندوستان ـ مى گويد: ((من زندگى امام حسين(ع) ـ آن شهيد بزرگ ـ را به دقت خوانده ام و توجه كافى به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد, بايستى از سرمشق حسين(ع) پيروى كند)).(7)
با اين وصف اگر عاشورا را دايره المعارفى بدانيم كه انواع منش ها و كنش ها را در جبهه حق و باطل در خود جاى داده است, سخن گزافى نگفته ايم. بنابراين بررسى حادثه عاشورا ما را به اين باور مى رساند كه سيدالشهدإ(ع) ـ با توجه به وضعيت جهان اسلام ـ حركتى را طراحى كرده بود كه در طول تاريخ جاويدان بماند.

اين حقيقت را مى توان به روشنى در گفتار و كردار امام حسين(ع) ديد, زيرا ايشان حق و باطل را در ميدان مبارزه مقابل هم قرار مى دهد, نه خود و يزيد را. از اين رو در گفت و گوهاى خود از واژه ((مثل)) استفاده مى كند ومى گويد: ((... مثلى لايبايع مثله;(8) افرادى همچون من با افرادى همچون يزيد بيعت نمى كنند)).

اين نوع جملات نشان دهنده اين است كه بعد ملكوتى و تربيتى عاشورا را درصدد نمونه دهى و الگوسازى بوده است. به اين معنا كه اختلاف آنان بين دو فرد در موقعيت جغرافيايى و تاريخى خاص نيست, بلكه تقابل دو باور و تفكر در ميان است كه امكان دارد در هر مكان و زمان ديگر رخ دهد.(9)

2. ارائه مكتب عشق
حادثه كربلا از معدود جرياناتى است كه موجب ايجاد مكتبى تربيتى و انسان ساز در جامعه بشرى شده است; مكتبى شورآفرين كه به مردم درس ((اسلام راستين)) را مى دهد و آنها را به راه خدا مى برد و از بندهاى مادى آزاد مى كند و بر ضد حكومت هاى ((اموى گونه)) به حركت درمىآورد و تعارض دين و دنيا را حل مى كند.(10)

در اين مكتب, آموزش به طور رايگان است و ورود براى عموم مردم آزاد است. دفتر حضور و غياب ندارد و امتحان سال ظاهرا به چشم نمى خورد, اما ضوابطى دارد كه فراگيرى فراگيران را در كارنامه آنان ثبت مى كند.

برنامه هايى كه در اين مكتب تدريس مى شود عبارت است از: عشق حقيقى, معرفت دين, اجراى عدالت, حق شناسى, آزادگى, پايمردى, شهامت, صداقت, صفاى باطن و...
لحظه لحظه هاى عاشورا مكتب است كه به انسان ها اين درس را مى دهد. فاجعه آفرينان كوفه و شام فكر مى كردند كه با قتل عام اصحاب حق, خود را جاودانه مى سازند, ولى در نگاه پيروان واقعى مكتب عاشورا گور خويش را كندند و چهره نورانى اهل بيت(ع) را روشن تر نمودند و كربلا يك مكتب نمونه و كامل شد و نشان داد كه سقف تعالى انسان و آستانه رفعت روحى و تصعيد وجودى و ظرفيت كمال جويى و كمال يابى او تا كجاست.

اين كه انسان تا كجا مى تواند اوج بگيرد, زلال شود و تربيت شود, در ميدان عمل روشن مى شود, پرونده آن حماسه نشان داد كه در بعد تهذيب و تربيت ((تا چه حد است مقام آدميت!)) اين نكته براى جويندگان ارزش هاى تربيتى, بسيار زيباست!(11)

3. تربيت شدگان انقلابى
حادثه عاشورا واقعا بيش از هزاران روايت, كتاب و مبلغ در انديشه مسلمانان تحول بنيادى و انقلابى به وجود آورد و حقيقت اسلام را ـ كه فداكارى در راه حق و عدالت و ستيز با منحرفان ستمگر بود ـ تجلى داد و از طريق اين آموزش اصولى و هدايت انقلابى, فداكاران بسيارى هم چون : ((ابن سكيت)), ((دعبل)), ((فرزدق)) و... را بر ضد حكومت هاى اموى گونه تربيت كرد; مثل زندگى پرافتخار شاعرى به نام ((فرزدق)) كه از شعراى كم جرإت و جايزه بگير امويان بود, با اين حال نهضت تحول آفرين حسين(ع) او را نيز مانند بسيارى از مسلمانان ديگر طورى بيدار و فداكار ساخت كه حتى در دوران سخت عاشورا را به پا خاست و برخلاف هشام (خليفه خونخوار اموى) از امام زين العابدين(ع) يادگار امام حسين(ع)) تجليل نمود و با چكامه دلاويز جاودانى اش, برترىهاى امام و خاندانش و پستى هاى هشام و همكارانش را در برابر چشم او براى مردم بازگو كرد. او به جرم حق گويى به زندان افتاد و امام(ع) هدايايى براى او به زندان فرستاد. ولى او با عرض تشكر هدايا را برگرداند و گفت: من براى دفاع از مكتب هدايت و عشق به خاندان پيامبر(ص) و سركوبى مخالفان ستمگر, چكامه روشنگرم را سرودم.(12)

پس از چهارده قرن, حضرت امام خمينى(ره) ـ كه يكى از فرزندان همين خاندان بود ـ چون تمام اوصاف و خصوصيات اخلاقى يزيد را در عملكرد و قوانين حكومت هاى غرب و شرق به طور پيچيده و گسترده مشاهده نمود و رژيم شاه را هم نوكر حلقه به گوش و عامل اجراى سياست هاى شيطانى غرب در ايران و منطقه ديد, همانند جدش اباعبدالله(ع) زندگى در اين سيستم و رژيم را بر خود و ديگران روا ندانست و براى مبارزه با همه آنها, شور حسينى را در جامعه به پا كرد.
او در نخستين روزهاى نهضت, ضمن سخنرانى ها و بيانيه هاى متعدد, جنايت هاى آمريكا, اسرائيل و رژيم حاكم بر ايران را نسبت به اسلام براى مردم تشريح كرد(13) و با استناد به جمله معروف امام حسين(ع) كه فرمود: ((انى لا إرى الموت الا سعاده و لا الحياه مع الظالمين الا برما))(14) تكليف مردم, علما و حوزه هاى علميه را در قبال اين جنايت ها تبيين كرد, ايشان با الهام از همين مكتب رهايى بخش, فرمودند: ((... براى من جاى شبهه نيست كه سكوت در مقابل دستگاه جبار, علاوه بر هدم اسلام و مذهب تشيع, نابودى با ننگ است. امروز مسلمين و خصوصا علماى اسلام در مقابل خداى تبارك و تعالى مسئوليت بزرگى دارند. من براى چند روز زندگى با عار و ننگ ارزشى قائل نيستم...))(15)

بدون مبالغه, اين دو نمونه از ميليون ها نمونه است كه تاكنون درباره ابعاد گوناگون حماسه عاشورا و پليدىهاى حكومت يزيد و همكارانش, هزاران كتاب, رساله, مقاله, خطابه و چكامه به همه زبان هاى اسلامى و غير اسلامى در همه زمان ها و مكان ها به خاطر تإثيرپذيرى از نهضت حسين(ع) نگاشته شده است. اين همه آثار انقلابى و رثايى, متفقا عظمت هرچه بيشتر حسين(ع) و يارانش را در راه حق و حقارت هرچه فزون تر يزيد و يزيديان را در راه باطل ترسيم مى كنند و بر طبق پيش گويى هاى صريح آن حضرت, در خط انقلابى آن حضرت به حركت افتادند و بر ضد حكام فاسد به پا خاسته و با همه توان از مصالح اسلام و مسلمين پاسدارى كردند.(16)

4. تبلور اخلاق اسلامى
وقتى حادثه عاشورا را بررسى مى كنيم, مى بينيم كه يك صحنه زيباى نمايش است; نمايش ((مروت)) و ((ايثار)).
مروت اين است كه انسان به دشمنان خودش هم محبت ورزد. امام حسين(ع) وقتى دشمنش را تشنه مى بيند به او آب مى دهد. اين معناى ((مروت)) است و اين از شجاعت بالاتر است كه فرمود: ما هرگز جنگ را شروع نمى كنيم, گرچه به نفع ما باشد.
ديگر عنصر اخلاقى موجود در اين حادثه ـ كه از با شكوه ترين تجليات عاطفى روح انسان است ـ وفا و ايثار است. تجلى دادن اين عاطفه انسانى و اسلامى يكى از وظايف عاشورا بوده است وگويى اين نقش به عهده حضرت ابوالفضل(ع) گذاشته شده بود.

حضرت (ع) بعد از آن كه مإموران شريعه فرات را كنار مى زند, وارد آب مى شود و اسب را داخل آب مى برد به طورى كه آب زير شكم اسب رسيده و او مى تواند بدون اين كه پياده شود مشكش را پر از آب كند. همين كه مشك را پر از آب كرد با دستش مقدارى آب برداشت و مقابل صورت آورد تا بنوشد. ديگران از دور ناظر بودند آنها همين قدر گفته اند: ما ديديم كه ننوشيد و آب را ريخت. يادش افتاد كه برادرش تشنه است. گفت: شايسته نيست كه حسين(ع) در خيمه تشنه باشد و من آب بنوشم.

حال تاريخ از كجا مى گويد؟
از اشعار ابوالفضل(ع)! چون وقتى كه بيرون آمد شروع كرد به رجز خواندن. خودش را مخاطب قرار داده و مى گويد: اى نفس! مى خواهم بعد از حسين(ع) زنده نمانى. تو مى خواهى آب بخورى و زنده بمانى؟ حسين(ع) در خيمه اش تشنه است. به خدا سوگند! رسم برادرى, رسم امام داشتن و رسم وفادارى چنين نيست.(17)
آرى! ارج نهادن به مروت و ايثار و تجلى دادن اين فضايل اخلاقى و حميده, يكى از دستاوردهاى تربيتى حادثه كربلا بوده است.

5. موعظه و اندرزگويى
شهيد مطهرى مى فرمايد: حماسه عاشورا ((تجسم اسلام)) است, ولى تجسم زنده و حقيقى از جنبه هاى توحيدى, عرفانى و... است كه از مهم ترين جنبه هاى آن, جنبه ((موعظه و اندرزگويى)) است. از اين زاويه كه به عاشورا نگاه مى كنيم, يك مقام سازنده مى بينيم, يك خيرخواه, يك واعظ, يك اندرزگو را مى بينيم كه حتى از سرنوشت شوم دشمنان خود ناراحت است كه اينها چرا بايد به جهنم بروند. در اين جا تحرك حماسه جاى خودش را به سكون اندرز مى دهد.

ببينيد در همان روز عاشورا و غير عاشورا چه اندرزهايى به مردم داده است! اصحابش چقدر اندرز داده اند; ((زهير بن قين)) چه اندرزها داده; ((حبيب بن مظاهر)) چه اندرزها داده است!
وجود مبارك اباعبدالله(ع) از بدبختى آن مردم متإثر بود. نمى خواست حتى يك نفرشان به اين حال بماند. با مردم لج نمى كرد, بلكه به هر زبانى بود مى خواست يك نفر هم كه شده از آنها كم شود. او نمونه جدش بود: ((لقد جإكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رووف رحيم))(18) معناى ((عزيز عليه ما عنتم)), يعنى بدبختى شما بر او گران است. بدبختى شما براى اباعبدالله(ع) گران بود. يك دفعه سوار شتر مى شود و مى رود. برمى گردد, عمامه پيامبر(ص) را به سر مى گذارد, لباس پيامبر(ص) را مى پوشد, سوار اسب مى شود و به سوى آنها مى رود بلكه بتواند از اين گروه شقاوت كار, كسى را كم كند. در اين جا مى بينيم حسين(ع) يك پارچه محبت است, خيرخواه است, يك پارچه دوستى است كه حتى دشمن خودش را هم دوست دارد.(19)

6. آموزش شعارهاى سازنده
امام حسين(ع) در روز عاشورا, شعارهاى زيادى داده است كه در آن ها روح نهضت خودش را مشخص كرده است كه من براى چه مى جنگم, چرا تسليم نمى شوم, چرا آمده ام كه تا آخرين قطره خون خودم را بريزم. همين شعارها بود كه اسلام را زنده كرد و پايه هاى دستگاه خلافت اموى را متزلزل ساخت.

اشعارى كه اباعبدالله(ع) در روز عاشورا خوانده است, خيلى متفاوت است.(20) يكى از اشعارى كه روز عاشورا خواند و آن را شعار خودش قرار داد اين بود:
الموت اولى من ركوب العار
والعار اولى من دخول النار(21)
نزد من مرگ از ننگ, ذلت و پستى عزيزتر و محبوب تر است.
اسم اين شعار را بايد شعار ((آزادى)) و ((عزت)) گذاشت, يعنى براى يك مسلمان واقعى, مرگ هميشه سزاوارتر است از زير بار ننگ ذلت رفتن.

شعارهاى عاشورا, شعار ((احياى اسلام)) است; شعارهاى زنده كننده, نه بى حس كننده و مخدر. شعارهاى عاشورا انسان را به گونه اى تربيت مى كند كه در هر كارى هدف عالى و خدايى داشته باشد و خداوند را بزرگ شمارد و غير او را كوچك بداند.

7. ترسيم خط حق و باطل
از ديگر جلوه هاى زيبا و تربيتى عاشورا, خط كشى ميان حق و باطل و تبيين منطقه حضور و عمل انسان هاى ((ددمنش)) و ((فرشته خو)) است. وقتى خوبى و بدى و حق و باطل به هم درآميزد, تيرگى باطل, حق را هم غبارآلود و ناپيدا جلوه داده و يك ظلمت كده به وجود مىآورد.
در اين ظلمت كده گمراهى انديشه ها و انسان ها طبيعى است و كفر نقابدار, مسلمانان ساده لوح و سطحى نگر را به شبهه مى اندازد. زيبايى كار امام حسين(ع) اين بود كه مشعلى روشن كرد تا راه روشن شود, تيرگى بگريزد, چهره ها در آن هواى گرگ و ميش, فتنه و دروغ, نمايان و باز شناسانده شود تا فريب و نقاب بى اثر شود. (22)

عاشورا يك امتحان بزرگ بود كه در زمان و مكان خود بى نظير بود. حقيقت و جوهره انسان هاى مختلفى را برملا نمود. عاشورا به نوعى ((يوم الفصل)) بود, زيرا فضلى بين دو دسته از انسان ها باشد, عده اى فرسنگ ها به جلو رفتند و از سكوت تا ملكوت اوج گرفتند و گروهى نيز سير قهقرايى را طى نموده و در اين حماسه عظيم مصداق آيه ((... اولئك كالانعام بل هم اضل))(23) شدند.


پى‏نوشت‏ها:
1. ماهنامه پاسدار اسلام, شماره174, خرداد 1375, ص44.
2. فصلنامه كوثر, ص92, پاييز 1381.
3. بررسى و تحقيق پيرامون نهضت حسينى, سيد على فرحى, ص525 و 526.
4. ماهنامه مبلغان, شماره15, محرم 1421, ص32.
5. درسى كه حسين به انسان ها آموخت, شهيد هاشمى نژاد, ص446.
6. پاسدار اسلام, همان, ص43.
7. ماهنامه مبلغان, همان, ص34.
8. مقتل خوارزمى, ج1, ص184.
9. همان, ص34.
10. نهضت حسينى, 477.
11. نشريه پرسمان, ص11, فروردين1381.
12. همان, ص527.
13. فصلنامه كوثر, همان, ص72 و 73.
14. تحف العقول, ابن شعبه حرانى, ص245.
15. صحيفه نور, ج1, ص50.
16. نهضت حسينى, ص528.
17. حماسه حسينى, شهيد مطهرى, ج1, ص391 ـ 389.
18. سوره توبه, آيه128.
19. حماسه حسينى, ص387 و 388.
20. همان, ص184.
21. مقتل الحسين, علامه مقرم, ص345.
22. نشريه پرسمان, همان, ص11.
23. سوره اعراف, آيه179.


ادامه نوشته

مراحل شكل گيرى قيام خونين سيدالشهداء ـ عليه السلام ‏

محمدتقى سبحانى نيا‏‏


قيام سرخ سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ سرچشمه خيرات و بركات فراوانى در طول تاريخ براى بشريت و به ويژه مسلمانان و شيعيان بوده است. اين بركات پس از اين نيز ادامه خواهد داشت. قيامى كه بزرگ ترين مانع، بر سر راه ستمگران و ظالمان بوده و خواب راحت را از چشمان آنان ربوده است.
ظلم ستيزى حسين بن على ـ عليه السلام ـ امرى نيست كه بتوان آن را انكار كرد يا مخفى نگاه داشت. آنچه بيش از همه باعث شده فرمانروايان ستمگر همواره از پى گيرى و سرمشق گيرى مردمان از راه آن حضرت در هراس باشند، همين ظلم ستيزى مى باشد كه پيام اصلى حركت اصلاح طلبى حسين ـ عليه السلام ـ بوده است.
در اين ميان، آشنايى با قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ و شناخت هر چه بيشتر ابعاد آن، ما را در بهره گيرى بيشتر و بهتر از آن حركت نورانى يارى مى نمايد و راه آن حضرت را روشن تر و پُر رهروتر مى سازد. جاى بسى شكر و سپاس است كه در اين موضوع، تاكنون آثار كوچك و بزرگ فراوانى از نويسندگان و انديشمندان بر جاى مانده است و تلاش در راه گسترش معرفت و شناخت تمامى زوايا و جوانب قيام عاشورا همچنان ادامه دارد; و صد البته اين مسئله، هنوز بررسى و مداقه بيشترى را مى طلبد; چرا كه نياز امروز جوامع بشرى به آشنايى با تفكر سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ و راهى كه او براى آن از همه چيز خود گذشت بيش از هر زمان ديگرى احساس مى شود.
از راههاى شناخت بهتر حركت اصلاحى امام حسين ـ عليه السلام ـ بررسى مراحل حركت آن حضرت از آغاز تا پايان است. اين نوع تقسيم بندى، مصلحان و ظلم ستيزان را يارى مى كند تا در حركتهاى اصلاحى و ظلم ستيزانه خود، درس بهترى از قيام سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ بگيرند و البته از اين رهگذر، پاسخ برخى شبهات نيز روشن خواهد شد.
بررسى دقيق وقايعى كه از زمان مرگ معاويه رخ داد و نيز دقت در چگونگى عملكرد حسين ـ عليه السلام ـ و سخنان آن حضرت و زمينه سازيهايى كه براى برپايى حركتى اصلاح طلبانه و بدعت زدايانه انجام داد، ما را به اين نتيجه رهنمون مى سازد كه قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ را مى توان به سه مرحله تقسيم كرد:
ـ اعلام مخالفت با حكومت يزيد;
ـ ارشاد عمومى;
ـ قيام مسلحانه. الف ـ اعلام مخالفت با حكومت يزيد
در اين بخش در پى آن هستيم تا به سه پرسش پاسخ دهيم:
پرسش نخست: چرا يزيد برخلاف پدرش معاويه بر بيعت امام حسين ـ عليه السلام ـ پافشارى مى كرد؟ معاويه به صلح امام حسن ـ عليه السلام ـ راضى شد; اما فرزندش يزيد تنها به بيعت از سوى امام حسين ـ عليه السلام ـ رضايت مى داد و امام را در ميان انتخاب دو راه يعنى «بيعت» و يا «مرگ» مخير گذاشته در نامه اش به وليد بن عتبه والى مدينه چنين آورده بود:
«اذا اتاك كتابى هذا فأحضر الحسين بن على و عبداللّه بن الزبير فخذهما بالبيعة فإن امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث الىّ برؤوسهما.»[1]
«هنگامى كه نامه ام به دستت رسيد حسين بن على و عبداللّه بن زبير را حاضر كن و از آن دو بيعت بگير، پس اگر از بيعت نمودن خوددارى كردند گردنهاى آنان را بزن و سرهايشان را براى من بفرست.»
به نظر مى رسد توجه به جايگاه اجتماعى امام حسن ـ عليه السلام ـ در برابر معاويه و جايگاه اجتماعى سيد الشهدا ـ عليه السلام ـ در برابر يزيد، پاسخ اين پرسش را به مقدار بسيارى روشن مى سازد. پس از شهادت امام على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ مردم با امام حسن ــ عليه السلام ـ بيعت كردند[2] و آن حضرت، به عنوان خليفه مسلمين، بر مسند خلافت نشست، و همه مسلمانان در قلمرو اسلامى، از حجاز و يمن گرفته تا عراق، تحت امر امام مجتبى ـ عليه السلام ـ درآمدند و تنها شام و مصر بود كه در زمان امام على ـ عليه السلام ـ نيز از تحت حاكميت آن حضرت خارج شده و در اختيار معاويه و عمرو بن عاص درآمده بود. همين امر باعث بروز جنگ طولانى صفين و درگيرى شديد ميان لشكريان امام على ـ عليه السلام ـ و معاويه شده بود.
معاويه در مقابل اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ از موضع ضعيف ترى برخوردار بود; زيرا آن حضرت در نظر مردمِ سراسر قلمرو اسلامى، خليفه مسلمانان شناخته شده بود، در حالى كه معاويه، والى متمرد و سركش به شمار مى رفت.
پس از شهادت على ـ عليه السلام ـ و به خلافت رسيدن امام حسن ـ عليه السلام ـ باز هم همان وضعيت باقى ماند; يعنى معاويه هنوز در تمامى بلاد، حتى در شام، به عنوان يكى از واليان خليفه و دولت مركزى كه مقر آن در كوفه بود شناخته مى شد و هيچ كس او را خليفه قلمداد نمى كرد; اما شاميان بر اثر تبليغات انحرافى معاويه، چون او را صاحب حق مى دانستند، در برابر حكومت مركزى، از او حمايت مى كردند.
براى يك فرماندار ياغى كه خليفه مسلمين را در مقابل خود مى ديد، چيزى كه بيش از همه اهميت داشت، استحكام بخشيدن به مقر حكومتى خويش و نگهدارى منطقه تحت سلطه اش بود. گسترش سلطه خليفه و خلع نمودن او از مقامش از اولويتهاى بعدى به شمار مى رفت كه پرداختن به آن، تنها در صورت احساس توانمندى و فراهم آمدن شرايط ممكن بود.
در چنين شرايطى وادار كردن خليفه به كناره گرفتن از قدرت و تسليم حكومت و امارت به او، حتى به نام صلح، بزرگ ترين فتح و پيروزى به شمار مى رفت، و معاويه اگر مى توانست امام حسن مجتبى ـ عليه السلام ـ را به پذيرش صلح و كناره گيرى از قدرت وادار نمايد، به بزرگ ترين پيروزى و بالاترين افتخار در نظر مردم خود، نائل آمده بود.
بنابراين در آغاز راه، درخواست بيعت از رقيبى كه از هر نظر، از جايگاه برترى برخوردار بود، نه تنها هيچ فايده اى به دنبال نداشت، بلكه امام ـ عليه السلام ـ و پيروانش را در نابود كردن مخالفان مصمم تر مى ساخت;[3] اما به تسليم واداشتن او و صلح كردن با او، خود برترين نتيجه اى بود كه مى توان در اين مبارزه به آن انديشيد و رقيب را در صورت احساس ضعف به تفكر واداشت.
از اين رو پس از آنكه سپاه پيشتاز امام حسن مجتبى ـ عليه السلام ـ به فرماندهى عبيدالله بن عباس در منطقه «مسكن»، يعنى نقطه تلاقى دو لشكرِ متخاصم مستقر شد، معاويه دست به كار شد و شايعه صلح امام حسن ـ عليه السلام ـ با خود را در ميان آنان رواج داد، و نيز در ميان لشكريان پشتيبان شايعه كرد كه قيس بن سعد، يعنى فرمانده سپاه پيشتازِ امام، با معاويه از در صلح وارد شده و از جنگ و خونريزى و برادركشى منصرف شده است.[4]
با اين توضيحات، به خوبى مى توان تفاوت موقعيت امام حسين ـ عليه السلام ـ با برادر بزرگوارش امام مجتبى ـ عليه السلام ـ و نيز تفاوت شرايط معاويه با شرايط يزيد را درك كرد; زيرا برخلاف معاويه كه در زمان امام على ـ عليه السلام ـ و نيز قبل از كناره گيرى امام حسن ـ عليه السلام ـ از جايگاه متزلزلى برخوردار بود و هيچ كس او را به عنوان خليفه رسمى مسلمانان نمى شناخت، يزيد عملاً بر مسند خلافت نشست و اختيارات و لوازم آن را در اختيار داشت و واليان و حاكمان تمام بلاد را عزل و نصب مى كرد. همچنين نيروهاى نظامى در همه ولايات تحت امر او بوده و در يك كلام تمام لوازم حكومت بر جامعه را در اختيار داشته، مردم نيز در قلمرو اسلامى او را به عنوان خليفه مسلمين ـ هر چند خليفه اى جائر و غاصب ـ مى شناختند.
چنين تفاوتى در حسنين ـ عليهما السلام ـ نيز وجود داشت; زيرا امام حسن ـ عليه السلام ـ رسماً خليفه مسلمانان بود و تمام اختيارات و لوازم يك خليفه را نيز دارا بود; در مقابل، امام حسين ـ عليه السلام ـ تنها به عنوان يك شهروند مطرح بوده و هيچ مسئوليت اجرايى بر عهده نداشت.
حسين ـ عليه السلام ـ از نفوذ فوق العاده اى در ميان مردم برخوردار بود و به آن حضرت بيش از هر شخص ديگرى احترام گذاشته مى شد; اما يزيد او را تنها شهروندى كه از قدرت نظامى بالفعل برخوردار نيست مى دانست و مردم نيز توان مقابله با حكومت يزيد را در امام حسين ـ عليه السلام ـ مشاهده نمى كردند; حكومتى كه پايه هايش در مدت بيست سال امارت معاويه بر شاميان و بيست سال حكومت و خلافت بر همه قلمرو اسلامى به خوبى پابرجا و مستحكم شده بود.
با توجه به آنچه گذشت مى توان حدس زد كه چرا براى يزيد، گرفتن بيعت از امام حسين ـ عليه السلام ـ بسيار مهم به شمار مى رفت و او در برابر امام كوتاه نمى آمد; بديهى است كه براى او صلح با سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ اصلاً تصور نمى پذيرفت. براى يزيد صلح با كسى كه از قدرت نظامى برخوردار نبود و هيچ يك از شهرها و ولايات را در تصرف خود نداشت بى معنا، و سخن گفتن از صلح، آن هم از سوى او كه عنوان خليفه مسلمانان را با خود يدك مى كشيد و در اوج غرور و تكبر به سر مى برد، امرى محال به نظر مى رسيد.
از اين رو يزيد تنها به سه مسئله مى توانست بينديشد: «بيعت امام»، «خويشتن دارى و صبر در مقابل بيعت نكردن امام» و «برخورد قاطع و مقابله شديد با امام».
اما گزينه نخست از سوى سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ امكان پذير نبود; زيرا آن حضرت، هم به سبب شخصيت خود و هم به دليل خطر بزرگى كه با خلافت يزيد، متوجه احكام اسلام و سنت پيامبر شده بود، هرگز زير بار بيعت با او نمى رفت. اين مسئله را نيز بارها اعلام كرده بود و علل آن به تفصيل در همين مقاله خواهد آمد. امام حسين ـ عليه السلام ـ خلافت يزيد را هرگز به رسميت نمى شناخت و از اين رو بيعت با يزيد تحقق خارجى نمى يافت.
اما يزيد نيز نمى توانست از كنار بيعت نكردن حسين ـ عليه السلام ـ به راحتى بگذرد و با آن از در مسامحه وارد شود; زيرا او در آغاز حكومت خود، يعنى در يكى از بحرانى ترين زمانهاى دوران حكومت خويش به سر مى برد; هنوز تمامى بلاد سرسپردگى و تبعيت خود را نسبت به او اعلام نكرده بودند و احتمال مخالفت و آشوب، بويژه از ناحيه عراق و حجاز، به شدت وجود داشت. بنابراين مسامحه با حسين ـ عليه السلام ـ تبعات خطرناكى براى حكومت نوپاى او به بار مى آورد كه مى توان برخى از آنها را حدس زد:
1ـ مسامحه و مدارا با حسين ـ عليه السلام ـ از سوى يزيد، در حقيقت به معناى پذيرش فضيلت و برترى امام و عدم صلاحيت خود براى تصدى منصب خلافت به شمار مى رفت;
2ـ با پذيرفتن عدم بيعت آن حضرت، بقيه مخالفان نيز به بيعت نكردن با او به طمع مى افتادند و در نتيجه يزيد خود، زمينه بروز آشوب و قيام را در تمامى بلاد فراهم مى آورد;
3ـ يزيد با مدارا و مسامحه در برابر به رسميت نشناختن خلافتش از سوى حسين بن على ـ عليه السلام ـ در واقع خود را تحقير كرده و بى كفايتى خود را به اثبات مى رساند; زيرا همان گونه كه گذشت امام حسين ـ عليه السلام ـ بالفعل هيچ قدرتى در اختيار نداشت و براى حكومت يزيد بيش از يك شهروند نبود; پس عدم توانايى خليفه مسلمين در وادار كردن يك شهروند به تمكين در مقابل حكومت مركزى از نظر عوام، بى لياقتى و بى كفايتى او را به اثبات مى رساند. همچنين او به خوبى مى دانست كه مخالفت امام با او تنها به عدم بيعت خلاصه نمى شد و بايد منتظر عواقب بعدى آن نيز مى بود; عواقبى همچون رو به رو شدن با صد هزار شمشير اهل حجاز و عراق، آن گونه كه پدرش معاويه تجربه كرده و خطر آن را به او گوشزد نموده بود.
بنابراين تنها گزينه سوم، يعنى مقابله با آن حضرت باقى مى ماند كه بايد به گونه اى محقق مى شد. البته خامى، خيره سرى و غرور بيش از حد يزيد و عُمّالش ـ بويژه عبيداللّه بن زياد ـ باعث شد كه شديدترين، خَشِن ترين و وحشيانه ترين نوع مقابله با خاندان پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ را برگزينند و براى مقابله با حضرت از همه درنده خويى و وحشى گرى خود استفاده نمايند.
بنابر آنچه گذشت، صلح با امام حسن ـ عليه السلام ـ براى معاويه پيروزى غرورانگيزى به شمار مى رفت.[5] اما تنها چيزى كه مى توانست غرور يزيد را حفظ كرده مانع از تحقير او شود و دولت او را از مواجه شدن با قيامها و مخالفتهاى جدى در امان دارد، بيعت گرفتن از مردم، بويژه مخالفان و حسين بن على ـ عليه السلام ـ بود.
پرسش دوم: چرا امام حسين ـ عليه السلام ـ به بيعت با يزيد راضى نشد؟ آيا وضعيت او از امام مجتبى ـ عليه السلام ـ در جامعه بهتر بود و از موقعيت اجتماعى بهتر و قدرت نظامى بالاترى برخوردار بود؟! و آيا مردم در زمان او نسبت به خاندان پيامبر ارادت بيشترى از خود نشان مى دادند؟ يا اينكه وضعيت جامعه مسلمانان و احكام شريعت محمدى در آن زمان به قدرى اسف بار بود كه ديگر سكوت و بردبارى ـ حتى به قيمت ريخته شدن خون برترين انسانها و به اسارت رفتن شريف ترين خاندانها ـ به مصلحت نبود.
در پاسخ به اين پرسشها بايد به اين نكته توجه كرد كه امام مجتبى و سيدالشهداء ـ عليهماالسلام ـ حكومت معاويه را بالاترين مصيبت و فتنه براى مسلمانان مى دانستند; زيرا وضعيت اسف بار شيعيان در زمان معاويه و نيز پايمال شدن حقوق مسلمانان و بى توجهى به احكام شريعت محمدى ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ و رواج انواع بدعتها، وضعيت جامعه را به قدرى دردناك كرده بود كه قيام براى اصلاح جامعه و عليه بانيان و مسببان آن را لازم و ضرورى مى نمود[6] و تنها وجود موانعى چند، باعث شده بود كه ايشان در زمان معاويه سكوت اختيار كرده، از مبارزه مسلحانه صرف نظر نمايند; اما با روى كار آمدن يزيد، در واقع ديگر چيزى از اسلام باقى نمى ماند تا سكوت و صبر و تحمل سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ توجيه پذير باشد.
يزيد جوانى بود عياش، شرابخوار، زناكار، حيوان باز و تارك نماز. او از ارتكاب انواع محرمات و گناهان كبيره پروايى نداشت[7] و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان كردن چنين اعمال و رفتار نامشروعى نيز نمى كوشيد. با اين اوصاف، جانشينى پيامبر و در دست گرفتن رهبرى جامعه اسلامى توسط او، براى هيچ مسلمان دردمندى، به ويژه حسين ـ عليه السلام ـ تحمل پذير نبود.
از اين رو از كلام امام ـ عليه السلام ـ مى توان به دو عامل مهم براى بيعت نكردن آن حضرت با يزيد دست يافت: 1ـ تفاوت اساسى و بى شمار شخصيت امام حسين ـ عليه السلام ـ با يزيد
همان گونه كه گذشت، شخصيت شيطانى يزيد كه نه تنها از اسلام، بلكه از انسانيت بويى نبرده بود با شخصيتى چون حسين ـ عليه السلام ـ فرزند على ـ عليه السلام ـ و فاطمه ـ سلام الله عليها ـ و نوه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ و چراغ هدايت بشر و حجت خدا بر روى زمين، مقايسه پذير نبود.
از اين رو امام حسين ـ عليه السلام ـ در اولين اظهار نظر خود در خانه وليد، اين مسئله را پيش كشيد و اين گونه بيان فرمود:
«ايها الامير انّا اهل بيت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و محل الرحمة بنافتح اللّه و بناختم و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق و مثلى لا يباع مثله.»[8]
«اى امير، ما خاندان پيامبر و معدن رسالتيم، خاندان ماست كه محل نزول فرشتگان الهى و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را با خاندان ما آغاز كرد و با خاندان ما به پيش برد و حال آنكه يزيد مردى زشت كردار، شرابخوار، قاتل انسان بى گناه و آشكار كننده و تظاهر كننده به فسق است. بنابراين كسى مانند من با كسى مانند او بيعت نخواهد كرد.»
يا در پاسخ به عبداللّه بن زبير مى فرمايد:
«انظر يا ابابكر انّى ابايع ليزيد و يزيد رجل فاسق معلن الفسق يشرب الخمر و يلعب بالكلاب و الفهود و يبغض بقية آل الرسول؟! لا واللّه لا يكون ذلك ابداً.»[9]
«اى ابوبكر، ببين آيا من با يزيد بيعت كنم در حالى كه او مردى زشت كردار است، به فسق و فجور تظاهر مى كند، شراب مى خورد و با سگها و ميمونها بازى مى كند و نسبت به بازماندگان خاندان پيامبر بغض مىورزد؟! نه به خدا سوگند هرگز چنين اتفاقى نخواهد افتاد.»
و نيز در پاسخ مروان كه از آن حضرت مى خواست با يزيد بيعت كند، فرمود:
«ويلك يا مروان! اليك عنّى فانّك رجس و انا اهل بيت الطّهارة الذين انزل اللّه عز و جلّ على نبيّه محمد ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ فقال انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً.»[10]
«واى بر تو اى مروان! همانا تو پليدى و ما خاندان پاكى هستيم; كسانى كه خداوند متعال بر پيامبرش محمد ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ درباره آنان فرموده است: همانا خداوند خواسته است كه رجس و پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك گرداند.»
بنابراين امام با پيش كشيدن مسئله شخصيت و جايگاه رفيع معنوى و خانوادگى خود و مقايسه آن با شخصيت فرومايه يزيد، مسئله بيعت با او را به كلى منتفى دانست و سخن آخر را در همان آغاز با صراحت و روشنى بيان فرمود. خطر يزيد براى اسلام
انحرافهاى فراوانى در طول بيش از 20 سال حكومت معاويه در جامعه رخ داده بود; قاعدتاً بايد خليفه بعدى درصدد اصلاح آن امور بر مى آمد; اما در چنين وضعيتى فردى بر مسند خلافت مى نشيند كه نه تنها اصلاحگر نيست، بلكه از فاسدترين مردمان بوده، آشكارا مرتكب انواع جنايات و محرمات مى شود و از حرمت شكنى و پايمال كردن حريم شريعت و سنت ابايى ندارد. در چنين فضايى چه اميدى به حكومت اسلامى و آينده آن مى توان داشت؟! آيا آينده اى تاريك و وحشتناك در انتظار مسلمانان و دين اسلام نبود؟! آيا اگر حسين بن على ـ عليه السلام ـ صبر مى كرد و سر به زير مى انداخت، ممكن بود كه بتوان در آينده به برقرارى احكام اسلام در جامعه اسلامى اميدوار بود؟!
سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ در پاسخ به مروان كه از آن حضرت، بيعت با يزيد را مطالبه مى نمود، اين پرسشها را با يك جمله پاسخ گفته و فرموده است:
«انّا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام والسلام اذ قد بليت الأمّة براع مثل يزيد.»[11]
«همه از خداييم و به سوى او باز خواهيم گشت و بايد با اسلام وداع كنيم زيرا امت به حاكمى مانند يزيد مبتلا شده است.»
امام ـ عليه السلام ـ با كلمه استرجاع، اوج مصيبت وارده بر اسلام و مسلمين را بيان داشته، سپس مى فرمايد: و على الاسلام و السلام.
اين جمله به معنى آن است كه اگر يزيد، پيشواى مسلمانان شود، بايد با اسلام وداع كرد; زيرا ديگر اثرى از آن باقى نخواهد ماند. پس اگر مسلمانى احساس خطر كند، بايد براى نجات دين كه چراغ هدايت و راهنماى بشر است، بپا خيزد و از تعلل و سستى دست بردارد. البته امام حسين ـ عليه السلام ـ چون امام و پيشواى راستين مسلمانان و نگهبان شريعت محمدى است، از هر انسان ديگرى براى اين امر، يعنى مخالفت با خليفه بى كفايتى چون يزيد و محافظت از احكام و شريعت اسلام مقدم تر است; آن حضرت خود تصريح مى فرمايد:
«الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفيىء و احلّوا حرام اللّه و حرّموا حلاله و اَنا اَحق من غير.»[12]
«آگاه باشيد كه اين گروه پيروى از شيطان را برگزيدند و از فرمانبردارى خدا سر برتافتند، فساد را آشكار كرده، حدود الهى را تعطيل نمودند. فيىء را (كه مختص به رسول خدا و خاندان او بود) به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نمودند و من از غير خودم سزاوارتر (به ولايت و سرپرستى امت) هستم.»
از اين رو امام حسين ـ عليه السلام ـ براى محافظت از دين پيامبر خاتم و زدودن هرگونه انحراف و بدعت و نيز براى نجات و رهايى امت از نادانى و جهالت در مبارزه با سردمدار جبهه باطل پيش قدم شد و با جملات و ارشادات فراوان خود، تلاش نمود تا مسلمانان خفته را از خواب غفلت بيدار كند و در اين راه با خود همراه سازد.
پرسش سوم: آيا امام حسين ـ عليه السلام ـ تا هنگام شهادت از بيعت با يزيد خوددارى نمود يا اينكه در روزهاى آخر بيعت را پذيرفت; اما لشكريان عبيدالله بن زياد از او نپذيرفتند؟
با بيان دو عامل مهم از عوامل بيعت نكردن امام با يزيد، مى توان به خوبى به پاسخ اين پرسش دست يافت; زيرا با گذشت چند ماه از آغاز قيام، نه شخصيت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ تغييرى كرد و نه يزيد انسان ديگرى شده بود. همچنين نه امام حسين ـ عليه السلام ـ دست از تلاش براى رسيدن به اهداف مقدسى كه در نظر داشت كشيده بود و نه يزيد از عناد و دشمنى با دين خدا و اولياى او دست برداشته بود. پس در واقع حسين ـ عليه السلام ـ به همان دو دليل نمى توانست حتى تا هنگام مرگ سرخش بيعت را پذيرا باشد. البته با توجه به برخى از جملات امام كه در اواخر حركت اصلاح طلبانه خويش بيان داشته نيز مى توان به اين نكته رسيد. از جمله آنها، سخن آن حضرت با اصحاب و ياران خود در منزل ثعلبيه است كه پس از خبر شهادت مسلم و عبداللّه بن يقطر ايراد فرمود:
«ايّها الناس ... و قد خذلتنا شيعتنا و قُتِل مسلم و هانى و قيس بن مسهر و عبداللّه بن يقطر، فمن اراد منكم الانصراف فلينصرف.»[13]
«اى مردم آگاه باشيد، همانا پيروان و شيعيان ما، ما را خوار كردند و مُسلِم، هانى و قيس بن مسهّر و عبدالله بن يقطر به شهادت رسيدند، پس هر كس از همراهى ما پشيمان شده مى تواند بازگردد.»
اجازه ترخيص اصحاب از سوى امام و اين عبارت كه هر كس قصد بازگشت دارد بازگردد به اين معناست كه اگر شما مى خواهيد برگرديد، اما بدانيد كه ما باز نمى گرديم و تا پايان ادامه خواهيم داد. اين بدان معناست كه حسين ـ عليه السلام ـ هرگز زير بار بيعت با يزيد نخواهد رفت.
بنابراين اگر امام حسين ـ عليه السلام ـ تصميم داشت در صورت احساس خطر، بيعت نمايد، لزومى نداشت تا لشكريان خود را مرخص نموده، از آنان بخواهد كه در صورت تمايل بروند. نيز در يكى از جملات امام به فردى كه آن حضرت را از رفتن به كوفه برحذر مى داشت، اين گونه آمده است:
«فان نزل القضاء بما نحب فنحمد اللّه على نعمائه ... و ان حال القضاء دون الرّجاء فلم يتعدّ من كان الحقّ نيّته و التقوى سريرته.»[14]
«اگر قضاى الهى براساس آنچه ما دوست داريم محقق شود او را به خاطر نعمتهايش سپاس مى گوئيم، و اگر برخلاف آنچه ما اميدواريم رُخ دهد، آن كسى كه نيتش پيروى از حق بوده و پرهيزكارى و تقوا را پيشه خود ساخته است تجاوزكار نخواهد بود.»
اين جمله نيز به خوبى گوياى آن است كه امام حركت خود را ادامه مى دهد و هرگز تسليم نمى شود و بيعت نمى كند، حال يا در اين حركت پيروز مى شود يا شكست مى خورد كه در هر حالت، يكى از دو نيكويى را درك كرده و چون نيتش جانبدارى از حق و حقيقت است، هيچ گاه تجاوزكار نخواهد بود.
امام نمى گويد اكنون به حركت خود ادامه مى دهيم و هر جا ديديم كه بن بست است تسليم مى شويم و بيعت مى كنيم; بلكه از تداوم حركت ـ حتى تا زمانى كه به آنچه اميدوارند (پيروزى) نائل نشوند ـ سخن مى گويد. سرانجام در آخرين لحظات عمر شريفش باز هم با صلابت تمام مى فرمايد:
«الا انّ الدّعى ابن الدعى قد تركنى بين السّلة و الذلّة و هيهات ذلك منى هيهات منا الذلّة.»[15]
«آگاه باشيد كه اين حرامزاده فرزند حرامزاده (عبيدالله) مرا بين انتخاب خوارى و ذلت يا كشته شدن مخيّر گذاشته است ـ غافل از آنكه نمى داند ـ هرگز ذلت و خوارى را بر نخواهم گزيد; زيرا خوارى و ذلت از خاندان رسالت به دور است.»
بديهى است كه ذلت در اينجا، تسليم شدن به عبيداللّه بن زياد و پذيرش بيعت با يزيد بود كه امام هرگز زير بار آن نرفت. ب ـ ارشاد عمومى
پس از برداشتن نخستين گام، يعنى پرهيز از بيعت با يزيد، نوبت به گام بعدى، يعنى ارشاد امت مسلمان مى رسيد: ارشاد نسبت به وضعيت نگران كننده و بحرانى جامعه اسلامى، و پايمال شدن احكام و حدود الهى و سنت پيامبر و نيز خطرهاى ناشى از به خلافت رسيدن يزيد كه جامعه اسلامى را تهديد مى كرد.
به همين منظور، حسين بن على ـ عليه السلام ـ از همان آغاز كه اعلام كرد با يزيد بيعت نخواهد كرد، حركت ارشادى خود را نيز آغاز نمود و در هر فرصتى كه پيش مى آمد، اطرافيان خود و مردم را نسبت به مصيبتهاى وارد شده بر پيكره دين اسلام و جامعه اسلامى آگاه مى ساخت و با كنايه و صراحت از آنان دعوت مى كرد تا او را يارى كرده، براى محافظت از كيان اسلام عليه يزيد قيام كنند و براى بازگرداندن خلافت به جايگاه اصلى خود، يعنى خاندان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ همدل و هم پيمان شوند.
از اين رو در نخستين اقدام خود، وصيت نامه اى نوشت و به برادرش محمد حنفيه سپرد و در آنجا به مسئله امر به معروف و نهى از منكر كه نقش ارشادى و هدايت جامعه را دارد، اشاره نمود.
«... انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فى أمّة جدّى اريد اَن آمُر بالمعروف و انهى عن المنكر.»[16]
«... همانا خروج كردم زيرا خواستار اصلاح در امت جدم بودم و امر به معروف و نهى از منكر را قصد نمودم.»
سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ در پاسخ به نامه هاى كوفيان و براى ارشاد بيشتر آنها چنين آورد:
«فقوموا مع ابن عمّى و بايعوه و انصروه و لا تخذلوه فلعمرى ليس الإمام العامل بالكتاب و العادل بالقسط كالّذى يحكم بغير الحقّ و لا يهدى و لا يهتدى.»[17]
«پس با پسرعمويم به پا خيزيد و با او بيعت كنيد و يارى اش نماييد و او را تنها و خفيف نگردانيد. به خدا سوگند امامى كه به كتاب خدا عمل مى كند و به عدل و داد حكم مى نمايد هرگز مانند كسى نيست كه به غير حق حكم كرده، نه خود هدايت شده و نه امت را هدايت و راهنمايى تواند كرد.»
اين جمله كنايه از آن است كه كسى كه امروز در مسند خلافت است، عادل نيست و به عدل و داد رفتار نمى كند. او نه خودش هدايت شده، نه توانايى هدايت جامعه را دارد.
نيز در نامه خود به بزرگان بصره نوشت:
«و انا اَدعوكم الى كتاب اللّه و سنّة نبيه ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ فان السّنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولى و تطيعوا امرى أهدكم الى سبيل الرشاد.»[18]
«من شما را به سوى كتاب خدا و سنت پيامبرش فرا مى خوانم، ـ به راستى كه در اين زمان ـ سنت رسول خدا از بين رفته و بدعت جاى آن را گرفته است. بنابراين اگر سخنانم را شنوا باشيد و فرمانم را اطاعت كنيد شما را به سوى راه رشد و سعادت هدايت و راهنمايى مى كنم.»
امام در نامه اى ديگر خطاب به كوفيان نوشت:
«فقد علمتم انّ رسول اللّه ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ قد قال فى حياته: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاّ لحرم اللّه ناكِثاً لعهداللّه مخالفاً لسنة رسول اللّه يعمل فى عباداللّه بالاثم و العدوان ثم لم يغيّر بقول و لا فعل كان حقيقاً على اللّه اَنْ يدخله مدخله و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان و تولّوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفيىء و اَحَلّوا حرام اللّه و حرموا حلاله و انّى احق بهذا الامر لقرابتى من رسول اللّه ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ .»[19]
«شما مى دانيد كه پيامبر خدا در زمان حيات خود فرمود: هر كس سلطان بدكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال مى كند، عهد خدا را مى شكند، مخالف سنت رسول خدا عمل كرده به گناه و دشمنى در ميان آنان رفتار مى كند، آن گاه با گفتار و كردار خود با آن سلطان به مخالفت برنخيزد خداوند او را نيز به همان جايى داخل مى سازد كه آن سلطان ستمگر را داخل مى سازد ـ يعنى جهنم ـ و شما آگاهيد كه اين قوم ـ بنى اميه ـ پيروى از شيطان را برگزيدند و از اطاعت خدا روى برتافتند، فساد و تباهى را آشكار و حدود الهى را تعطيل نمودند و فيىء را به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند و حال آنكه من به اين امر ـ سرپرستى و حكومت بر مردم و جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ سزاوارترم; به دليل جايگاهم نسبت به رسول خدا ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ .»
اين ارشادها و هدايتها و افشاگريها تا روز عاشورا ادامه داشت. اما در آن روز، سخنان امام به نوعى تغيير كرد و به جاى آنكه همچون روزهاى قبل، مفاسد حكومت يزيد را متذكر شود و انحرافها را خاطر نشان سازد، مجبور شد خود را معرفى كند و اصل و نسب خود را به ياد كوفيان آورد تا شايد آنان را از تصميم خطرناكى كه گرفته اند منصرف سازد. از اين رو با مظلوميت تمام، به لشكريان عمر بن سعد فرمود:
«اما بعد فانسبونى فانظروا من اَنا، ثمّ ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها فانظروها هل يحلّ لكم قتلى و انتهاك حرمتى؟ ألَسْتُ ابن بنت نبيّكم و ابن وصيّه و ابن عمه و اول المؤمنين باللّه و المصدق لرسوله بما جاء به من عند ربّه، اوليس حمزة سيّدا الشهداء عمّ ابي؟ أو ليس جعفر الشهيد الطيّار ذو الجناحين عمّى؟ أوَلم يبلّغكم قول مستفيض فيكم انّ رسول اللّه ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ قال لي و لأخي: هذان سيدا شباب اهل الجنّة؟»[20]
«اما بعد، مرا در مقابل ديدگان خود تصور كنيد و سپس بنگريد كه من چه كسى هستم. پس به خويشتن خويش بازگرديد و آن را مورد عتاب قرار دهيد، پس ببينيد آيا كشتن من و هتك حرمتم بر شما حلال است؟! آيا من پسر دختر پيامبر شما و فرزند وصى او و پسر عمويش و اولين مؤمن به خدا و تصديق كننده پيامبرش به آنچه از طرف پروردگارش آورده بود نيستم؟! آيا حمزه سيدالشهدا عموى پدرم نيست؟ آيا جعفر، شهيدى كه در بهشت با دو بال پرواز مى كند عموى من نيست؟ آيا آن روايت مستفيض به شما نرسيده است كه پيامبر خدا ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ درباره من و برادرم فرمود: اين دو آقاى جوانان بهشتند؟»
امام حسين ـ عليه السلام ـ تا آخرين لحظات عمر خويش دست از ارشاد و هدايت مردم و امر به معروف و نهى از منكر آنان بر نداشت، و ما نيز شهادت مى دهيم كه «انّه قد اقام الصّلوة و اتى الزكوة و أمر بالمعروف و نهى عن المنكر.» ج ـ قيام مسلحانه
سومين و آخرين قدم در حركت اصلاح طلبانه سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ قيام مسلحانه عليه حكومت جائر و فاسد عصر خويش بود. آن حضرت براى قيام خود اهدافى چون بازگرداندن خلافت به جايگاه اصلى خود، يعنى خاندان پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ نجات و رهايى دين از انحرافات و بدعتها و نجات امت از ظلم و جور خاندان اموى[21] را دنبال مى كرد، هر چند مى دانست در اين راه به شهادت مى رسد و در كوتاه مدت به اهداف خود نائل نمى گردد.
تحقق دو مرحله نخست قيام امام، قائم به خواست و اراده خود او بوده است; يعنى تكليفى بوده كه حتى در صورت تنهايى نيز متوجه امام ـ عليه السلام ـ مى شده و حمايت كسى را نياز نداشته است. از اين رو حسين ـ عليه السلام ـ خود به تنهايى از عهده آن بر مى آمد; يعنى امام هم خود به تنهايى مى توانست از بيعت با يزيد امتناع كند، اگرچه تمام امت با او بيعت كرده باشند و هم مى توانست به امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و هدايت امت مبادرت ورزد، هر چند احدى او را در اين كار پشتيبانى ننمايد.
مى دانيم كه امام در انجام دادن اين دو وظيفه كه وظيفه هر مسلمان ديگرى نيز هست هرگز كوتاهى نكرد و آنچه در توان داشت براى انجام دادن آن به كار گرفت; اما مرحله سوم كارى نبود كه به تنهايى بتوان آن را انجام داد يا با گروه اندكى آن را به پايان رساند; زيرا براى خلع كردن حاكم ظالم و فاسق، و تشكيل حكومتى براساس كتاب و سنت بايد مردم خود حركت كنند و از امام بخواهند تا تحت رهبرى او در اين امر پيروز شوند يا دست كم دعوت امام را لبيك گفته به حمايت او و اطاعت از او مبادرت ورزند.
حسين ـ عليه السلام ـ از هر دو مورد بهره گرفت; يعنى همزمان با امر به معروف و نهى از منكر و نيز سخنان ارشادگر خود از مردم دعوت مى كرد تا او را در راه مبارزه با ظلم و ستم حكومت فرزندان ابوسفيان يارى نمايند، و علاوه بر آن، از دعوت گسترده مردمان كوفه براى در اختيار گرفتن رهبرى آنان و مبارزه با يزيد استقبال نمود.
اهل حجاز، و بصره را به حمايت و يارى طلبيد و از آنان در هر فرصتى مى خواست تا يارى اش كنند. او نه تنها به هنگامِ حضور در مكه، بلكه در ملاقاتهاى خصوصى و عمومى از مردم مى خواست كه دست از يارى اش برندارند، و براى مردم بصره نيز نامه نوشت و از آنان دعوت كرد تا براى قيام عليه يزيد مهيا شده به يارى او بشتابند.
كوفيان نيز در نامه هاى گونه گون و فراوان خود، بارها بيزارى خود را از يزيد اعلام كرده، از آن حضرت خواستند تا به كوفه رفته، هدايت جامعه اسلامى را بر عهده گيرد تا آنجا كه نقل شده بالغ بر چهل هزار نفر از طريق نامه با امام بيعت كردند و حمايت خود را اعلام داشتند.[22] از اين رو، امام كه از مدينه تنها براى نجات جان خويش از مكر دشمنان به سوى مكه حركت كرده بود; اما حركتش از مكه به كوفه علتى ديگر داشت.
حركت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ از مكه به سوى كوفه سرآغاز حركتى مسلحانه بر ضد حكومت يزيد به شمار مى رفت، و تا زمانى كه لشكر حُر راه را بر امام نبسته و بىوفايى و عهد شكنى كوفيان آشكار نشده بود، آن حركت ادامه داشت. پيشروى براى انجام دادن تكليف
آيا امام ـ عليه السلام ـ با سخت شدن شرايط و پشت كردن كوفيان به سعادت دنيا و آخرتشان و نقض پيمان، دست از مبارزه كشيد؟ اگر دست كشيد، تا كدام مرحله عقب نشينى نمود؟!
شايد از آنچه تاكنون گذشت، بتوان حدس زد كه امام تا چه ميزان از مبارزه با يزيد عقب نشينى نمود; زيرا همان گونه كه بيان شد، براساس احكام شرع مقدس، هر مسلمانى مكلف است براى اينكه در گناه و عقاب ستمگريهاى ائمه كفر شريك نباشد و وبالش دامنگير او نشود; در قلب خود از اعمال آنان بيزار باشد و در صورت امكان، آن بيزارى را اعلام نمايد و در عمل نيز با آن به مبارزه برخيزد.
سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ در عصر خويش، به سبب سنگينى مصيبتى كه بر اسلام و مسلمين با به خلافت رسيدن فاسقى چون يزيد وارد آمده بود، سكوت را به هيچ وجه جايز نديد و علاوه بر بيعت نكردن با او، در ارشاد امت مسلمان و نهى از منكر و امر به معروف، سعى فراوانى از خود نمايان ساخت و تا هنگامى كه به شهادت رسيد، هرگز حاضر نشد تا از دو مرحله نخست مبارزه دست برداشته يا عقب بنشيند.
اما درباره طراحى و اجراى قيام مسلحانه، مسئله به گونه اى ديگر بود; يعنى امام حسين ـ عليه السلام ـ آنگاه كه از دعوت مردم آگاه شد و تمام اقدامات معقول و منطقى را براى كسب اطمينان از صداقت دعوت كنندگان به عمل آورد، قدم در آن راه گذاشت و تا زمانى كه لشكر حُر راه را بر حضرتش مسدود ساخت و يقين حاصل شد كه مردم كوفه بيعت شكسته و عهد و پيمان خود را زير پا نهاده اند، دست از حركت خود برنداشت.
امام حسين ـ عليه السلام ـ به عنوان يك مسلمان واقعى از حكومت فاسد يزيد برائت جست و مردم را از پذيرش حكومت او برحذر داشت و چون بيش از هر فرد ديگرى نسبت به ارشاد و هدايت مسلمانان احساس تكليف مى كرد، در انجام دادن آن قدم پيش نهاد و تلاش فراوان نمود; اما لبيك گويى به دعوت امام و حمايت از آن حضرت وظيفه مردم به شمار مى رفت. از اين رو آنگاه كه به آن حضرت لبيك گفتند حركت نمود و آنگاه كه دست از حمايت امام برداشتند و بيعت خود را شكستند امام نيز از حركت خود در مرحله سوم بازايستاد; زيرا ديگر تكليفى متوجه آن حضرت نبود.
امام على ـ عليه السلام ـ نيز آنگاه كه مردم از فرمانهايش سرپيچيدند و در محافظت از عزت و اقتدار خود در مقابل معاويه و گردن كشيهايش اهمال كردند، تنها به موعظه آنها بسنده كرد و خود را در وادار كردن مردم به انتخاب راه درست مكلف ندانست. آن حضرت در يكى از جملاتش خطاب به مردم فرمود:
«همانا ديروز امير شما بودم و امروز فرمانبردار شمايم: ديروز من شما را نهى مى كردم و امروز از سوى شما نهى مى شوم، و مى بينم كه شما ماندن را و زندگى در دنيا را دوست داريد و بر من نيست كه شما را وادار كنم به چيزى ـ جنگ با دشمن ـ كه خوش نمى داريد.»[23]
از اين رو حسين ـ عليه السلام ـ نيز آن هنگام كه لشكر حُرّ راه امام را سد كرد تا روز عاشورا بارها نسبت به بازگشت از آن مسيرى كه آمده بود يا حتى رفتن به جايى دور افتاده اظهار تمايل كرد. موارد زير نمونه هايى از آن را نشان مى دهد:
1ـ به هنگام نماز ظهر خطاب به لشكر حُر:
«... و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمى كارهين و لقدومي عليكم باغضين انصرفت منكم الى المكان الذى جئت منه اليكم.»[24]
«... پس اگر حمايتم نمى كنيد و آمدنم به كوفه را خوش نمى داريد و نسبت به ورودم بر شما بغض مىورزيد از آمدن به سوى شما منصرف مى شوم و به آن مكانى كه از آنجا آمده ام باز مى گردم.»
2ـ پس از نماز عصر، در سخنانى خطاب به لشكر حُر:
«و ان أنتم كرهتمونا وجهلتم حقنا و كان رأيكم غير ما أتتنى كتبكم و قدمت به على رسلكم انصرفت عنكم.»[25]
«اگر حضور ما بر شما ناخوشايند است و نسبت به حق ما آگاه نيستيد و رأى شما غير از آن چيزى است كه در نامه هاى خود برايم ارسال داشته ايد باز مى گردم.»
3ـ در پاسخ به نمايند عمر بن سعد كه براى كسب اطلاع از علت حركت امام به سوى كوفه به خدمت امام رسيده بود:
«و امّا اذ كرهتمونى فانا انصرف عنكم.»[26]
«اما اگر مرا خوش نمى داريد از آمدن به سوى شما منصرف مى شوم.»
4ـ پس از پايان ملاقات خصوصى و محرمانه امام با عمر بن سعد، نامه اى از سوى عمر بن سعد براى عبيداللّه بن زياد ارسال شد كه در آن نامه چنين آمده بود:
«امّا بعد فانّ اللّه قد اطفأ النائرة و جمع الكلمة و اصلح امر الأمّة هذا حين قد اعطانى ان يرجع الى المكان الذى منه أتى اَو ان نسيّره الى اىّ ثغر من ثغور المسلمين شئنا.»[27]
«اما بعد، همانا خداوند آتش فتنه را خاموش كرد و وحدت كلمه را ايجاد ساخت و امر امت را اصلاح نمود و اين زمانى آشكار شد كه ـ حسين ـ از من خواست كه به سوى آن مكانى كه از آنجا آمده است بازگردد يا ما او را به سوى هر يك از مرزهاى مسلمانان كه بخواهيم تبعيد كنيم.»
5ـ خطاب به كوفيان پيمان شكن كه شمشير به روى او كشيده بودند در روز عاشورا فرمود:
«ايّها الناس اذ كرهتمونى فدعوني انصرف الى مأمنى من الأرض.»[28]
«اى مردم! اگر دعوت شما از من از روى اكراه بوده است به سوى محل اَمن خويش باز مى گردم.»
بنابراين امام ـ عليه السلام ـ دست كم در پنج موضع هم خطاب به فرماندهان و هم خطاب به لشكريان دشمن اعلام كرده كه حاضر است به طور مسالمت آميز بازگردد و از هرگونه جنگ و مبارزه مسلحانه با حكومت وقت صرف نظر نمايد.
اين در حالى است كه در هيچ يك از موارد سخن امام نكته اى حاكى از بيعت با يزيد يا دست برداشتن از امر به معروف و نهى از منكر و افشاگرى اوضاع نابسامان اجتماعى و مفاسدى كه منشأ آن حاكمان اموى و فرزندان ابوسفيان بودند، وجود ندارد; زيرا همان گونه كه گذشت حسين ـ عليه السلام ـ بارها اعلام كرده بود كه هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد.
نتيجه آنكه سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ تنها حاضر شد از حركت خود به كوفه كه براى تدارك قيام مسلحانه بود دست بردارد، آن هم به دليل آنكه مردم كوفه بيعت شكستند و امام را تنها گذاردند.
اما چرا امام ـ عليه السلام ـ آنگاه كه در منزل ثعلبيه خبر شهادت مسلم بن عقيل و عبداللّه بن يقطر را شنيد و لشكريان خود را از ادامه راه مرخص نمود، خود نيز بازنگشت در حالى كه در همان سخنرانى از پيمان شكنى كوفيان خبر مى دهد؟ چرا حسين ـ عليه السلام ـ به رغم آگاهى از نقض بيعت كوفيان به راه خود ادامه داد تا لشكر حُر راه را بر او بست و امكان بازگشت را نيز از امام گرفت، در حالى كه امام در همان منزل مى توانست بدون هيچ مانعى بازگردد و به مكان ديگرى برود؟
از اين پرسش، چند پاسخ مى توان ارائه داد:
1ـ امام از پيمان شكنى كوفيان آگاه بود; اما اين احتمال وجود داشت كه به محض ورود به كوفه و مواجه شدن كوفيان با ابا عبداللّه الحسين ـ عليه السلام ـ دوباره بر سر عهد و پيمان خود مصمم شوند و از عهدشكنى خود شرمنده گردند.
2ـ اين احتمال وجود داشت كه كوفه بر اثر فشار عبيداللّه بن زياد منفعل شده و عبيدالله بن زياد از اين فرصت براى كشتن مسلم و عبداللّه بن يقطر و هانى و قيس استفاده كرده باشد; اما با اين حال آنان منتظر باشند تا امام وارد شود و به يكباره بر ضد ابن زياد شورش كنند و به يارى امام بشتابند.
3ـ امام به كوفيان وعده داده بود كه به كوفه رَود. از اين رو تا آنجا كه ممكن است به وعده خود وفا مى كند، مگر آنكه راه را بر او سد كنند، آن گونه كه لشكر حُر سَد كرد. بنابراين اگرچه امام در منزل ثعلبيه از عهدشكنى كوفيان آگاه شده بود، چون هنوز اختيار داشت به حركتش ادامه دهد، از رفتن به سوى كوفه و وفاى به عهد دست برنداشت.
4ـ احتمال بسيار ضعيفى وجود داشت كه تمام اخبار مربوط به شهادت مسلم ساختگى باشد، تا از اين طريق امام را از رفتن به كوفه منصرف سازند. بنابراين حتى در منزل ثعلبيه پس از آنكه امام به لشكريان خود فرمود هر كس كه به دنبال امرى غير از كشته شدن است، مى تواند بازگردد، چنين احتمالى ـ هر چند خيلى ضعيف ـ وجود داشت.
5ـ در صورت صحت خبر، سه نفر از نمايندگان و فرستادگان امام به دست عمال حكومتى به شهادت رسيده بودند و امام ـ عليه السلام ـ نمى توانست از كنار آن به راحتى بگذرد و مسير بازگشت را پى گيرد. طبيعى است كه امام داخل شدن به كوفه و مجازات قاتلان آنها را دنبال كند. در صورت بازگشت، پاسخ بازماندگان شهدا كه به دستور آن حضرت وارد كوفه شده بودند و نيز پاسخ آيندگان در طول تاريخ دشوار مى بود.
6ـ از آنجا كه امام هرگز قصد بيعت با يزيد را نداشت و نيز هرگز از دعوت مردم به پيروى از خود و مخالفت با يزيد فاسق دست بر نمى داشت، مى دانست كه به زودى به شهادت مى رسد و به هر مكان ديگرى كه برود از دشمنى يزيديان در امان نخواهد بود. حال كه چاره اى جز شهادت نيست، پس چرا از رفتن به كوفه منصرف شود؟ در حالى كه براى رفتن به كوفه دو حجت قوى علاوه بر تلاش براى افشاگرى حكومت فاسد يزيد در اختيار داشت كه نخستين آن دعوت كوفيان و ديگرى قصاص قاتلان مسلم بن عقيل و عبداللّه بن يقطر و قيس بن مسهر بود. انتخاب راه سرخ در پايان
پس از عبور از منزل شراف كه طى آن، لشكر حر راه را بر امام بست، حركت امام براى برپايى قيام مسلحانه بر ضد حكومت يزيد به پايان رسيد. اين مسئله با اظهار تمايل حسين بن على ـ عليه السلام ـ به بازگشت از مسيرى كه آمده بود، قابل درك است. اما از اين مرحله به بعد، حركتى جديد با تدبير آن حضرت پى ريزى شد; حركتى كه براى دفاع و محافظت از كرامت، عزت و شرافت انسانى بود.
تا آن زمان حسين ـ عليه السلام ـ با دعوت كوفيان در راستاى انجام تكليف شرعى خود نسبت به مبارزه عملى با حاكمى فاسق و ستمگر، عازم كوفه شده بود; اما پس از ملاقات با لشكر حُرّ، ديگر تكليفى متوجه امام نبود. از اين رو آمادگى خود را نسبت به بازگشت از همان مسيرى كه آمده بود يا حتى به منطقه اى دور افتاده از حدود و مرزهاى قلمرو اسلامى اعلام نمود; اما حرّ مى خواست امام را دستگير كند و به نزد عبيداللّه ببرد و اين، چيزى بود كه امام از پذيرش آن سرباز زد. حُر به امام عرض كرد: «اريد أن أنطلق بك الى عبيداللّه بن زياد»; «مى خواهم تو را به نزد عبيدالله بن زياد ببرم.» و امام در پاسخ او فرمود: «اذن و اللّه لا اتّبعك.»; «در اين صورت به خدا سوگند كه از تو تبعيت نمى كنم.»[29]
امام ـ عليه السلام ـ بيعت با يزيد را جايز نمى دانست و هرگز نمى توانست تسليم حُر شود تا دست بسته به نزد عبيداللّه برده شود; چرا كه نتيجه اى جز شهادت در انتظارش نمى بود. پس از همان آغاز، تسليم حُر نشد و به ذلت و خوارى تَن نداد. به راستى امامى كه به اصرار و دعوت كوفيان به ميهمانى آنان آمده بود و اهل حرم خويش را نيز به همراه خود آورده بود، آيا راضى مى شد همچون مجرمان دست بسته تسليم حاكم خونخوار كوفه گردد؟!
چرا بايد امام حسين ـ عليه السلام ـ با ذلت و خوارى و شرمندگى اسير همانهايى شود كه او را دعوت كرده و نامه هاى بى شمار به محضرش ارسال داشته بودند. آيا كوفيان نبايد به سبب بيعت شكنى و خيانت، محاكمه مى شدند؟!
آيا كوفيان نبايد پاسخگوى خون مسلم بن عقيل و عبداللّه بن يقطر مى بودند؟! پس اينجا جايى بود كه مى بايست حضرت حسين بن على ـ عليه السلام ـ از عزت و كرامت خود دفاع نمايد و خفت و خوارى را نپذيرد.
حسين ـ عليه السلام ـ به دنبال دفاع از حق بود و در واقع كوفيان بودند كه به عنوان دعوت كنندگان و ميزبانان آن حضرت بايد از او دفاع مى كردند و سينه خود را در مقابل شمشيرهاى يزيديان سپر مى نمودند. اما اينكه آنان وظيفه خود را نشناختند و عهد و پيمان خود را شكستند، دليلى بر پذيرفتن ذلت و خوارى نمى شود. از اين رو امام در پاسخ حُر، آنگاه كه حضرت را به جنگ و كشته شدن تهديد نمود فرمود:
«افبالموت تخوّفنى! و هل يعدو بكم الخطب ان تقتلونى! ما أدرى ما أقول لك ولكن اقول كما قال أخو الأوس لابن عمّه ...:
سأمضى و ما بالموت عار على الفتى *** اذا ما نوى حقّاً و جاهد مسلماً
و آسى الرجال الصالحين بنفسه *** و فارق مثبوراً و خالَفَ مجرماً.»[30]
«آيا مرا به مرگ مى ترسانى؟! و آيا به غير از كشتن من از شما كار ديگرى بر مى آيد؟ نمى دانم به تو چه بگويم، اما مى گويم آنچه را كه برادر أوس به پسرعمويش گفت: من به سوى مرگ مى روم و مرگ براى جوانمرد هرگز عار و ننگ نيست اگر نيت و هدف او حق و در حالى كه مسلمان است جهاد كرده باشد و بخواهد با ايثار جان از مردان نيك حمايت كرده و با جنايتكاران مخالفت نمايد و از دشمنى با خدا دورى گزيند.»
در روز عاشورا، خود را به لشكريان عمر بن سعد معرفى مى كند و متذكر مى شود كه شما مرا دعوت كرديد. سپس در پاسخ قيس بن اشعث كه بيعت با يزيد را مطالبه مى كند، مى فرمايد:
«أأنت أخو أخيك، أتريد أن يطلبك بنو هاشم بأكثر من دم مسلم بن عقيل، لا واللّه لا أعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا اقرّ إقرار العبيد.»[31]
«آيا تو برادرت را برادرى؟ آيا مى خواهى كه بنى هاشم بيشتر از خون مسلم بن عقيل از تو طلب كنند؟ نه به خدا سوگند كه ذليلانه به آنها دست همكارى نخواهم داد و همچون بندگان در نزد آنها ـ به آنچه مى خواهند ـ اقرار نخواهم نمود.»
نيز در يكى ديگر از سخنانش به كوفيان فرمود:
«اَلا و انّ الدّعى ابن الدّعى قد تركنى بين السّلّة و الذّلّة و هيهات له ذلك منى، هيهات منا الذّلّة اَبى اللّه ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طهرت و جدود طابت ان يؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام.»[32]
«آگاه باشيد كه اين حرامزاده فرزند حرامزاده مرا مخيّر گذاشته است بين انتخاب مرگ يا ذلت و خوارى، و حال آنكه او هرگز به خواسته اش درباره من نخواهد رسيد و هرگز خوارى و ذلت را بر نخواهم گزيد; زيرا خداوند ابا دارد كه ذلت را نصيب رسولش و مؤمنان و آنانى كه از رحِمهاى پاك و صُلبهاى طاهرند نمايد و اطاعت از لئيمان را به جاى فروتنى در مقابل انسانهاى بزرگوار بر آنها نمى پسندد.»
بنابراين شهيد مظلوم كربلا مورد ظلم و ستم دو گروه واقع شد: نخست كوفيانى كه از او دعوت كردند تا با عزت و كرامت حمايتش كرده، چون شمعى او را در برگيرند، اما به او پشت كردند و مى خواستند همچون اسيران و ذليلان او را دستگير و خوار گردانند; ديگر شيعيان آل ابوسفيان كه او را تنها به جرم بيعت نكردن با خليفه فاسق و شرابخوار و به جرم دفاع از قرآن و سنت به شهادت رساندند و اهل بيتش را به اسارت بردند.
اما آن حضرت با سر فرو نياوردن در مقابل پيمان شكنان سست عنصر و يزيديان دون صفت از جان خويش درگذشت و از حريم قرآن و كرامت و عزت اهل بيت پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ دفاع نمود. حسين ـ عليه السلام ـ با فدا كردن تمام هستى خود و فرزندانش حماسه اى آفريد و چراغ ولايت و امامت اهل بيت پيامبر و جانشينان بر حقش را چنان برافروخت كه تا قيامت هيچ قدرتى توان خاموش ساختن آن را نخواهد داشت. حسين ـ عليه السلام ـ در راه دفاع از اسلام و سنت پيامبر اكرم از هيچ تلاشى فروگذار نكرد و با نرفتن به زير بار ظلم و ستم و با نپذيرفتن ذلت و خوارى، پيشواى هر انسان آزاده و سرمشق جاودانه تاريخ شد. پى نوشت :


پى‏نوشت‏ها:
[1]- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215; كامل ابن اثير، ج 4، ص 14.
[2]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 11: مردم كوفه در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان، يعنى روز شهادت امام على ـ عليه السلام ـ و پس از سخنرانى امام حسن ـ عليه السلام ـ به توصيه عبيدالله بن عباس با آن حضرت بيعت كردند و سپس مردم بصره، مدائن، حجاز، يمن و فارس با امام حسن ـ عليه السلام ـ بيعت كردند. ر.ك: به ترجمه كتاب صلح امام حسن ـ عليه السلام ـ ، شيخ راضى آل ياسين، ص 84 و 85.
[3]- از اين رو معاويه در ابتدا تمام تلاش خود را بر تحميل صلح بر امام حسن ـ عليه السلام ـ مصروف داشت و پس از آنكه امام صلح را پذيرفت، مسئله بيعت را نيز مطرح نمود.
[4]- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 15; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 190.
[5]- اگرچه پس از تحقق صلح، سخن از بيعت پيش آمد و امام حسن ـ عليه السلام ـ پس از آن بيعت نيز كرد، اما در آغاز هرگز سخن از بيعت در ميان نبود.
[6]- رجوع شود به كتاب اسد الغابه و الكامل، ج 3، ص 177.
امام حسن ـ عليه السلام ـ در پاسخ به دستورى از معاويه كه مسئوليت سركوبى يكى از غائله هاى مسلمانان را به آن حضرت واگذار كرده بود، نوشت: «لو آثرت ان اقاتل احداً من اهل القبلة لبدأت بقتالك». اين جمله امام مجتبى ـ عليه السلام ـ نشان مى دهد كه آن حضرت ضرر هيچ كس را بالاتر از ضرر معاويه براى اسلام و مسلمين نمى دانست; و همچنين در كتاب الامامه و السياسة، ج 1، ص 203 از امام حسين ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه در پاسخ به يكى از نامه هاى معاويه نوشته است: «و انى لا اعلم فتنة اعظم من امارتك عليها». بنابراين دو جمله فوق به روشنى نمايانگر بزرگى مفسده اى است كه حكومت معاويه براى اسلام و مسلمين به دنبال داشت و همچنين ضرورت قيام عليه او را در صورت امكان قيام نشان مى دهد.
[7]- البداية و النهاية، ج 2، ص 216; كامل ابن اثير، ج 4، ص 45; تاريخ ابن عساكر، ج 7، ص 372; تاريخ الخلفاء، ص 81; مروج الذهب، ج 2، ص 92 و 95.
[8]- الفتوح، ج 5، ص 14; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 184; مثير الاحزان، ص 24; بحارالانوار، ج 44، ص 325.
[9]- الفتوح، ج 5، ص 11; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 182.
[10]- الفتوح، ج 5، ص 18; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 185.
[11]- الفتوح، ج 5، ص 17; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 184; اللهوف، ص 10; مثير الاحزان، ص 25; بحارالانوار، ج 44، ص 326.
[12]- تاريخ طبرى، ج 4، ص 303; انساب الاشراف، ج 3، ص 169; ارشاد مفيد، ج 2، ص 70.
[13]- تاريخ طبرى، ج 4، ص 301 (5/402).
[14]- ارشاد مفيد، ج 2، ص 67.
[15]- احتجاج، ص 336; مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 110.
[16]- بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[17]- الفتوح، ج 5، ص 35; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 195.
[18]- تاريخ طبرى، ج 3، ص 280; مثير الاحزان، ص 27; بحارالانوار، ج 44، ص 340.
[19]- الفتوح، ج 5، ص 91; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 234; بحارالانوار، ج 44، ص 381.
[20]- تاريخ طبرى، ج 4، ص 322; ارشاد مفيد، ص 234; كامل ابن اثير، ج 2، ص 561; بحارالانوار، ج 45، ص 6.
[21]- مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188; تاريخ الطبرى، ج 4، ص 266; مثير الاحزان، ص 270; مصباح المتهجّد، ص 788; كامل الزيارات، ص 400.
[22]- مثير الأحزان، ص 15.
[23]- نهج البلاغه، خطبه 208.
[24]- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 303; ارشاد مفيد، ص 205.
[25]- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 303.
[26]- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 311; ارشاد مفيد، ص 209; اخبار الطوال، ص 227.
[27]- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 313.
[28]- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 323.
[29]- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 304.
[30]- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 305.
[31]- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 323.
[32]- احتجاج، ص 336; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 110; بحارالانوار، ج 44، ص 83.


ادامه نوشته

برداشت دنياگرايانه از قيام عاشورا

محسن رنجبر ‏


درآمد
از زمانى كه واقعه جانگذار عاشورا روى داده است تا به امروز، انديشمندان بسيارى از جهان اسلام، درباره انگيزه ها و چرايى اين قيام، سخن ها گفته اند و نوشته ها نوشته اند. اما در اين ميان، برخى با توجه به گرايش ها و وابستگى هايى كه به حاكمان معاصر خويش داشته اند، به برداشت هاى تحريف آلود و وارونه از قيام كربلا، دست يازيده اند كه يكى از آن ها «نگاه دنياگرايانه به نهضت عاشورا» است. اين نوشتار در ابتدا به معرفى و نقد اين ديدگاه پرداخته و در ادامه به اهداف قيام عاشورا از ديدگاه رهبر قيام پرداخته است.

يكى از ديدگاه هاى مهم اهل سنّت درباره فلسفه قيام عاشورا، برداشت دنياگرايانه از نهضت اباعبداللّه(عليه السلام)است. اين برداشت حتى از همان آغاز نهضت در برخوردهايى كه امام(عليه السلام) با برخى از بزرگان و افراد سرشناس در مدينه و مكه داشتند، به روشنى نمايان است. آنان به اين گمان كه حسين بن على(عليه السلام) براى دست يابى به رياست و حكومت دنيوى قيام كرده، اما در ارزيابى خود براى دست يافتن به چنين هدفى، دچار اشتباه شده است، حركت حضرت را تخطئه كرده و در لباس خيرخواهى، كوشش مى كردند امام(عليه السلام)را به هرشكل ممكن، از اين سفر بازدارند; چرا كه مى دانستند اين حركت به شكست نظامى منجر خواهد شد و دست يابى به حكومت، خيالى بيش نيست. عبدالله بن عمر با چنين نگاهى چندين بار كوشيد تا حضرت را از هدف خود منصرف سازد.1

چنين انديشه اى، محدود به عصر امام حسين(عليه السلام)نبود، بلكه در قرون بعدى نيز، برخى ازمورّخان وانديشمندان اهل سنّت ضمن تأييد و پذيرش و ترويج تفكر يادشده، به ارائه تفسير سطحى و دنياگرايانه از انگيزه قيام اباعبدالله(عليه السلام)و در نتيجه، ارائه چهره اى منحرف و دگرگون از نهضت كربلا پرداختند. اين گروه در اثر چنين نگاهى، كه برخاسته از محاسبات بشرى است، بر اين باورند كه نهضت امام(عليه السلام) يك حركت ابتدايى و نسنجيده در شرايط نامناسب زمانى صورت گرفته است; چون حسين(عليه السلام) آن چنان كه بايد در ارزيابى قدرت حكومت و سنجش توان و جايگاه خويش دقت لازم نكرد.

از اين رو، بر اقدام امام(عليه السلام) خرده گرفته، آن را موجب تفرقه بين مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامى پنداشتند. در اين زمينه، برخى از آنان تا آن جا پيش رفته اند كه حركت امام را براى خود و اسلام و مسلمانان تا روز قيامت زيان بار دانسته اند. اين نوشتار در ابتدا، به معرفى و نقد نمونه هايى از اين اظهارنظرها مى پردازد و در ادامه، با استناد به خطبه ها، نامه ها، وصيت نامه و ديگر بيانات امام حسين(عليه السلام)، كه در مقاطع و مكان هاى مختلف اين واقعه نوشته يا ايراد فرموده اند، به فلسفه و اهداف قيام كربلا، از ديدگاه آن حضرت، اشاره مى نمايد.

الف) قاضى ابوبكربن عربى اندلسى مالكى(م 543 هـ.)مؤلف كتاب « العواصم من القواصم »ضمن آن كه معتقد است امام حسين(عليه السلام)با قيام خود وحدت امت اسلامى را به هم زد و مردم به حكم فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه فرمود: «هركس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بكشاند، بايد كشته شود، هركس كه مى خواهد باشد» او را كشتند، هرچند او فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود. بنابراين، حسين موافق شريعت جدش كشته شد! ـ در اين باره مى گويد:

«اگر حسين بن على، كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ اين امت و شريف ترين شخص و پسر شريف ترين شخص امت بود، در خانه خود مى نشست يا به زراعت يا دامدارى مى پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قيام به حق مى كردند، از آنان نمى پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى كرد، كه از انگيزش فتنه بيم داده بود، و به خاطر مى آورد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از صلح حسن بن على(عليه السلام)ستايش كرده و اگر او تنها به اين نكته توجه مى كرد كه حسن بن على(عليه السلام) با آن همه نيروى نظامى خود حكومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مى تواند به كمك اوباش و اراذل كوفه خلافت را به چنگ آورد; چنين حادثه تأسف بارى هرگز رخ نمى داد.»2

ب) ابن تيميه(م 728 هـ.) نظريه جواز خروج حسين بن على(عليه السلام)بر يزيد را باطل مى داند. وى بر اين باور است كه مفسده چنين خروجى از مصلحتش بيش تر بوده و در خروج و قيام حسين هيچ گونه مصلحت دنيايى و دينى وجود نداشته است; چرا كه حسين(عليه السلام)آنچه را كه از كسب خير و دفع شر در نتيجه قيامش به دنبال آن بود، به دست نياورد و حتى با قيام و كشته شدنش خوبى كاهش يافت و بدى فزونى گرفت، بلكه قتل حسين از كارهايى بود كه فتنه هاى زيادى را دامن زد.3

وى در جاى ديگر، در بحث مقايسه اى ميان قتل عثمان و شهادت امام حسين(عليه السلام) مى نويسد:

«بى ترديد اجر و ثواب عثمان نزد خدا بيش تر و گناه قتلش بيش تر از گناه كشتن كسى است كه حاكم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما براى دستيابى به حكومت خروج كرده است; چرا كه عثمان از خود صبر پيشه كرد و براى حفظ جان خويش با قاتلانش نجنگيد!...»4

ج) ابن كثير(م 774 هـ.) دركتابالبداية و النهايةدر فصلى با عنوان «قصة الحسين بن على و سبب خروجه باهله من مكة الى العراق فى طلب الامارة و كيفية مقتله»5 به جريان قيام كربلا پرداخته است. وى در عنوان ياد شده، هدف نهضت امام حسين(عليه السلام) را طلب حكومت و دستيابى به قدرت (طلب الاماره) بيان نموده و با اين سخن، به اين قيام ماهيتى سياسى، دنيوى داده است.

د) ابن خلدون(م 808 هـ.) ديدگاه خويش را درباره قيام امام حسين(عليه السلام)چنين بيان مى كند:

«... حسين ديد كه قيام بر ضد يزيد به سبب فسق وى واجب و ضرورى است، به ويژه بر كسى كه توانايى چنين قيامى را داشته باشد. او گمان كرد خود به سبب شايستگى و داشتن شوكت و نيرومندى، بر اين امر تواناست. اما درباره شايستگى، هم چنان كه گمان كرد درست بود و بلكه بيش از آن هم لياقت داشت، اما درباره شوكت اشتباه كرد!»6

هـ.) شيخ محمد طنطاوى مصرى(م 1277 هـ.) درباره نهضت امام حسين(عليه السلام)مى نگارد:

«حسين بن على(عليه السلام) از روى خوش گمانى به كسانى كه گرد او جمع شده بودند و شديداً او را براى قيام و قبضه كردن خلافت تحريك مى كردند، اطمينان پيدا كرد. از اين رو، قيام كرد، اما از طرفى قدرت و شوكت بنى اميه و شدت عمل دستگاه حاكم را به حساب نياورد و از طرف ديگر، فريب كارى مردم عراق را كه در گذشته پدر و برادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!»7

و) عبدالوهاب نجار(م 1360 هـ.ق) استاد دانشگاه الازهر مصر نيز درباره قيام اباعبدالله(عليه السلام) نظرى شبيه ديدگاه طنطاوى دارد. وى مى نويسد: «ظلم است كه گفته شود، يزيد حسين بن على را اجباراً به سوى عراق فرستاد; زيرا حسين با اختيار خود به عراق رفت. او به دو سبب فريب خورد: يكى آن كه، خيال كرد عراقيان كه دعوتش كردند او را يارى خواهند داد و ديگر آن كه، تصور كرد خويشاوندى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)چنان مقام اجتماعى به او داده است كه مى تواند در اين مبارزه پيروز شود.»8

ز) محب الدين خطيب مصرى(م 1389 هـ.) در حواشى خود بر كتابالعواصم من القواصمابن عربى، پس از بيان نظر و كوشش هاى برخى از كسانى كه مى خواستند امام حسين(عليه السلام) را از سفر به عراق منصرف كنند، مى نويسد:

«اين همه كوششى كه افراد خيرخواه براى ممانعت از سفر حسين بن على به كوفه كردند، بى نتيجه ماند. سفرى كه براى خود و اسلام و امت اسلامى تا امروز و تا روز قيامت ناميمون و زيان آور بوده و تمام اين زيان ها به سبب جنايتى بود كه شيعيانش مرتكب شدند; زيرا آنان بودند كه از روى نادانى و غرور و حس فتنه انگيزى و ايجاد شر و اختلاف، حسين بن على را براى قيام و سفر به عراق برانگيختند!»9

نقد و بررسى
اين ها نمونه هايى از نگاه دنياگرايانه برخى از مورّخان و انديشمندان اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشوراست. اين نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:

اول اين كه، اين گروه مسأله تجاوز حاكمان يزيدى و بيعت خواهى اجبارى آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشته اند كه عاملان يزيد در هر فرصتى كه پيش مى آمد در پى قتل آن بزرگوار بودند; چه زمانى كه حضرت در مدينه بودند و به سبب عدم پذيرش بيعت اجبارى، مجبور به كوچ شبانه و مخفيانه از مدينه شدند و چه در ايام اقامت در مكه كه به سبب احتمال ترور شدن، نتوانستند اعمال حج را به پايان برسانند و به سرعت از مكه خارج شدند. و اين تهديد جانى هنگام خروج حضرت از مكه كه مورد تعقيب نظاميان مسلح حكومت قرار گرفتند و نيز زمانى كه سپاهيان عبيدالله بن زياد تحت فرماندهى حُرّ براى محاصره و جلب امام(عليه السلام) آمدند و از حركت ايشان به سوى كوفه يا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نيز على رغم ميل باطنى امام(عليه السلام)وى را در بيابانى خشك و بى پناهگاه فرود آوردند. چنان كه روز عاشورا هم هر چه حضرت براى جلوگيرى از برخورد نظامى تلاش كردند، سودى نبخشيد و سرانجام با آن تهاجم وحشيانه به امام(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام)و اصحاب حضرتش، آن فاجعه و تراژدى تاريخ را آفريدند.

بنابراين، اين دسته از مورّخان و صاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاكمان يزيدى را به حساب نياورده اند يا نخواسته اند به حساب بياورند، در درك و تحليل انگيزه و ماهيت قيام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته يا نخواسته اند تشخيص دهند كه عامل اصلى اين فاجعه، حكومت متجاوز و زياده خواه يزيد بوده است، نه حسين بن على(عليه السلام).

دوم اين كه، از نگاه اين نويسندگان، اساس قيام حسين بن على(عليه السلام)براى به دست گرفتن حكومت بود و شكست آن هم مستند به سه چيز:

1. اشتباه در ارزيابى نيروى كوفيان و ميزان مساعدت آنان; 2. عدم توجه به عمق دشمنى بنى اميه با بنى هاشم; 3. غفلت از توان نظامى و قدرت تشكيلاتى سپاه يزيد.

روشن است چنين برداشتى از نهضت عاشورا، ريشه در نگاه دنياگرايانه به قيام عاشورا دارد. اين گروه با چنين نگاهى، چون به بررسى گزاره هاى تاريخى درباره اين نهضت پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند كه اوضاع و شرايط براى قيام حسين بن على(عليه السلام)مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده، گاهى مردم كوفه را مقصر قلمداد نموده اند كه به امام(عليه السلام) وعده هاى فريبنده دادند و به آن عمل نكردند و زمانى حركت حسين(عليه السلام)را اشتباه پنداشته اند كه از يك سو، به وعده هاى پوچ كوفيان، با آن سوابق خيانت پيشگى و بىوفايى كه داشتند، اعتماد كرد و از سوى ديگر، توان بالا و قدرت سهمگين سپاه يزيد را ناديده گرفت.

روح اين منطق و چنين انديشه اى آن است كه قدرت مادى، كه تجسم امكانات و قواى زمينى است و با جسم انسان سروكار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظيفه و تكليف و دغدغه مصلحت دين، فرع و حتى ناديده انگاشته شده است. از اين رو، در مقوله نهضت كربلا چون امكانات و قواى مادى امام(عليه السلام)را اندك مى بينند و هدف حضرت را نيز دستيابى به قدرت و حكومت مى پندارند، حركت حضرت را، حركتى نسنجيده و عجولانه قلمداد نموده و بر اين باورند كه در صورتى قيام حضرت معقول بود كه وى نيروى نظامى كافى و امكانات مادى فراوان در اختيار داشت! غافل از آن كه، امام(عليه السلام) از قدرت مادى و نظامى بنى اميه كاملا آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمنى اين خاندان را با دودمان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه بىوفايى مردم كوفه هم زبان زد همه بود. هم چنان كه حضرت نه تنها آرا و نظريات بزرگان و ناصحان را نيز رد نمى كرد، بلكه گاهى حتى به صراحت نظر آنان را تأييد مى نمود; چون مى دانست آنان به خاطر علاقه و محبتى كه نسبت به وى دارند، او را از سفر به عراق كه زندگى و مصالح دنيوى وى را به خطر مى انداخت، بازمى دارند. اما حسين بن على(عليه السلام) مصلحت دين و جامعه اسلامى را بر مصالح دنيوى خويش ترجيح داد و مسؤوليت حفظ دين نزد وى بسيار خطير بود، از اين رو، نمى توانست براى حفظ مصالح دنيوى خود، اهل بيت(عليهم السلام)و يارانش، از مصالح دينى و اخروى چشم پوشى كند. به همين سبب بود كه نهضت حضرت از اين بُعد مورد تحسين همگان قرار گرفت.10 بنابراين، برداشت دنيايى از نهضت عاشورا، با تفكر حسينى، كه اصل را حتى با وجود خطر جانى انجام تكليف مى داند، ناسازگارى و تفاوت ماهوى دارد.

سوم اين كه، چگونه مى توان پذيرفت كه امام حسين(عليه السلام)براى طلب دنيا و رياست طلبى قيام كرد، در حالى كه آن بزرگوار طبق آيه شريفه«اِنّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»(احزاب: 33); همانا خداوند مى خواهد از شما خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)پليدى را ببرد و به شما پاكى كامل ارزانى دارد; مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پليدى است. آيه ياد شده، كه بنا به اعتقاد شيعه و روايات بسيار متعدد اهل سنت درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام)، فاطمه(عليها السلام)، حسن و حسينعليهما السلام نازل شده است، بهترين دليل بر عصمت اين پنج تن از هرگونه پليدى است كه از مهم ترين آن ها دنيادوستى و رياست طلبى است. افزون بر اين، اگر انگيزه حضرت از قيام مسلحانه، دستيابى به حكومت چند روزه اين دنيا بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) امر به يارى او نمى كردند، در حالى كه رواياتى حتى از طرق اهل سنت وارد شده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمان به يارى حضرت داده است. از جملهانس بن حارثنقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:«اِنَّ ابْنِى هذا يَعنِى الحُسَيْنَ يُقْتَلُ بِاَرْض مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ»11; همانا فرزند من حسين(عليه السلام) در زمينى از عراق كشته مى شود. پس هركس از شما او را درك كرد، بايد او را يارى كند.

چهارم اين كه، خطبه ها، نامه ها و سخنان امام(عليه السلام)در زمان نهضت و حتى پيش از آغاز آن در اواخر عمر معاويه، درباره انگيزه قيام و فعاليت هاى حضرت، چنين ديدگاهى را به روشنى مردود دانسته است. گويا امام حسين(عليه السلام)فضاى تبليغاتى پس از شهادتِ خويش را مى ديد كه چگونه جنايت كاران اموى و قلم به مزدهاى آنان و حتى نسل هاى بعد، كه تأمين و تضمين نان و آبشان در گرو تأييد و ترويج چنين افكار و برداشت هايى وارونه از نهضت عاشورا بوده است، اين حادثه و اهداف آن را تحريف مى كنند. از اين رو، امام(عليه السلام) در سخنرانى هشداردهنده و نصيحت آميز خود در سال هاى آخر حكومت معاويه در مكه و در جمع نخبگان و دانشمندان ساير شهرهاى اسلامى، انگيزه هاى رياست طلبانه و دنياخواهانه از اقدامات و فعاليت هاى خويش عليه نظام حاكم اموى را اين گونه رد مى كنند:

«خدايا! تو مى دانى آنچه از طرف ما انجام گرفته (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاكم) به سبب سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در دستيابى به متاع ناچيز دنيا نبوده است.»12

همچنين حضرت در وصيت نامه خود به برادرش محمدبن حنفيه در مدينه (پيش از ترك اين شهر) اين اتهام را چنين ردّ مى كنند: «من از روى سرمستى و گستاخى و تبه كارى و ستم گرى از مدينه خارج نشدم.»13

بنابراين، با وجود چنين تصريحات و روشن گويى هايى از جانب خود حضرت درباره فلسفه حركت خويش، چگونه مى توان ادعاهاى غيرمستدل و سست ديدگاه مزبور را پذيرفت و نهضت امام(عليه السلام) را تخطئه كرد و زير سؤال برد؟!

فلسفه و اهداف قيام عاشورا از ديدگاه امام حسين(عليه السلام)
از آنچه درباره ديدگاه و نگرش دنياگرايانه به قيام امام حسين(عليه السلام) و نقد و بررسى آن گفته شد، روشن مى شود كه اين نظريه نه تنها در ارائه تفسيرى روشن و جامع از انگيزه قيام امام حسين(عليه السلام) توفيقى نداشته است، بلكه تصويرى وارونه و نامناسب با شأن رهبر قيام از نهضت كربلا ارائه داده است.

يكى از عوامل مهم و شاخص اين عدم توفيق را بايد در عدم شناخت كافى نسبت به شخصيت رهبر اين قيام و ماهيت پيچيده حركت وى دانست. بنابراين، پژوهشگر تاريخ عاشورا اگر بخواهد به ماهيت و جوهره قيام عاشورا تا حد زيادى پى ببرد، مى بايست در گام نخست به شخصيت و مقام امام حسين(عليه السلام) شناخت كافى پيدا كند و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بيانات و گفتار حضرت، كه در مقاطع مختلف قيام و حتى پيش از آغاز آن درباره انگيزه حركت خويش بيان كرده است، به فلسفه و ماهيت قيام آن حضرت پى ببرد.

اكنون با اين مقدمه، سخنان، خطبه ها، نامه ها و وصيت نامه امام(عليه السلام)، كه درباره انگيزه قيام خويش به ترتيب زمانى ايراد نموده يا نوشته اند، مورد مطالعه و بررسى قرار مى دهيم و سپس، با استخراج فهرستوار اهداف قيام، به تفسير و تحليل آن ها خواهيم پرداخت:

1. امام حسين(عليه السلام) در سال هاى آخر عمر معاويه، براى زيارت خانه خدا، عازم مكه شدند. حضرت در مكه در جمع گروهى از علما و نخبگان ساير مناطق اسلامى با ايراد خطبه اى شورانگيز و كوبنده ضمن يادآورى وظيفه سنگين و تكليف خطير علما و بزرگان شهرها در برابر پاسدارى از كيان دين و اعتقادات مسلمانان و پيامدهاى سكوت در برابر جنايات امويان، از خاموشى آنان در برابر سياست هاى دين ستيزانه حاكمان اموى انتقاد كرده و هرگونه همراهى و سازش با آنان را گناه نابخشودنى دانستند. حضرت در پايان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعاليت هاى خود عليه نظام ستمگر حاكم را، كه چند سال بعد در قالب يك نهضت خود را نشان داد، چنين اعلام فرمودند: «اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كان مِنّا تَنافُساً فى سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولكن لِنُرِىَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دينك، و نُظهِر الاصلاحَ فى بلادك، ويَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادك، و يُعمَلَ بِفَرائِضِكَ و سُنَنِك و اَحكامِكَ»14; خدايا تو مى دانى آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات عليه حاكمان اموى) به خاطر سبقت جويى در فرمان روايى و افزون خواهى در متاع ناچيز دنيا نبوده است، بلكه براى اين است كه نشانه هاى دينت را (به مردم) نشان دهيم (برپاكنيم) و اصلاح در شهرهايت را آشكار كنيم. مى خواهيم بندگان ستمديده ات در امان باشند و به دستورات و سنن و احكامت عمل شود.

از اين جملات مى توان چهار هدف را براى اقدامات و فعاليت هاى امام حسين(عليه السلام) كه در عصر حاكميت يزيد جزو اهداف قيام حضرت به شمار مى رفت، استخراج كرد:

الف. احياى مظاهر و نشانه هاى اسلام اصيل و ناب محمدى(صلى الله عليه وآله);
ب. اصلاح و بهبودى در وضع شهروندان;
ج. مبارزه با ستمگران اموى جهت تأمين امنيت براى مردم ستمديده;
د. فراهم ساختن بسترى مناسب براى عمل به احكام و واجبات الهى.

2. امام حسين(عليه السلام) در وصيت نامه اى كه هنگام خروج از مدينه و در زمان وداع با برادرش محمدبن حنفيه براى وى نوشت، هدف از اين حركت خود را چنين بازگو كرد:«انِّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً و لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، و اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِى اُمةِ جَدِّى محمد(صلى الله عليه وآله) اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهى عَنِ المُنْكَرِ و اَسيرَبِسيرة جَدِّى محمد(صلى الله عليه وآله) و اَبى عَلىِّ بنِ اَبِى طالِب(عليه السلام)»15; من از روى سرمستى و گستاخى و تبه كارى و ستم گرى از مدينه خارج نشدم، بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب عمل كنم.

و در جاى ديگر مى فرمايد:«اَلّلهُمَّ اِنِّى اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَكْرَهُ (اُنْكِرُ) الْمُنْكَرَ»16; خدايا من به معروف اشتياق و از منكر تنفر دارم.

حضرت در اين وصيت نامه اهداف ذيل را از قيام خويش تعقيب مى كند:

الف. طلب اصلاح در امور امت پيامبر(صلى الله عليه وآله);
ب. امر به معروف;
ج. نهى از منكر;
د. عمل به سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام).

3. امام(عليه السلام) در نامه اى كه در زمان اقامت خويش در مكه در پاسخ به نامه هاى اشراف و بزرگان كوفه، كه از حضرت براى آمدن به كوفه دعوت به عمل آورده بودند، نوشتند، فلسفه قيام را چنين بيان فرمودند:«فَلَعَمْرِى مَا الاِمامُ الاّ الحاكِمُ بِالكِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدينِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذاتِ اللهِ»17; به جانم سوگند، پيشوا كسى است كه به كتاب خدا حكم كند، عدل و داد را محقق سازد، متدين و ملتزم به دين حق باشد، خود را وقف خدا كند.

امام(عليه السلام) در اين نامه، هدف از قيام را (مبارزه و جهاد بر ضد حكومت ستمگر بنى اميه تا براندازى آن و تلاش در جهت) برپايى حكومتى مى داند كه رهبر و پيشواى آن، صفات و امتيازات ذيل را داشته باشد:

الف. به كتاب خدا حكم كند.
ب. عدالت را در جامعه حاكم كند.
ج. متدين و معتقد به دين خدا باشد.
د. خود را وقف خدا و اهداف الهى كند.

4ـ حسين بن على(عليه السلام) در نامه اى كه ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هم يارى و همراهى كرده است، علت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان مى كند:«اَنَا اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيِيَتْ»18; من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مى خوانم. همانا سنت (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) از بين رفته، و بدعت زنده شده است.

و در جواب عبدالله بن مُطيع مى فرمايد:«اِنَّ اَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا اِلَىَّ يَسْأَلُونَنَي اَنْ اَقدمَ عَلَيْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ.»19; كوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون اميدوارند (كه با قيام مسلحانه) نشانه هاى حق احيا و بدعت ها نابود شود.

از مجموع نامه و پاسخ حضرت، اين اهداف را مى توان براى نهضت عاشورا استفاده كرد:

الف. دعوت و عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله);
ب. احياى سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از بين رفته است، وبرپايى مظاهر حق و حقيقت;
ج. از بين بردن بدعت ها (كه جايگزين احكام خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)شده است.)

5. ابا عبدالله(عليه السلام) در خطبه اى كه پس از برخورد باحرّبن يزيد رياحىدر منزل بَيْضَه ايراد فرمودند، انگيزه قيام خود را با استناد به فرمايش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين بيان كردند:«اَيُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلا لِحُرُمِ الله، ناكِثاً لِعَهْدِالله، مُخالِفاً لِسُنةِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله)، يَعْمَلُ فِى عِبادِاللهِ بِالِاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيْهِ بِفِعْل وَ لاقَوْل، كانَ حَقَّاً عَلَى اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَ اِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الْشَيْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الْرحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأثَرُوا بِالْفَىْءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ»20; اى مردم! رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمودند: كسى كه فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را شكسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزيده، در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى كند، ولى در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، حق خداست كه او را در جايگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانيد كه اين ها تن به فرمانبرى از شيطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها كرده و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بيت المال) مسلمين را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده اند و من شايسته ترين فرد براى تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.

از اين خطبه يا نامه، هدف از قيام سيدالشهدا(عليه السلام) را، مبارزه با افرادى كه ويژگى هاى زير را دارا هستند، مى توان دانست:

الف. فرمانبرى از خدا را رها كرده و به اطاعت از شيطان رو آورده اند;
ب. فساد را (در زمين) آشكار كرده اند;
ج. حدود الهى را تعطيل كرده اند;
د. بيت المال را به خود اختصاص داده اند;
هـ. حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام كرده اند.

6. پيشواى سوم در منزل «ذوحُسُم» در توجيه حركت خويش چنين فرمودند:«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لايُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لايُتَناهى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِى لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاً فَاِنِّى لاَ اَرَى الْمَوْتَ اِلّا شَهادَة وَ لا الْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ اِلاّ بَرَماً»21; آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنين شرايطى) بايد مؤمن خواهان ديدار خدا باشد. من چنين مرگى را جز شهادت، و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بينم.

از اين خطبه اين اهداف را مى توان استفاده كرد:

الف. ترويج حق و عمل به آن;
ب. نهى از ترويج باطل و بازداشتن از عمل به آن.

نتيجه گيرى و تحليلى پيرامون اهداف و فلسفه قيام امام حسين(عليه السلام)
آنچه آورده شد، مجموع سخنان، خطبه ها و نامه ها و وصيت نامه امام حسين(عليه السلام)درباره اهداف و انگيزه هاى قيام عاشوراست، كه در مقاطع مختلف اين حادثه نوشته يا ايراد فرموده اند. با اندكى دقت در اهداف استخراج شده از اين بيانات، مى توان تمام اين اهداف را در يك هدف جامع و كلى، يعنى «امر به معروف و نهى از منكر» خلاصه كرد. توضيح مطلب آن كه: اگر حضرت علت حركت خويش را مبارزه با امورى همچون شيطان محورى در عبادت و ترك خدامحورى در اطاعت، رواج بدعت ها، مخالفت با حلال و حرام الهى، نابودى سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ظلم، فساد، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطيلى حدود الهى، در انحصار گرفتن بيت المال مسلمانان و ... مى دانند، تمام اين امور حاكى از شيوع و فراوانى امرى به نام «مُنْكَر» در جامعه اسلامى است، كه حضرت خود را موظف به نهى از آن مى داند. و نيز اگر اباعبدالله(عليه السلام)جامعه اسلامى را به امورى از قبيل عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، احياى مظاهر حق، اصلاح امور امت و بهبودى وضع آنان و مسائلى از اين قبيل، فرا مى خواند، اين مسأله نشانگر آن است كه امرى به نام «معروف» در جامعه از بين رفته يا دست كم در حال نابودى است. بنابراين، در يك كلام مى توان گفت: هدف از قيام امام حسين(عليه السلام)«امر به معروف و نهى از منكر» و احياى اين فريضه بزرگ الهى است. از اين رو، اگر حضرت از بيعت با حكومت يزيد امتناع مى كند به اين دليل است كه بيعت با چنين حكومتى مساوى با ترويج منكر و مبارزه با معروف است و سرباز زدن از بيعت، نهى از منكر و ترويج معروف است.


پى‏نوشت‏ها:
1ـ ابومحمد احمد بن اعثم الكوفى،الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالاضوا، 1411 هـ.، ج 5، ص 23ـ25 / ابوالمؤيد موفق بن احمد المكى (اخطب خوارزم)،مقتل الحسين(عليه السلام)، تحقيق: محمد السماوى، قم، دارالانوار الهدى، 1418، ج 1، ص 278ـ279 / ابوالقاسم على بن الحسين بن هبة اللّه (ابن عساكر)،ترجمة الامام الحسين من تاريخ دمشق، تحقيق: محمدباقر محمودى، بيروت، مؤسسه المحمودى، 1398، ص 201.

2ـ ابوبكر بن العربى،العواصم من القواصم، تحقيق و تعليق: محب الدين الخطيب، قاهره، المكتبة السلفية، بى تا، ص 232ـ233.

3ـ ابوالعباس تقى الدين احمد بن عبدالحليم (الشهير بابن تيميه الحرانى الدمشقى الحنبلى)،منهاج السنة، قاهره، مكتبة الجمهورية، بى تا، ج 2، ص 241ـ242.

4ـ همان، ج 2، ص 240.

5ـ ابوالفداء اسماعيل بن كثير الدمشقى،البداية و النهاية، تحقيق و تعليق: مكتب تحقيق التراث، بيروت، مؤسسة التاريخ العربى، بى تا، ج 8، ص 160.

6ـ عبدالرحمن بن محمد بن خلدون،تاريخ ابن خلدون(المقدمه)، بيروت، دارالمكتبة، 1413، ج 1، ص 228.

7ـ مجلهرسالة الاسلام، قاهره، س 11، ش 1، ص 85.

8ـ عزالدين ابوالحسن على بن ابى الكرم الشيبانى،الكامل فى التاريخ، تحقيق: ابوالفدا، عبدالله القاضى، چ دوم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415، ج 3، پاورقى، صفحه446.

9ـ ابن عربى، همان، پاورقى صفحه 231.

10ـ ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد الحنبلى الدمشقى،شذرات الذهب، تحقيق: عبدالقادر الارناؤوط و محمود الارناؤوط، دمشق، دار ابن كثير، 1406، ج 1، ص 277.

11ـ محب الدين احمد بن عبدالله الطبرى،ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، قاهره، مكتبة القدسى، 1356، ص 146.

12ـ ابومحمد حسن بن على بن الحسين بن شعبة الحرانى،تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله عليه وآله)، تصحيح: على اكبر غفارى، تهران، انتشارات اسلاميه، 1384، ص 243.

13ـ ابن اعثم، همان، ج 5، ص 21 / خوارزمى، همان، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسى،بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403، ج 44، ص 329.

14ـ ابن شعبه حرانى،تحف العقول، ص 172 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 97، ص 79.

15ـ ابن اعثم كوفى،الفتوح، ج 5، ص 21 / خوارزمى،مقتل الحسين، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 329ـ330. و نزديك به اين تعابير: ابوجعفر محمدبن على بن شهرآشوب،مناقب آل ابى طالب، تحقيق: يوسف محمد البقاعى، چ دوم، بيروت، دارالاضواء، 1412، ج 4، ص 97. البته در نقل ياد شده امام(عليه السلام) اولا اين جملات را در پاسخ ابن عباس مى فرمايند نه در جواب ابن حنفيه و ثانياً حضرت به صورت پاسخ شفاهى مى فرمايند نه در قالب وصيت نامه. هم چنين در نقل ابن اعثم و به پيروى او خوارزمى، بعد از تعبير «سيرة ابن على بن ابى طالب» اين عبارت اضافه شده است: «و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين» كه به نظر مى رسد بعدها جاعلين تعبير يادشده را به فرمايش امام(عليه السلام) افزوده اند، چرا كه به اعتقاد برخى از محققان، «راشدين» اصطلاحى است كه استعمال آن بعد از عصر بنى اميه رايج شده است و هيچ نصى كه دلالت كند بر وجود چنين اصطلاحى پيش از زمان ياد شده، وارد نشده است. نكته ديگر آن كه مراد از اين واژه، افرادى هستند كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پى در پى و بدون فاصله به خلافت رسيده اند كه از جمله اين افراد امام على(عليه السلام) نيز مى باشد. از اين رو، ديگر معنا ندارد كه «راشدين» عطف بر اسم امام(عليه السلام) شود. بنابراين، چنين قراينى دلالت مى كند كه بعدها اين جمله به فرمايش امام(عليه السلام)اضافه شده است. در اين باره: ر.ك: سيد مرتضى عسگرى،معالم المدرستين،چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408، ج 3، ص 50.

16ـ ابن اعثم، همان،ج5،ص19/ خوارزمى، همان، ج 1، ص 270.

17ـ ابوعبدالله محمدبن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)،الارشاد، تحقيق مؤسسة آل البيت(عليهم السلام)، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1413، ج 2، ص 39 / طبرى،تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 262 / محمدباقر مجلسى،بحارالانوار، ج 44، ابن اعثم، همان، ج 5، ص 31 / خوارزمى، همان، ج 1، ص 284.

18ـ طبرى، همان، ج 4، ص 266.

19ـ ابوحنيفه احمد بن داود الدينورى،الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عام، قاهره، دار احياء الكتب العربية، 1960، ص 246.

20ـ طبرى، همان، ج 4، ص 304ـ305 / احمدبن يحيى جابرالبلاذرى،انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زكّار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر، 1417، ج 3، ص 381. وى خطبه يادشده را از عبارت «ان هؤلاء...» نقل كرده است. هم چنين ابن اعثم و خوارزمى اين خطبه را با اندكى تفاوت در عبارات، در قالب نامه اى كه حضرت خطاب به اشراف و بزرگان كوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج 5، ص 81ـ82 / خوارزمى، همان، ج 1، ص 335 / محمدباقر مجلسى، همان، ج 44، ص 381.

21ـ طبرى، همان، ج 4، ص 305 / خوارزمى، همان، ج 2، ص 7 (با اندك تفاوتى در عبارات; در اين مأخذ به جاى كلمه «شهادة» تعبير «سعادة» آمده است.)


ادامه نوشته

کندوکاوی در خرافات و تحریفات عاشورا

سیدمحمود طباطبایی‌نژاد و امیرحسین ملک‌پور‏‏

اشاره

خوشبختانه با افزایش سطح آگاهی عمومی، طرح مطالب خرافی درباره واقعه عاشورا به حداقل رسیده است، به نحوی که بسیاری از مردم هنگام مواجهه با روضه‌ها و مصیبت‌هایی که خوانده می‌شود در سند و صحت آن دقت می‌کنند.

اما با همه این دقت‌ها باز هم هستند مداحانی که برای بازارگرمی و به اصطلاح گرم‌کردن مجالس خود، به روایت‌های شاذ و مقاتل متأخر و بدون اعتبار متوسل می‌شوند و نتیجه آن بیان مطالب خرافی نظیر برپایی مجلس عروسی حضرت قاسم(ع)، حجله‌بندی و حنابندان و کوبیدن سر به کجاوه توسط زینب(س) است.

برای بررسی و شناخت انحرافات و خرافه‌هایی که وارد مقاتل شده‌اند، گروه آیین و اندیشه فارس محرم سال گذشته میزگردی با حضور حجج اسلام سیدمحمود طباطبایی‌نژاد و امیرحسین ملک‌پور، اعضای گروه تحقیقاتی دانشنامه 14 جلدی امام حسین(ع) برگزار کرد که نظر به اهمیت مباحث مطروحه، گزیده‌ای از آن بار دیگر منتشر می‌شود.

حضرت قاسم(ع) در روز عاشورا ازدواج نکرد

حجت‌الاسلام ملک‌پور برای بیان و معرفی مطالب خرافی که در مقاتل آمده و امروز از آنها در مجالس عزاداری امام حسین(ع) یاد می‌شود، سخنان خود را این‎گونه آغاز می‌کند: خوشبختانه با افزایش آگاهی مردم، مطرح کردن مطالب خرافی به حداقل خود رسیده است و در جامعه خیلی‌ها به دنبال این هستند که حرف‌هایی که می‌زنند و روضه‌هایی که می‌خوانند، همه صحیح و معتبر باشد. حتی در جلساتی که با برخی مداحان شهر قم داشتیم، اشعار و روضه‌های خود را تصحیح می‌کردند؛ اما باز هر از ‌گاهی این مشکل دیده می‌شود که از جمله مطالب خرافی در باره واقعه عاشورا، گرفتن مجلس عروسی حضرت قاسم(ع)، حجله‌بندی کردن و حنابندان است که هنوز هم در برخی از مجالس به خصوص زنانه وجود دارد. این مطالب خرافی از جمله مواردی است که شهید مطهری آن را به شدت رد می‌کند.

کتاب «اسرار الشهادة» مملو از انحرافات و مطالب خرافه است

وی ادامه می‌دهد: اباعبدالله(ع) تنها دو دختر دَم‌بخت به نام‌های «فاطمه» و «سکینه» داشت. برخی از دختری به نام «زینب» یاد کرده‌اند و برخی هم به «رقیه» اشاره کرده‌اند که سن آنها کم بود. دختران امام حسین(ع) را برخی 4 تن، برخی 3 تن و برخی 2 تن بیان کرده‌اند که تنها 2 دختر بزرگ داشت که آنها را به عقد پسران امام حسن(ع) درآورده بود.

ملک‌پور می‌افزاید: «فاطمه» همسر «حسن مثنی» بود که شوهرش در واقعه کربلا زخمی می‌شود و تا مرز شهادت پیش می‌رود؛ ولی زنده می‌ماند. داماد دیگر امام حسین(ع)، «عبدالله‎بن حسن» بود که «سکینه» را به عقد او درآورده بودند. البته در واقعه عاشورا دو «عبدالله‎بن حسن‌» حضور داشتند. یکی «عبدالله» یازده ساله که در کربلا و در لحظات آخر در آغوش عمویش امام حسین(ع) به شهادت رسید و دیگری یک «عبدالله» دیگر که از نظر سنی بزرگ‌تر بوده که عقد «سکینه» را قبل از واقعه کربلا برای وی می‌خوانند و در جریان کربلا به شهادت می‌رسد. پس دختر دیگری برای ازدواج با قاسم باقی نمی‌ماند.

این محقق در ادامه با اظهار تأسف از مطالب منتشر شده در مقاتل ضعیف می‌گوید: متأسفانه در کتاب «اسرار الشهادة» به طرز فجیعی داستان حضرت قاسم(ع) بیان می‌شود. این کتاب می‌نویسد که عروسی حضرت قاسم(ع) و یکی از دختران امام حسین(ع) در روز عاشورا اتفاق می‌افتد که اصلاً زمان مناسب برای این کار نیست. در این کتاب این جریان تحریفی این‎گونه بیان شده است که در حین انجام مراسم عروسی، قاسم(ع) صدای رجز می‌شنود و به میدان می‌رود و جنگ می‌کند و بعد بازمی‌گردد و شخص دیگری رجز می‌خواند و بار دیگر که قاسم عزم میدان می‌کند، دختر به حالت گلایه می‌گوید: پس دیدار ما چه می‌شود؟ و قاسم(ع) می‌گوید که: دیدار ما به قیامت! بعد دختر می‌گوید که: از کجا تو را بشناسم؟ قاسم(ع) آستین لباسش را پاره می‌کند و می‌گوید: از این آستین پاره. بعد در جنگ شهید می‌شود. سرها را که برای ابن‌زیاد می‌بردند، یک وزیر ایرانی درخواست می‌کند که یک سر هم به ما بدهید تا ما هم شادی کنیم. سر قاسم(ع) را به او می‌دهند. وزیر آن را به ایران می‌آورد و مدت‌ها با این سر چوگان‌ بازی می‌کردند.

ملک‌پور با اظهار تأسف دوباره ادامه می‌دهد: کتاب «اسرار الشهادة» در ادامه در ده‌ها صفحه بحث می‌کند که استخوان این بزرگان به این دلیل و آن دلیل محکم است و سر مشکلی پیدا نمی‌کرد. پس از مدتی یکی از زنان که از نواده‌های «عمار یاسر» بود، شبی در خواب حضرت زهرا(س) را می‌بیند که به او می‌فرماید:‌ «این سر فرزند من است و چرا با آن این رفتار را می‌کنید.» پیرزن صبح به پسرش می‌گوید که: حاضری سرت را به جای این سر بدهی؟ پسر موافقت می‌کند. پیرزن سر پسرش را می‌برد و آن را به جای سر قاسم(ع) برای بازی چوگان وزیر ایرانی و اطرافیانش می‌دهد. آنها سر را می‌برند تا چوگان بازی کنند؛ اما سر می‌ترکد. دوباره بازمی‌گردند و سر اصلی را می‌برند.

وی می‌افزاید: در ادامه این نقل کذب تاریخی آمده که بالاخره تعدادی از کردها می‌آیند و این سر را می‌گیرند و بعد آن را در شمیران تهران دفن می‌کنند که به امامزاده شاهزاده قاسم(ع) معروف می‌شود و متأسفانه هنوز هم هست.

امامزاده قاسم دربند و بی‌بی‌زبیده شهرری جعلی است

ملک‌پور تأکید می‌کند: نویسنده این مقتل ضعیف؛ چون امام حسین(ع) تنها دو دختر شوهردار به نام‌های «فاطمه» و «سکینه» داشت، یک دختر خیالی برای امام حسین(ع) به نام «زبیده» درست می‌کنند که در هیچ‌‎یک از منابع تاریخی این نام وجود ندارد. نه در منابع معتبر و نه حتی در منابع ضعیف. «اسرار الشهادة»می‌گوید که «زبیده» با «شهربانو» بعد از واقعه کربلا به ایران می‌آید که «شهربانو» اصلاً در کربلا نبوده و هنگام تولد امام زین‌العابدین(ع) به شهادت رسید ـ چون زن اگر هنگام زایمان از دنیا برود، شهید است ـ به هر حال این «زبیده» خیالی با این «شهربانو» که در کربلا نبوده به ایران می‌آید. الآن هم در شهرری قبری به نام «زبیده خاتون» وجود دارد که مدعی‌اند همسر قاسم(ع) است.

وی می‌گوید: حالا اگر دقت کنید، می‌بینید که «دربندی» نویسنده «اسرار الشهادة» از اهالی «دربند شمیران» بوده و می‌خواسته امامزاده قاسم(ع) و زبیده خاتون را درست کند و بعد وقتی سؤال می‌شود که: این روایت را از کجا نقل کرده‌ای؟ می‌گوید که: از یک کتاب فارسی قدیمی که چون ورق‌های اول آن پاره شده است، نویسنده آن مشخص نیست! آیا می‌شود به این گفته استناد کرد؟ وقتی شهید مطهری(ع) این مطلب را می‌بیند برآشفته می‌شود و خیلی محکم جریان عروسی قاسم(ع) را رد می‌کند. این نه با عقل و نه با نقل‌های معتبر همخوانی ندارد.

شب عاشورا کسی از امام حسین(ع) جدا نشد

ملک‌پور در ادامه اظهار می‌کند: از جمله مطالب مخدوش دیگر جریان شب عاشورا این است که می‌گویند؛ اباعبدالله(ع) چراغ را خاموش کرد و بیعتش را برداشت و گفت که هر کس که می‌خواهد، برود و مردم پس از آن دسته‌دسته امام را تنها گذاشتند. اول اینکه این چراغ خاموش کردن در هیچ منبع معتبری وجود ندارد و این نقل منحرف از کتاب «دمعة‌الساکبه» که در قرن سیزدهم و سال 1285 قمری نوشته شده است، آغاز می‌شود، در حالی که این غلط است. در شب عاشورا که حضرت بیعت را برداشت، نه تنها کسی نرفت؛ بلکه طبق برخی نقل‌های معتبر بیش از 30 نفر از لشگریان عمر سعد به امام حسین(ع) ملحق شدند. حتی حرف‌های دلگرم‌کننده‌ای از سوی اصحاب امام مطرح شد و اول شخصی که صحبت کرد و دل امام حسین(ع) را گرم کرد، قمر بنی‌هاشم(ع) بود که گفت: «بریم که بعد از شما زنده باشیم؟ زندگی بعد از تو را نمی‌خواهیم.»

وی ادامه می‌دهد: «دمعة ‌الساکبه» کتاب واسطه است. نویسنده آن ادعا می‌کند که این مطلب را از کتاب «نور العین» نقل می‌کند، که خود کتاب «نور العین»، یک کتاب مجهول با نویسنده‌ای مجهول است. برخی گفته‌اند که مرحوم «اسفراینی سنی» که در قرن‌های اولیه اسلام می‌زیست آن را نوشته که البته کارشناسان آن را رد کرده‌اند. آنها که تخصصی راجع به کتاب‌های قدیمی دارند، معقدند که این نوع نگارش با نوشته‌های مرحوم «اسفراینی» همسو نیست. بعد جالب است که حتی در «نور العین» هم این حرف زده نشده است.

عضو گروه تحقیقاتی دانشنامه 14 جلدی امام حسین(ع) در ادامه سخنان خود می‌گوید: البته این را هم بدانید که «نور العین» به قدری ضعیف است که آغاز جنگ امام حسین(ع) را از روز دوم یا سوم محرم عنوان می‌کند و می‌گوید که در دوم محرم عده‌ای به شهادت رسیدند. نویسنده مجهول این کتاب دو شخصیت به نام عباس معرفی می‌کند که یکی از آنها در روز سوم محرم و یکی از آنها در تاسوعا به شهادت می‌رسد. هر آدم منصفی که حتی اگر محقق هم نباشد، با خواندن این مطالب متوجه کذب بودن آن می‌شود.

بوسیدن گلوی امام حسین(ع) توسط حضرت زینب(س) قبل از جنگ امام صحت ندارد

ملک‌پور ادامه می‌دهد: مطلب انحرافی دیگری که از مقاتل و کتاب‌های ضعیف به اذهان عمومی القا شده، بوسیدن گلوی امام حسین(ع) توسط حضرت زینب(س) قبل از جنگ امام است. این کتاب‌ها می‌نویسند که وقتی امام حسین(ع) به میدان جنگ می‌رفت، حضرت زینب(س) به دنبال او می‌رود و می‌گوید: «مهلاً مهلاً یابن الزهرا(س) مادرم زهرا(س) وصیت کرده که زیر گلوی تو را ببوسم.»

وی تأکید می‌کند: من خودم وصایای حضرت زهرا(س) را گردآوری و همه کتاب‌های نوشته شده درباره وصایای حضرت زهرا(س) را مطالعه کرده‌ام و در هیچ یک از این وصایا، این یک وصیتی را که بیان شده است ندیدم.

ملک‌پور ادامه می‌دهد: وقتی جست‌وجو می‌کنیم که اولین‌بار این موضوع کجا مطرح شده است، می‌بینیم که برای نخستین بار در کتاب «انوار المجالس» و در قرن سیزدهم یعنی در سال 1280 قمری و حدود 1200 سال بعد از واقعه عاشورا، این مطلب بیان شده است. بعد از آن هم در کتاب «تذکر‌ة الشهدا» که در سال 1340 قمری و در قرن چهاردهم این مطلب منتشر شده است و نویسنده خودش تأکید می‌کند که: «این مطلب ضعیف است.»

وی می‌گوید: بیان این مطالب در شأن امام(ع) نیست. آیا او حاضر بود که خواهرش در مقابل خیل دشمنان زیر گلویش را ببوسد؟ آیا امام حاضر بود که ناموسش در جلوی دشمنان قرار بگیرد؟ باز تأکید می‌کنم که جمله «مهلاً مهلا، یابن الزهرا(س)» را در هیچ‎یک از منابع معتبر حتی در کتاب‌های ضعیف نیافتیم.

حضرت زینب(س) در کوفه یا هیچ جای دیگر سرش را به محمل نکوبید

ملک‌پور، کوبیدن سر به محمل از سوی حضرت زینب(س) و جاری شدن خون را رد می‌کند و این نقل را از مطالب ضعیفی بر‌می‌شمرد که متأسفانه منشأ حرکاتی شده است و دشمن روی آن مانور می‌دهد و شیعه را متهم به وحشی‌گری می‌کند.

وی می‌گوید: نوشته‌اند که وقتی در کوفه حضرت زینب(س) خطبه می‌خواند، برای ساکت کردن او سر بریده امام حسین(ع) را به او نشان می‌دهند که ایشان طاقت نمی‌آورد و سر را به چوب محمل می‌زند و می‌بینند که خون تازه از زیر محمل جاری شده است. این نقل معروف به نقل «مسلم جسّاس (گچ‌کار)» است. این موضوع در کتاب ضعیف «نور العین» است که نه نویسنده‌اش و نه سال تألیفش مشخص نیست و نه اینکه توانسته جریان عاشورا را درست ترسیم کند و پر از مطالب کذب است که با منابع تاریخی منطبق نیست.

وی ادامه می‌دهد: این مطلب البته در کتاب «منتخب طریحی» که در سال 1085 قمری یعنی قرن یازدهم آن را نوشته‌اند بیان شده است. شیخ عباس قمی هم در «منتهی‌ الآمال» این نقل را در صفحه 483 می‌نویسد و تأکید می‌کند که این را نخوانید و آن را رد می‌کند و می‌نویسد که اصلاً بعید است که حضرت زینب(س) که از سوی امام حسین(ع) مأمور به صبر بوده، این بی‌صبری را انجام دهد.

ملک‌پور می‌گوید: یک‌هزار سال پس از واقعه عاشورا این حرف نبوده و از قرن یازدهم به بعد مطرح شده است. به خصوص اینکه حضرت زینب(س) بالای محمل بوده و همه این صحنه را دیده‌اند و باید در برخی نقل‌ها آمده باشد اما به مدت یک‌هزار سال این قضیه مسکوت است و بعد یک کتاب ضعیف این را مطرح کند که قابل اعتماد نیست و این در حالی است که نقل مشهوری داریم که در آن امام حسین(ع) حضرت زینب(س) را سفارش کرده که «بی‌صبری نکن و صورت مخراش!» که خوب؛ سر به محمل زدن، بدتر از صورت خراشیدن است. اگر بود، قاعدتاً باید در چند منبع متقدم این موضوع می‌آمد و مسلماً این باطل است.


ادامه نوشته

تحریف زدایی از شخصیت عاشورایی زینب(س)

محمدصادق مزینانى‏‏


سرآغاز

 آیا یقه پاره کردن حضرت زینب در کاخ ابن زیاد یا کاخ یزید و کوبیدن سر به چوبه محمل به گونه‏اى که سر یا پیشانیش شکسته باشد، درست است؟ چگونه ممکن است، شخصیتى چون زینب کبرى، آن هم در برابر چشم نامحرمان، چنان کارهایى انجام دهد؟

1. در برخى منابع متأخر آمده است، هنگامى که اهل بیت را بر یزید وارد کردند، چون زینب سربریده برادر را پیش‏روى یزید دید، بى تاب شد و گریبان چاک کرد و با صدایى حزین که دل‏ها را پاره پاره مى‏کرد، فریاد برآورد: یا حسینا اى حبیب قلوب رسول خدا اى فرزند مکه و منى و اى فرزند دل بنده سیده نساء، اى جگر گوشه محمد مصطفى. اهل مجلس خروش برآوردند و یزید هم‏چنان ساکت بود.(2)

نقد و بررسى:

 این گزارش در هیچ یک از منابع معتبر تاریخى نیامده است که زینب در کاخ ابن زیاد یا یزید، یقه پاره کرده باشد. در هیچ یک از آنها سخن و اثرى از یقه پاره کردن نیست. اما آن چه در منابع متأخر آمده، از نظر سندى و محتوایى داراى اشکال است. از نظر سندى مرسل است و از نظر محتوایى، با سفارش امام حسین به زینب کبرى سازگارى ندارد.

در روایت مفصلى از امام سجاد(ع) آمده است: آن حضرت خواهرش را سوگند دادند که گریبان چاک نکند و صورت نخراشد(لاتشقى على جیبا و لاتخمشى وجها...)(3) آیا با وجود چنان سفارشى مى‏توان گفت که عقیله بنى هاشم به چنین کارى دست زده است. افزون بر این، این گونه کارها با مقام والاى زینب، شخصیتى که بسیارى از عصمت او سخن گفته‏اند،(4) منافات دارد؛ به ویژه آنکه نقل شده، این کار در حضور نامحرمان صورت گرفته است.

سرشکستن حضرت زینب

برخى تاریخ‏نگاران آورده‏اند: هنگامى که کاروان اهل بیت را به کوفه وارد کردند، زن و مرد از خانه‏ها بیرون آمدند. زنان گریه مى‏کردند... ناگهان سرهاى شهدا و پیشاپیش آنها سر امام حسین(ع) را برنیزه کرده بودند، وارد کردند. چشم حضرت زینب که به سر بریده برادر افتاد سر خود را بر چوبه محمل زد به گونه‏اى که خون از زیر موهایشان جارى شد و سپس اشعارى در مصیبت برادر زمزمه کردند.

نقد و بررسى:

 چون این گزارش دستاویزى شده تا برخى بهانه‏جویان، اعمال غیرمعقول و غیرمنطقى خود، از جمله قمه‏زنى و کارهایى همانند آن را توجیه کنند، به نقد و بررسى مشروح روایت یاد شده مى‏پردازیم.نقل و استناد به این روایت از چند جهت مخدوش است:

1. این روایت مرسله است. علامه مجلسى که این گزارش را آورده، به مرسله بودن آن تصریح کرده است.(5) با چنین روایتى چگونه مى‏توان کارى را به زینب کبرى نسبت داد و براساس آن مسئله‏اى فقهى را اثبات کرد.

محدث قمى در نقد سند روایت یاد شده مى‏نویسد: »ذکر محامل و هودج، در غیر خبر مسلم جصاص نیست و این خبر را گرچه علامه مجلسى نقل کرده؛ لیکن مآخذ آن منتخب طریحى و کتاب نورالعین است که حال هر دو کتاب بر اهل فن پوشیده نیست(6)«. محدث قمى پس از نقد سند روایت، به نقد محتوایى آن پرداخته که بدان اشاره خواهیم کرد.

2. از نظر محتوایى نیز، این روایت داراى اشکالاتى است از جمله این‏که این روایت با سفارش پیامبر به فاطمه زهرا و سفارش امام حسین به زینب کبرى معارض است.(7) امام حسین خواهر را سوگند دادند که به لطم و پریشان کردن مو اقدام نکنند؛ آیا با چنان سفارش‏هایى مى‏توان گفت که عقیله بنى‏هاشم به چنین کارى دست زده‏اند.

3. افزون بر این، همان‏گونه که محدث قمى اشاره کرده‏اند، این کار با مقام والا و روح بزرگ حضرت زینب منافات دارد و با شأن و جایگاه آن حضرت سازگارى ندارد. »و نسبت سر شکستن به جناب زینب سلام الله علیها و اشعار معروفه نیز، بعید است از آن مخدره که عقیله هاشمیین و عالمه غیرمعلمه و رضیعه ثدى نبوت و صاحب مقام رضا و تسلیم است.«(8) بى‏تردید زینب کبرایى که متون معتبر اسلامى توصیف کرده‏اند، با زینبى که این گونه راویان و ناقلان آورده‏اند، از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

4. افزون بر همه اینها، علامه مجلسى خود از لهوف نقل کرده که شتران محمل و هودج نداشته‏اند.(9) بر همین اساس شیخ عباس قمى در ادامه سخنان یادآور است:آنچه از مقاتل معتبر معلوم مى‏شود، حمل ایشان بر شتران بوده که جهاز ایشان پلاس و روپوش نداشته، بلکه در ورود ایشان به کوفه، موافق روایت حذام بن ستیر که شیخان [شیخ مفید و شیخ طوسى] نقل کرده‏اند، به حالتى بوده که محصور میان لشکریان بوده‏اند، چون خوف فتنه و شورش مردم کوفه بوده؛ چه در کوفه شیعه بسیار بوده است.(10)

5. نسبت دادن شعرهایى به حضرت زینب که در این هنگام (دیدن سر برادر) سروده است، درست نیست، زیرا در آن سروده‏ها آمده است:

یا اخى فاطم الصغیرة کلّمها

فقد کاد قلبها ان یذوبا(11)

اى برادر! فاطمه کوچک حرف بزن

که نزدیک است قلب او آب شود

نخست: آن که فاطمه کوچک نبوده، بلکه در سنى بوده که پیش از رویداد عاشورا با حسن مثنى ازدواج کرده است.

دو: دیگر آنکه در شأن کسى که بنابر پاره‏اى گزارش‏ها، در دروازه کوفه براى مردم سخنرانى کرده و به افشاگرى امویان و شناساندن کشته شدگان کربلا و اسیران پرداخته،(12) نیست که این گونه از سوى زینب کبرى اسم برده شود.

سه: دیگر آنکه ایشان از جمله گزارش‏گران مجلس یزید است و مى‏گوید، من در آن وقت (جاریه) بودم؛ یعنى زن جوان. پس کسى که چنین جایگاهى داشته، مى‏توانسته مجلس یزید را گزارش کند و در سن جاریه بوده، درست نیست که بگوییم این شعر را حضرت زینب درباره او سروده است.

چهارم. افزون بر این امام باقر مى‏فرماید: آن گاه که زمان شهادت امام نزدیک شد، دختر خود فاطمه را فراخواندند و کتابى را که در هم پیچیده بود و نیز وصیت ظاهرى را به او سپردند(13) آیا چنین شخصیتى سزاوار است که زینب کبرى او را چنان خطاب کند.در طرح شبهه اشاره کردیم که شمارى براى توجیه اعمال غیرمنطقى خود به این گزارش استناد کرده و مى‏گویند:

اگر قمه زنى و سر شکافتن در عاشورا و عزاى امام حسین روا نیست، پس چرا زینب سرش را به چوبه محمل کوبید و سر و صورتش را به خون آغشته کرد؟ مگر امام سجاد(14) همراه زینب نبود و این اقدام عمه‏اش را ندید، اگر سرشکافتن حرام است، پس چرا امام به این کار اعتراض نکرد؟ آیا سکوت امام معصوم در این جا، نمى‏تواند تأیید و تقریر این عمل باشد؟ همان‏گونه که اشاره کردیم این روایت از ریشه بى‏اساس است.

6. افزون براین بر فرض انجام چنین کارى از سوى آن حضرت در آن شرایط سخت و بحران، روشن نیست که با قصد سرشکستن اقدام به چنین کارى کرده باشند. حتى اگر چنین عملى واقع شده باشد و با قصد هم واقع شده باشد، دلیل جواز در شرایط عادى و عزادارى‏ها نیست. گواه آن این است که چنین عملى در سالگرد عاشورا از آن حضرت نقل نشده است.

7. افزون بر همه اینها، قیاس قمه‏زنى براین عمل، بر فرض ثبوت که معلوم نیست با قصد صورت گرفته باشد یا خیر، قیاس مع الفارق است.(15)

8. علاوه بر همه اینها، این کار در جهان امروز، موجب به زیر سؤال رفتن اصول مکتب شیعه مى‏شود و زبان یاوه‏گویان و دشمنان را در استهزاء و خرافى خواندن تشیع باز مى‏کند. پس هرگز نمى‏تواند جایز باشد.

تفسیر «کهیعص»

3. یادآور شدیم که حضرت زینب در کوفه براى زنان درس تفسیر داشت. نقل کرده‏اند که روزى در کلاس درس خود «کهیعص» را تفسیر مى‏کرد، حضرت على(ع) وارد کلاس شد و او را از این حروف مقطعه آگاه ساخت و فرمود:نور دیده، این حروف رمزى است و در مصیبت وارد شده بر شما عترت پیامبر رسیده است.(16) و سپس مصیبت‏هایى را که بر آنها وارد مى‏شود، براى آن مکرمه بیان کردند؛ به گونه‏اى که گریه آن بانو بلند شد. و نیز از على(ع) نقل شده است: «کاف» رمز کربلاست؛ «ها» به هلاکت اشاره دارد؛ «یا» یعنى یزید که بر حسین ستم مى‏کند؛ «عین» کنایه از عطش حسین است؛ و «صاد» به صبر اشاره دارد.(17)

نقد و بررسى:

این روایت از دیگر امامان معصوم نیز، با شرح بیشترى نقل شده است. از باب نمونه راوى مى‏گوید که به امام زمان عرض کردم: اى پسر رسول خدا، مرا از تأویل «کهیعص» آگاه ساز.امام فرمود: این حروف از اخبار غیبى است که خداوند بنده خویش زکریا را از آن آگاه ساخت و سپس آن را براى محمد بیان کرده است.

آیا زکریا از این اخبار به این دلیل بود که او از پروردگار خویش خواست تا نام‏هاى «پنج تن» را به او بیاموزد. پس جبرئیل بر او نازل شد و آنها را به او آموخت. هرگاه زکریا، محمد، على، فاطمه و حسن را یاد مى‏کرد، اندوه او بر طرف و گرفتاریش حل مى‏شد و هرگاه از حسین یاد مى‏کرد. گریه‏اش مى‏گرفت.

روزى گفت: خداوندا مرا چه مى‏شود که هرگاه چهار تن از آنان را یاد مى‏کنم، با نام آنان اندوهم برطرف مى‏شود؛ اما وقتى از حسین یاد مى‏کنم، از چشمانم اشک فرو مى‏ریزد و درد مرا فرا مى‏گیرد؟در این هنگام خداوند او را از ماجراى حسین آگاه کرد و فرمود: کهیعص، کاف آن، یعنى کربلا؛ هاى آن یعنى هلاکت عترت؛ یاى آن یعنى یزید بن معاویه که به حسین ستم کرد؛ عین آن عطش و تشنگى حسین و صاد آن صبر اوست... .(18)

بسیارى محققان و پژوهشگران این دسته روایات را از جهت سندى و محتوایى داراى اشکال دانسته‏اند. براى نمونه علامه شیخ محمد تقى شوشترى در اثر ارزشمند خود الاخبار الدخیله، در باب دوم که به معرفى احادیث جعلى پرداخته است، نخستین حدیثى که دروغ و جعلى بودن آن را به تفصیل بحث و ثابت کرده، همین حدیث است.(19)

استاد على اکبر غفارى، مصصح کتاب کمال الدین نیز درباره حدیث یاد شده مى‏نویسد:رجال این روایت بعضى مجهول الحال و بعضى دیگر مهمل هستند و متن روایت هم متضمن حرف‏هایى است که بعید است که از معصوم صادر شده باشند و شامل احکامى است که با احکامى که به صورت صحیح از امامان معصوم(ع) رسیده، سازگارى ندارد. افزون بر همه اینها باید گفت که واسطه میان صدوق و سعد بن عبدالله، در همه کتاب‏هایش یک نفر، پدرش یا محمد بن حسن است و این براى پژوهش‏گرى که در کتاب‏ها و مشیخه صدوق تحقیق کرده باشد، مسلم است؛ با این حال چگونه است که در خبر مورد بحث، میان صدوق و سعد پنج واسطه است.(20) او در چند جاى دیگر نیز نقدهایى براین حدیث وارد مى‏کند.(21)

هاشم معروف حسنى نیز این روایت را از جهت سندى و محتوایى بررسى کرده است.نویسنده یاد شده یادآور مى‏شود که در تفسیر «کهیعص» اخبار و روایات بسیارى وجود دارد که با تفسیر مزبور سازگارى ندارد و پس نقل برخى از آن روایت‏ها مى‏نویسد: افزون بر همه این‏ها، سند روایت یاد شده داراى راویانى است که به دروغ‏پردازى در حدیث متهم‏اند و محمد بن بحر شیبانى از جمله آنان است.

درباره او گفته‏اند که او از قائلان به تفویض و از اهل غلو و از کسانى بود که در نقل حدیث به راویان ضعیف اعتماد مى‏کرد.(22) افزون بر همه این‏ها، حرف «ها» در این روایات به هلاکت امام حسین(ع) تفسیر شده است و روشن است که نسبت دادن چنین تعبیرى به امام(ع) و دیگر امامان معصوم(ع) درباره شهادت امام حسین(ع) و یارانش درست نیست.

نگرانى زینب کبرى در شب عاشورا

4. برخى منابع متأخر، پس از ستایش بسیار از هلال بن نافع، گزارشى مفصل از شب عاشورا، از جمله نگرانى زینب کبرى را از او نقل کرده‏اند که این گزارش از سوى پژوهشگران نقد و رد شده است. بخشى از اصل گزارش به شرح زیر است:

هلال بن نافع مى‏گوید: در شب عاشورا امام حسین را دیدم که به تنهایى از خیمه‏ها بیرون رفت. من شمشیرم را برداشته و به دنبال امام به راه افتادم. دیدم که آن حضرت گودال‏ها و تپه‏هاى مشرف به خیمه‏ها را بررسى مى‏کند. چیزى نگذشت که متوجه حضور من شد و فرمود: کیستى؟ عرض کردم قربانت گردم هلال بن نافع هستم. در این دل شب ترسیدم که از دشمن به شما آسیبى برسد، پس پشت سر شما آمدم.

امام فرمود: از خیمه‏ها بیرون آمدم تا تپه‏ها و گودال‏هاى این اطراف را بازرسى کنم، تا مبادا دشمن کمین کرده باشد. سپس به من فرمودند: هلال نمى‏خواهى از میان این دو کوه بگذرى و خود را نجات دهى؟هلال مى‏گوید: من به دست و پاى امام افتادم و گفتم: مادرم به عزایم بنشیند، من این شمشیر و این اسب را هر کدام به هزار درهم خریده‏ام و از تو جدا نمى‏شوم تا در راه تو بمیرم.

هلال مى‏گوید: امام به خیمه خواهرش زینب بازگشت. از گفت‏وگوى زینب با امام فهمیدم که زینب نگران است. زینب از امام پرسید: آیا اصحاب و یاران خود را امتحان کرده‏اى؟ نکند فردا که روز رویارویى با دشمن است، تو را تنها گذاشته یا به دشمن تسلیم کنند. امام پس از گریه فرمودند: آنها را آزمایش کرده‏ام و آنها یارانى ثابت قدم‏اند... وقتى هلال این سخنان را شنید با گریه نزد حبیب بن مظاهر رفت و آن چه دیده بود، به او گزارش داد. سپس پیشنهاد کرد که اصحاب را جمع کرده و دختر على را از نگرانى بیرون بیاورند.

پس از آن نقل مى‏کند: من از طرفى و حبیب از طرفى رفت تا همه جمع شدند، حبیب به بنى هاشم گفت: شما بر گردید آن گاه در میان اصحاب سخنرانى کرد و گفت: هلال به من چنین و چنان خبر داده است. شما چه مى‏کنید. همه با هم به پشت خیمه زینب و اهل بیت آمدند و اظهار وفادارى کردند. سپس هلال، عکس العمل امام حسین را با این اصحاب آورده است.(23)

نقد و بررسى:

 این گزارش از چند جهت مخدوش است:

1. در میان یاران امام حسین(ع) فردى به هلال وجود ندارد. او نه تنها از یاران امام نبود، بلکه از دشمنان آن بزرگوار و از سربازان عمر سعد بوده است.

2. به نظر مى‏رسد که نویسندگان متأخر او را با نافع بن هلال که از یاران آن حضرت بوده، اشتباه کرده‏اند. علامه مجلسى در بحار الانوار همین اشتباه را مرتکب شده است.(23) با این‏که مجلسى(ره)، چند صفحه پیش‏تر از آن، از نافع بن هلال بجلى به عنوان یکى از یاران امام حسین یاد کرده است.(24) برخى با توجه به سخنان علامه در هر دو جاى بحار الانوار پنداشته‏اند که هر کدام از هلال و نافع شهیدى از شهداى کربلایند و در نتیجه شهیدى به نام هلال بن نافع بجلى به شهداى عاشورا اضافه شده است. در حالى که اشاره کردیم، او نه تنها در میان شهداى کربلا نیست که در جبهه دشمنان امام بوده و گزارش‏هایى نیز از او نقل شده است.(25)

4. برخى نویسندگان این گزارش را به شیخ مفید نسبت داده‏اند. (26) و حال آن که در آثار شیخ مفید، از جمله در ارشاد، از این خبر جعلى اثرى دیده نمى‏شود. شیخ مفید در ارشاد از نافع بن هلال بجلى به عنوان یکى از شهداى کربلا یاد کرده و او را ستوده است.

5. افزون بر همه این‏ها، اگر در متن این گزارش اندکى دقت و تأمل کنیم، درمى‏یابیم که سخنانى که از امام و زینب کبرى نقل شده، با شأن آن دو بزرگوار سازگارى ندارد.


 پى نوشت‏:

1. معالى السبطین، ج 2، ص 156؛ جلاء ملهوف 213.
2. امام سجاد مى‏فرماید: شبى که صبح آن پدرم کشته شد، نشسته بودم و عمه‏ام زینب پرستاریم مى‏کرد، پدرم نیز در خیمه خود از یارانش جداگانه نشسته بود و جون غلام ابى‏ذر در کنار او مشغول درست کردن شمشیر پدرم بود و پدرم اشعار زیر را زمزمه مى‏کرد:
یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب او طالب قتیل
و الدهر لایقنع بالبدیل
و انما الامر الى الجلیل
و کل حى سالک سبیلى
اى روزگار اف بر تو بر این دوستى تو، چه بامدادان و شامگاهانى بر تو گذشته که یاران و طالبان حق و حقیقت به خون خویش غلطیده‏اند. و به جایگزین هم قناعت نکرده‏اى، بدون تردید همه امور مخلوقات در دست با کفایت خداوند است و هر صاحب حیاتى به ناچار راه مرا باید برگزیند.
امام دو یا سه بار اشعار یاد شده را تکرار کرد من مقصود آن را فهمیدم، بغض گلویم را فرا گرفته بود؛ اما خوددارى مى‏کردم و فهمیدم که بلا و اندوه به ما روى آورده است. عمه‏ام زینب آن چه من شنیدم شنید. ولى او چون زن بود طاقت نیاورد و عنان از دست داد، و در حالى که لباسش به زمین کشیده مى‏شد، خدمت امام رسید و فریاد برآورد و گفت: واى بر من، اى کاش مرگ زندگانیم را نابود مى‏کرد، امروز مادرم فاطمه، پدرم على و برادرم حسن از دنیا رفتند. اى جانشین گذشتگان و فریاد رس باقى‏ماندگان. حسین نگاهى به خواهرش کرد و فرمود: اى خواهر مبادا شیطان عنان از کف بگیرد؛ در حالى که چشمان امام پر از اشک شده بود خطاب به زینب کرد و فرمود: لو ترک القطا لنام، اگر آن پرنده را وا مى‏گذاشتند، در لانه خود مى‏خوابید، (کنایه از این‏که چاره‏اى جز مرگ نیست.) زینب گفت: واى بر من، آیا تو به ناچارى خود را به مرگ سپردى و تن به مرگ دادى، این بیشتر مرا آزرده مى‏کند و بر من سخت است سپس مشت به صورت کوبید و دست به گریبان برد پیراهن خود را پاره کرد و بیهوش بر زمین افتاد. امام حسین آب به روى خواهد پاشید و به او فرمود: آرام باش خواهر، تقوا پیشه کن و به شکیبایى که خدا نصیب تو کرد بردبارى کن و بدان که اهل زمین مى‏میرند و اهل آسمان به جاى نمانند. هر چیزى هلاک گردند، جز خداوندى که آفریدگان را به قدرت خویش آفرید و مردمان را برمى‏انگیزد، دوباره باز مى‏گرداند و اوست خداى یگانه و یکتاى بى‏همتا. سپس امام چنین فرمود: جد، پدر، مادر و برادرم همگى از من بهتر بودند و از دنیا رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا پیروى کنیم.
خواهرش را به این سخنان دلدارى داد و به او فرمود: خواهر جان تو را سوگند مى‏دهم و باید به این سوگند پایبند باشى: این‏که چون من کشته شدم گریبان پاره نکنى، روى خود را نخراشى. واى و هلاکت بر خودنخواهى (چنان چه رسم زنان عرب است واویلا و واثبورا مگو.) امام سجاد مى‏فرماید: سپس پدرم زینب را آورد و در کنارم نشانید. (27)
3. مجلسى، بحار الانوار، ج 45، ص 1 - 3، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 246.
4. رک: تنقیح المقال، مامقانى؛ خصائص زینبیه، سید نورالدین ص 72؛ زینب الکبرى، نقدى، ص 59.
5. بحار الانوار، ج 45، ص 114.
6. منتهیالامال، محدث قمى، ص 493.
7. وسائل الشیعه، ج 3، ص 272 موسسه آل البیت؛ بحار الانوار، ج 45، ص 1 - 3.
8. منتهى الامال، ج 1، ص 493.
9. همان، ص 107.
10. همان، ج 1، ص 493.
11. بحار الانوار، ج 45، ص 115.
12. مرآة العقول، مقدمه ج 2، ص 293 - 294.
13. کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 393 - 304؛ ابن شهر آشوب، ج 4، ص 172.
14. قیاس مع الفارق یعنى قیاس چیزى بر چیز دیگر بدون علت و مناسبت و اشتراک.
15. خصائص زینبیه (ویژگى‏هاى حضرت زینب) سید نورالدین جزائرى، ترجمه ناصر باقرى بید هدى، ص 83.
16. تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 319.
17. کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 461 و 454.
18. الاخبار الدخیله، ج 1، 96 - 104.
19. کمال الدین، پاورقى، ص 454.
20. همان، پاورقى 457، 459، 460، 463، 465، 457.
21. اخبار ساختگى، هاشم معروف حسنى، 305 - 306.
22. معالى السبطین فى احوال الحسن و الحسین، ج 1، ص 344 - 346.
23. بحار الانوار، ج 45، ص 27.
24. همان، ص 19.
25.الاخبار الدخیله، ج 1، ص 68؛ ابصار العین، ص 89.
26. جواهر الکلام فى سوانح الایام، ج 1، ص 252.


ادامه نوشته

شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین   

استاد شهریار     :    


منبع: http://www.iec-md.org/MUHARRAM/shear_shiayaan_digar_havaaye_karbalaa_daarad_hossein_shahriyaar.html

ادامه نوشته

دعا کنیم

 

          یک دقیقه تصور کنید شهر و کشور شما بیش از دو سال است درگیر جنگ خونینی است.

                      آتش و دود از نقاط مختلف شهر بلند است و صدای گلوله ملودی زندگی شدهو صدای انفجار های مهیب تیک تاک ساعت.

تصور کنید حرامی های کریه المنظری در کوچه پس کوچه های شهر مخفی هستندکه هر از چند گاهی شبیخون می زنند و مثل آب خوردن سر می برند.

 

تصور کنید مشهد را تصرف و حرم مطهر رضوی را منفجر کرده اند.

تصور کنید بر قم چیره گشته و زبانم لال قصد نبش قبر...

 
تصور کنید دور و بر شهر را مثل موش کنده اند و در آن سلاح های شیمیایی انبار کرده اند.
تصور کنید ایران ویران و آثار تاریخی شیراز و اصفهان با خاک یکسان شده است.
 تصور کنید سایه ی سنگین حمله ی آمریکا، اسرائیل، عربستان، و ترکیه بالای سرتان است.
تصور کنید عده ای حرامی با بانگ کوبنده ی "الله و اکبر" بر شما حمله برند

 بر خانواده ی تان دست درازی کنند.

حال یک دقیقه دعا کنید برای رهایی سوریه از اوضاع آخر الزمانی پیش آمده.

و یک سجده ی شکر برای زندگی در جزیره ای امن در منطقه ای نا امن...

ادامه نوشته

بعضی ها بخوانند تا بدانند!

مقام معظم رهبری با ذکر خاطره ای رابطه خوب خود را با جوانان اینگونه بیان میکند:

 

        

        مسجدي كه بنده نماز مي‌خواندم، بين نماز مغرب و عشا هيچ وقت داخل مسجد جا

        نبود؛ هميشه بيرون مسجد هم جمعيت متراكم بود؛ هشتاد درصـد جـمـعـيـت هـم از

        قشر جوان بودند؛براي خاطر اينكه با جوان تماس ميگرفتيم.در همان سـالـها پوسـتين

        هاي وارونه مد شده بود و جوانان خيلي اهل مد آنرا مي‌پوشيدند.يك روز ديدم جواني

        كه از اين پوستينهاي وارونه پوشيده، صف اول نماز در پـشـت سـجـاده من نشـسـتـه

         اسـت؛يك حـاجـي محترم بازاري هم كه مرد  فـهـمـيـده‌اي بـود و مــن خيلي خـوشم

        مي‌آمد كه او در صـف اول مي‌نشـست، در كنار اين جوان نشسته بود. ديدم رويش را

        به اين جوان كرد و چـيـزي در گـوشـش گـفـت و ايـن جــوان يـكـبـاره مـضــطــرب شد.بر

        گـشـتم بـه آن  حاجي مـحـتـرم گـفـتم چه گفتي؟ به جاي او جوان گفت چيزي نيست

        فهميدم كه اين آقا ب او گفته كه مناسب نيست شما با اين لباس در صف اول بنشينيد

        گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همين‌جا بنشينيد و تكان نخوريد! گفتم حاجي!

        چرا مي‌گويي اين جوان عـقـب بـرود؟بـگـذار بدانند كه جوان با لباسي از جنس پوستين

        وارونه هم مي‌تواند بيايد به ما اقتدا كند و نماز جماعت بخواند. 

        برادران! اگر پول و امكانات هـنـري نـداريم، اگـر فـعـلاً تـرجمـه قرآن به زبان سعدي زمانه را

      نداريم، «اخلاق» كه مي‌توانيم داشته باشيم؛ «في صفه` المؤمن بشره في وجهه و حزنه

       في قلبه». با اخلاق، سراغ اين جوانان و دلها و روحـها و وراي قـالـبهاشـان بـرويـد؛ آن وقـت

       تبليغ انجام خواهد شد. 

ادامه نوشته

دوره های بین المللی لولیا

دوره کارشناسی ارشد MBA

(Master of Science in Business  Administration)


 » راهنمای پذیرش دانشجو

 در سال 1390 به دنبال بازدید و ارزیابی مقامات دانشگاه لولیا سوئد   (Lulea University of Technology)از امکانات علمی، آموزشی و اداری موسسه آموزش عالی آزاد بهار، توافق گردید این موسسه و دانشگاه مذکور با همکاری یکدیگر اقدام به جذب و تربیت دانشجویان ایرانی در مقطع  کارشناسی ارشد  در رشته MBA نمایند.

با رفتن به این صفحه از سایت دانشگاه لولیا و جستجوی کلمه  Baharو یا مراجعه به آدرس زیرمی توانید به معرفی موسسه بهار توسط دانشگاه Lulea سوئد دسترسی پیدا کنید:


http://www.ltu.se/research/subjects/e-handel/Uppdragsutbildning-masterprogram-1.45359?l=en


 » اعتبار دانشگاه لولیا سوئد:

 دانشگاه لولیا جزو 15 دانشگاه برتر سوئد می باشد و وزارت علوم ایران این دانشگاه را جزو دانشگاههای ممتاز دسته بندی کرده است. برای مشاهده سایت وزارت علوم کلیک فرمایید


» اطلاعات عمومی دوره :

1- تدریس کلیه دروس دوره و نیز آزمون های تمامی دروس و همچنین پایان نامه دانشجویان به زبان انگلیسی خواهد بود.

2- تدریس دروس و راهنمایی پایان نامه ها توسط استادان دانشگاه Lulea سوئد و یا اساتید مورد تایید آنها انجام می شود.

3- به فارغ التحصیلان مدرک رسمی کارشناسی ارشد MBA  دانشگاهLulea سوئد اعطا می شود.

4- دروس به صورت تئوری و عملی برگزار می شود.

5- شماره تلفن های 88730184-021 از ساعت 10 الی 18 آماده پاسخ گویی به سوالات است.

6- محل تشکیل کلاس ها در تهران می باشد.


» شرایط اختصاصی :

1-    دارا بودن مدرک کارشناسی معتبر

2-     موفقيت در مصاحبه ورودي (يك مرحله و به زبان انگليسي)

3-    تسلط به زبان انگلیسی (دارا بودن حداقل یکی از شرایط ذیل ) :
 
    حداقل نمره 6 در امتحان Academic IELTS به شرطی که نمره هر یک از چهار مهارت بالای 5 باشد.
 
    حداقل نمره 550 در آزمون TOEFL (PBT)- Paper Based
 
     حداقل نمره 213 در آزمون TOEFL (CBT)- Computer based
 
   ● حداقل نمره 79 در آزمون TOEFL (IBT)- Internet based


تبصره: داوطلبانی که به زبان انگلیسی تسلط دارند ولی دارای مدرک IELTSیا معادل آن نیستند پس از مصاحبه به زبان انگلیسی که توسط استادان دانشگاه Lulea برگزار می شود، به صورت مشروط پذیرفته می شوند. ولی برای اخذ مدرک کارشناسی ارشد، ارائه مدرک IELTS یا TOEFL تا پایان دوره ضروری است.

» مصاحبه :

آزمون ورودی به صورت مصاحبه توسط کمیته علمی مشترک موسسه آموزش عالی آزاد بهار و دانشگاه Lulea سوئد ، به زبان انگلیسی به عمل خواهد آمد. هدف از مصاحبه، ارزیابی علاقه و نیز توانایی های افراد در این حوزه است.


 
 
»  مدارک مورد نیاز : 


1. تکمیل فرم درخواست شرکت در دوره (
دریافت فرم ثبت نام)

2. کپی برابر اصل  ریز نمرات دوره کارشناسی (و احتمالا" مقاطع بالای تحصیلی) در دفاتر ثبت رسمی

3. ترجمه رسمی ریز نمرات دوره کارشناسی (و احتمالا" مقاطع بالای تحصیلی) به زبان انگلیسی، ممهور به مهر قوه قضائیه و وزارت امور خارجه

4. کپی برابر اصل مدرک کارشناسی ( و احتمالا" مقاطع بالاتر تحصیلی) در دفاتر ثبت رسمی

5. ترجمه رسمی مدرک کارشناسی ( و احتمالا" مقاطع بالاتر تحصیلی)  به زبان انگلیسی، ممهور به مهر قوه قضائیه و وزارت امور خارجه

6. در صورت امکان کپی مدرک زبان انگلیسی IELTS یا TOEFL

7. نامه گواهی سابقه کار به انگلیسی و یا ترجمه آن به زبان انگلیسی

8. فتوکپی  تمام صفحات شناسنامه

9. فتوکپی کارت ملی

10. چهار قطعه عکس 4x3 پشت نویسی شده

11. روزمه کامل به زبان انگلیسی

12. کپی پاسپورت

13. یک سری کپی کامل از مدارک بندهای 1 تا 12

 

 تبصره :  نامه گواهی سابقه کار، پس از پذیرش در مصاحبه حضوری مورد نیاز است.


زمان انجام مصاحبه :متعاقبا" پس از دریافت مدارک داوطلبان، به اطلاع ایشان خواهد رسید.
 

کارشناسی ارشد یک ساله
مدت دوره : یک سال می باشد .


» تعداد دروس : 

 6 درس به اضافه تز کارشناسی ارشد، که عبارتند از :


Marketing
Organizational Behavior
Human Resource Management
Finance
Strategy
Consumer Behavior
Thesis  


  این دوره به صورت کارشناسی ارشد یکساله با اعطای مدرک رسمی کارشناسی ارشد از دانشگاه لولیا برگزار میگردد (بدیهی است این مدرک قابل ارزیابی توسط وزارت علوم، تحقیقات و فن آوری ایران نمی باشد).

ادامه نوشته

معرفی دوره MBA

 

دوره 60 MBA

شروع دوره: مهر ماه 1392

دوره عالی مدیریت MBA ( پودمان های مدیریت )      

                                                   
دانش پژوهان دوره های عالی مدیریت MBA ، نیروهای کار آمد و موثری می شوند که بر افزایش کارایی و رشد سازمانهای اقتصادی – اجتماعی تأثیر بسزایی می گذارند ، به همین خاطر در سالهای اخیر ، دوره های مدیریت MBA در کشورهای مختلف جهان به سرعت گسترش یافته و علاوه بر کشورهای توسعه یافته مانند آمریکا ، کانادا و انگلستان ، در کشورهای دیگری مانند مالزی ، هندوستان و کشورهای عربی نیز در حال برگزاری است .


» دوره عالی مدیریت MBA در موسسه بهار
 

در راستای گسترش آموزش عالی آزاد و ایجاد فرصت های بیشتر برای دانش پژوهانی که خواستار ادامه تحصیلات در دوره های کاربردی هستند ، موسسه آموزش عالی آزاد بهار با مجوز رسمی از وزارت علوم ، تحقیقات و فناوری برای اولین بار در ایران اقدام به برگزاری دوره عالی مدیریت MBA بصورت حرفه ای نموده است .
و هم اکنون دوره های خود را زیر نظر دانشگاه جامع علمی کاربردی برگزار می نماید .


» شرط ورود به دوره عالی مدیریت MBA

1-داشتن مدرک کارشناسی ( لیسانس )
2- پذیرفته شدن در مصاحبه حضوری
در این مصاحبه به تجربه کاری و سوابق تحصیلی متقاضی توجه می شود . هم چنین آشنایی کامل متقاضی با MBA و اهداف و انگیزه های متقاضیان از شرکت در دوره نیز مورد توجه قرار می گیرد .


» ویژگی های اصلی دوره عالی مدیریت MBA ( پودمان های مدیریت )
 

1- دوره در 3 پودمان,4 ماهه برگزار می شود :

  الف- دوره اول : پودمان کسب و کار 1 MBA ( پایه ) که دروس عمومی مدیریت را شامل می شود .

  ب- دوره دوم : پودمان مدیریت کسب و کار 2  MBA  ( تخصصی ) که دروس تخصصی مدیریت را شامل می شود .

  ج- دوره سوم : پودمان های پیشرفته MBA ( گرایش ) که دانش پژوهان می توانند بر مبنای علاقه یا حرفه خود گرایش مورد نظر را انتخاب نمایند .

2- هر پومان در برگیرنده 11 واحد درسی و حدود 300 ساعت آموزشی (نظری+عملی) می باشد که در مجموع 100 ساعت آموزشی و 33 واحد درسی را شامل می شود و در پایان

دوره امکان تجمیع پودمان ها وجود دارد .

3- در صورت تمایل دانش پژوهان، انجام پروژه پایانی در خاتمه جهت تکمیل دوره ارائه می شود .

4- گواهینامه اعطائی به فارغ التحصیلان گواهینامه دانشگاه جامع علمی کاربردی بوده و مورد تأیید وزارت علوم ، تحقیقات و فناوری می باشد .

5- کلاسهای دوره عالی مدریت MBA در ساعات غیر اداری و در 2 الی 3 روز برگزار می شود.

6- در طول دوره علاوه بر دروس اصلی در حدود 100 ساعت سمینار و کارگاه های آموزشی مدیریتی جهت تقویت مهارت های کاربردی دانش پژوهان ارائه می شود .

7- در طول دوره حدود 100 ساعت زبان تخصصی مدیریت به همراه دروس دیگر ارائه می شود.

8- برای پویایی و موثر بودن این دوره سرفصل ها و منابع دوره از دانشگاه ها و مراکز آموزش حرفه ای خارج از کشور انتخاب شده و سعی شده است با شرایط محیطی کشور ایران تطبیق داده شود .

9- مطالب درسی جهت تقویت مهارت دانش پژوهان بصورت مورد کاوی ( Case Study) ارائه می شود .

10- در ارائه دروس از اساتید مجرب دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی معتبر استفاده می شود .

11- بسیاری از دانشگاه های خارجی ، سرفصل های آموزشی این موسسه را جهت ورود به مقاطع بالاتر تحصیلی پذیرفته و معادل سازی می نمایند .

12- برای کسانی که هدفشان بدست آوردن تخصص و مهارت های مدیریتی می باشد ، این دوره به دلیل ماهیت کاربردی آن بسیار موثر است .


» شرایط آموزشی دوره

● در پایان دوره به دانش پژوهان،گواهینامه دانشگاه جامع علمی کاربردی مورد تأیید وزارت علوم ، تحقیقات و فناوری که قابل ترجمه رسمی بوده و قابل ارائه برای سازمانها می باشد

ارائه خواهد شد.

● در پایان هر دوره در تاریخ های مشخص شده از دانش پژوهان آزمون به عمل می آید .

● نمره هر درس شامل نمره امتحان کتبی و نمره پروژه درسی می باشد .

● حداقل نمره قبولی در هر درس 12 می باشد.

● میانگین نمرات دروس دوره حداقل باید 14 باشد .

● برگزاری کلاس ها به دو شکل است : الف – پنجشنبه و جمعه ، ب- روز های هفته ( در ساعات غیر اداری )

● دانش پژوهان می توانند از شرایط اقساط ( با پرداخت چک ) استفاده نمایند .

» گرایش های  MBA

بازاریابی و تبلیغات

استراتژی

اجرایی

مالی

پروژه

شهری

گردشگری

منابع انسانی

کارآفرینی

تولید و عملیات

سرمایه گذاری و بورس

IT

بیمه

                                          
»  
دانلود بروشور MBA

»  دانلود اولین دفترچه راهنمای پذیرش دوره های عالی کوتاه مدت مهارتی 

 

ادامه نوشته

تقویم آموزشی موسسه آموزش عالی یهار

 

 

عنوان دوره

کد دوره

تاریخ شروع کد

تعداد واحد

تعداد نفرات

روزهای برگزاری

MBA

55

6/4/92

33 واحد

29

پنجشنبه  و جمعه

MBA

56

8/4/92

33 واحد

30

شنبه / یکشنبه/ دوشنبه

MBA

57

19/4/92

33 واحد

27

یکشنبه/ سه شنبه/ چهارشنبه

DBA

7

13/4/92

44 واحد

28

پنجشنبه و جمعه

DBA

8

11/4/92

44 واحد

29

شنبه / یکشنبه/ دوشنبه

DBA

9

17/4/92

44 واحد

26

سه شنبه/ چهارشنبه/ پنجشنبه

International MBA

1

مهرماه 91

60 واحد 

 20

ماژولار 

International MBA

2

تیرماه 92 

30 واحد 

 20 

ماژولار  

International MBA

3

آذر ماه 92

30 واحد

15

ماژولار 

MBA

58

نیمه مهرماه

33 واحد

25 الی 30 نفر

شنبه / دوشنبه/ چهارشنبه

MBA

59

نیمه مهرماه

33 واحد

25 الی 30 نفر

پنجشنبه و جمعه

DBA

10

نیمه مهرماه

44 واحد

20 الی 25 نفر

شنبه / دوشنبه/ چهارشنبه

DBA

11

نیمه مهرماه

44 واحد

20 الی 25 نفر

پنجشنبه و جمعه

MBA

60

نیمه بهمن ماه

33 واحد

25 الی 30 نفر

شنبه / دوشنبه/ چهارشنبه

MBA

61

نیمه بهمن ماه

33 واحد

25 الی 30 نفر

پنجشنبه و جمعه

DBA

12

نیمه بهمن ماه

44 واحد

20 الی 25 نفر

شنبه / دوشنبه/ چهارشنبه

DBA

13

نیمه بهمن ماه

44 واحد

20 الی 25 نفر

پنجشنبه و جمعه

ادامه نوشته

راه‌اندازی کسب و کار به زبان ساده


کتابی که برای فارغ‌التحصیل‌ها از نان شب هم واجب‌تر است:


دانشجوآنلاین: آیا فارغ‌التحصیل شده‌اید و به جای گشتن در صفحه استخدام روزنامه‌ها در پی راه انداختن یک کسب و کار برای خودتان هستید؟

آیا می‌خواهید از درسی که خوانده‌اید برای کار خودتان استفاده کنید نه کار دیگران؟

آیا دارای روحیه کارآفرینی هستید؟

آیا دائم در اندیشه ارزش آفرینی و ایجاد کسب و کارهای جدید یا بهبود و تحول سازمان خود هستید؟

اگر جواب شما به هر یک از این سوالها "بله" است، صرف نظر از اینکه چه در رشته‌ای درس خوانده‌اید، حتما کتاب "خلق مدل کسب و کار را بخوانید". اگر هم رشته مدیریت یا علوم اقتصادی خوانده‌اید که این خواندن کتاب از نان شب هم برایتان واجب‌تر است.

این کتاب مخصوص آدمهای بلندپرواز است، مخاطبش کسانی هستند که در پی تغییر قاعده بازی‌اند و مدام به دنبال چالش می‌گردند.

 

کتابی که دوستش خواهید داشت

کتاب خواندن عادت خوبی است اما این روزها که هم وقت کم داریم و هم عادت داریم اطلاعات خود را هر چند سطحی و محدود از اینترنت به دست آوریم شاید حفظ عادت کتاب خواندن کمی سخت باشد. در این میان کتابهایی موفق به جذب خواننده‌ می‌شوند که با ادبیات و سر و شکلی جدید اطلاعات مورد نیاز مخاطب را در سریع‌ترین و راحت‌ترین شکل ممکن و مثل آب خوردن تحویل خواننده دهند.

کتاب "خلق مدل کسب و کار" یکی از همین کتابهاست و بیهوده نیست که در میان علاقه‌مندان به حوزه‌های کسب و کار، کارآفرینی و صاحبان ایده و خلاقیت و دانشجویان و فارغ‌التحصیلان رشته مدیریت دست به دست می‌شود. توصیه می‌کنیم حتی اگر به هر دلیلی قصد خواندن این کتاب را ندارید حداقل خودتان را از ورق زدن آن محروم نکنید. این کتاب دیدنی هم هست.

 

کتاب خلق مدل کسب و کار، نوشته الکساندر استروالدر و ایوس پیگنیور، در سال 2010 منتشر شده است. این کتاب به زبانی ساده و به گونه‌ای خلاق و متفاوت مباحث مرتبط با مدل کسب و کار را به خواننده ارائه می‌دهد. استروالدر که پایان نامه دکترای خود در دانشگاه لوزان سوئیس را تحت نظارت استاد راهنمای خود یعنی پروفسور ایوس پیگنیور بر روی موضوع نوآوری در مدل کسب و کار گذرانده است، به کاری بزرگ دست زده و با یک نوآوری بزرگ در حیطه کتاب‌های مدیریت، نتیجه چندین سال کار و زحمت خود را در قالب کتاب حاضر ارائه نموده است.

فارسی نوزدهمین زبانی است که این کتاب به آن ترجمه شده است. غلامرضا توکلی، بابک وطن‌دوست، حسام‌الدین ساروقی و بهامین توفیقی کار ترجمه این کتاب را به عهده داشته اند.

این کتاب توسط گروه پژوهشی صنعتی آریانا انتشارات آریانا قلم در قطع وزیری منتشر شده است و طراحی و صفحه‌آرایی متفاوتی دارد. استفاده خلاقانه از تصاویر، نمودار و اشکال مختلف و دست نوشته‌ و با استفاده از رنگ‌های متنوع، خواندن کتاب را ساده و جذاب کرده است.

علاوه بر این، در این کتاب  خبری از کلمات سنگین و خسته‌کننده نیست و مترجم‌ها سعی کرده‌اند در عین تلاش برای رعایت امانت، متون با زبانی ساده و روان به مخاطب ارائه دهند.

 

"خلق مدل کسب و کار" از چه می‌گوید؟

این کتاب به 5 بخش تقسیم شده است. اولین بخش "تابلوی طراحی مدل کسب و کار" نام دارد. نویسنده در این بخش پیشنهاد می‌دهد تابلویی متشکل از 9 بخش را طراحی و آن را روی دیوار نصب کنید. هرکدام از این بخش‌ها همانند یک پازل، ارتباط بخش های مختلف یک کسب و کار را مشخص می‌کند. رسم این تابلو باعث می‌شود به تمامی حوزه‌های راه اندازی یک کسب و کار اشراف داشته باشید.

نویسنده در هریک از این بخش ها سوالاتی را طرح می کند و پس از آن به دنبال جواب می‌گردد. ما برای چه کسانی ارزش افزوده خلق می‌کنیم؟ چه ارزش‌هایی را به مشتریان ارائه می دهیم؟ بخش‌های مختلف مشتریان چه کانال هایی را برای دسترسی به ما ترجیح می‌دهند؟ شرکای کلیدی ما چه کسانی هستند و سوالات دیگری که کتاب به همه آن ها پاسخ می دهند.

بخش دوم "الگو"ست. کریستوفر الکساندر می گوید «الگو در معماری مفهومی است که زیربنای ایده های طراحی را تشکیل می دهد . به عنوان نمونه اولیه مورد استفاده مجدد قرار گیرد.» کتاب در این بخش 5 الگوی مدل کسب و کار معرفی می کند. استفاده از مثال‌هایی مانند کنسول‌های بازی PSP

این کتاب مخصوص آدمهای بلندپرواز است، مخاطبش کسانی هستند که در پی تغییر قاعده بازی‌اند و مدام به دنبال چالش می‌گردند






، Xbox و Wii جذابیت خواندن این فصل را دو چندان می کند.

سومین بخش به «طراحی» اختصاص دارد. کتاب در این بخش می‌گوید افراد درگیر کسب و کار، نه تنها باید طراحان را بهتر درک کنند، بلکه خود باید طراح شوند. نویسنده می‌گوید دیدگاه خود را تغییر دهید و قدر سوالات «چه می‌شد اگر...؟» را بدانید.

تیم اورلی، مدیرعامل اوریلی، می‌گوید یک مدل کسب و کار واحد وجود ندارد... در واقع فرصت های فراوان و گزینه های بسیار زیادی وجود دارد که ما باید همه آن ها را کشف کینم. این جمله ابتدای بخش استراتژی نوشته شده است.  کتاب در این بخش با طرح این سوال که «چگونه مدل کسب و کار باید همراه با محیط، تکامل یابد؟» به دنبال جواب می‌گردد. نویسنده در آخرین بخش که «فرآیند» نام دارد باز به سراغ تابلوی طراحی مدل کسب کار رفته است تا این بار طرح مدل کسب و کارش را خلق کند.

 

از پیشگفتار کتاب

دکتر علینقی مشایخی، استاد دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف، نیز در پیشگفتار توضیحاتی درباره این کتاب ارائه داده است. وی گفته در این کتاب چند سوال اساسي در رابطه با مدل كسب و كار يك مؤسسه اقتصادي مطرح و روش‌هايي براي پاسخ دادن به آنها ارائه مي‌شود.

1. در مدل كسب و كار سوال اين است كه مشتريان محصول و يا خدمات توليدي توسط مؤسسه، چه كساني هستند و چه ويژگي‌ها، نيازها و علائقي دارند.

2. مؤسسه براي مشتريان مزبور چه ارزشي خلق و ارائه مي‌كند كه موجب جذب آنها مي‌شود بدون خلق و ارائه ارزش مناسب كه نيازي از مشتري و يا مسئله‌اي از او را حل كند دليلي براي جذب مشتري وجود ندارد.

3. چه كانال يا كاناهايي مشتريان از ويژگي‌ها و ارزش‌هاي محصول و خدمات مؤسسه آگاه مي‌شوند، دسترسي و خريد محصول و خدمت براي آنها فراهم مي‌شود و بالاخره محصول و خدمت به مشتري تحويل داده و در رفع مشكلات مشتري بعد از خريد به او كمك مي‌شود.

4. چهارمين سوال اساسي مربوط به چگونگي ايجاد ارتباط با مشتريان است.

5. پنجمين سوال اساسي مربوط به چگونگي كسب درآمد است.

6. براي ارائه ارزشي كه در سوال دوم تعيين شد و ارائه آن به مشترياني كه در سوال اول مشخص شدند از كانالهايي كه در سوال سوم مشخص شد و ايجاد نوع ارتباطي كه در سوال چهارم طراحي شد و كسب درآمد به روشي كه در سوال پنجم تبيين شد، چه فعاليت‌هاي كليدي لازم است.

7. آيا لازم است تمام فعاليت‌هاي كليدي توسط مؤسسه انجام شود يا مناسب است كه بخشي از آن برون‌سپاري شود و توسط افراد يا مؤسسات ديگر انجام پذيرد.

8. سوال هشتم در مدل كسب و كار مربوط به منابع مهم لازم براي انجام فعاليت‌هاي كليدي است.

9. آخرين سوال مربوط به مدل كسب و كار كه در اين كتاب در مورد آن بحث مي‌شود، ساختار هزينه‌هاي مدل است.

دکتر مشایخی در ادامه می‌گوید در اين كتاب چارچوب مناسبي براي طراحي مدل كسب و كار و پاسخ به سئوالات اساسي مذكور ارائه شده است. چارچوب ارائه شده راهنماي مناسبي به خوانندگان و كساني‌كه درصدد طراحي مدل كسب و كار هستند به دست مي‌دهد. علاوه بر چارچوب راهنما در كتاب، الگوها و مثالهايي از مدل‌هاي كسب و كار ارائه شده است كه در خلق مدل كسب و كار مناسب يك مؤسسه مي‌تواند مورد استفاده قرار گيرند و از اين جهت نيز مطالعه كتاب مفيد و كارساز است.

كتاب فرايندي را براي طراحي مدل كسب و كار با استفاده از چارچوب پيشنهادي خود و با عنايت به الگوها و نكات بحث‌شده در بخش هاي مختلف ارائه مي‌دهد. اين فرايند نيز براي كساني كه قصد طراحي مدل كسب و كار خود را دارند مفيد است. نكته جالب ديگر در مورد اين كتاب استفاده از تصاوير براي انتقال مطالب است كه مطالعه آنرا ساده و روان مي‌كند.

 

برای ورق زدن بخشهایی از کتاب و سفارش آنلاین می توانید به سایت اختصاصی آن در اینجا مراجعه کنید.


ادامه نوشته

نرم افزار آموزش ۵۰ زبان برای گوشی های اندروید ۵۰Languages v3.4 + دانلود


با استفاده از نرم افزار بسیار جالب و آموزشی ۵۰Languages می توانید بیش از یک زبان خارجی را یاد بگیرید. این نرم افزار با استفاده از زبان مادریتان، اقدام به آموزش زبان خارجی مورد نظرتان می کند. ۵۰Languages دارای سی درس آموزشی می باشد و پشتیبانی کردن از زبان فارسی هم قابل تحسین است.

لطفا برای دانلود این نرم افزار به سایت منبع مراجعه کنید.

Rosetta Stone Chinese Mandarin v3 Level 1-3 - آموزش زبان چینی


soft98- آموزش زبان چینی
زبان چینی را در سه سطح مقدماتی، متوسط و پیشرفته به شما آموزش می دهد. فرآیند آموزشی که در Rosetta Stone Chinese به کار رفته است، به شما کمک می کند تا به راحتی واژگان چینی و قواعد مربوط به گرامر و ساخت جمله در این زبان را یاد بگیرید. این فرآیند از آموزش نکات کلیدی و پایه آغاز شده و به صورت مرحله به مرحله به سمت آموزش لغات و قواعد پیچیده تر، پیش روی می کند. شما دروس گرامر را از روشی منطقی و آسان فرا خواهید گرفت. البته تمامی این ها به این بستگی دارد که شما چه رویکردی را برای یادگیری ترجیح می دهید، به عنوان مثال برخی از دانش آموزان ترجیح می دهند ابتدا طریقه صحبت کردن و سپس دستور زبان را یاد بگیرند.

قابلیت های نرم افزار Rosetta Stone Chinese:
  • یادگیری طبیعی، به همان شیوه ای که زبان مادری خود را آموخته اید
  • درگیر کردن تعاملی کاربر، شامل آزمون هایی در انتهای هر درس تا باعث شود شما با توجه به پیشرفت خود به مرحله بعدی برسید
  • با اطمینان صحبت کردن
  • لذت بردن از آموزش ها
  • آشنایی با لغات و طرز بیان آن ها
  • آشنایی با گرامر زبان چینی
  • توانایی خواندن و نوشتن
  • و ...

لطفا برای دانلود این نرم افزار به سایت منبع مراجعه کنید.